نقدی بر فیلم مغزهای کوچک زنگ زده ؛فیلمی در برابر جریان سینمایی اصغر فرهادی
شاخصترین اثر کارنامه سیدی است که از نخستین روزهای اکرانش با فیلم برزیلی «شهر خدا» (محصول 2000) و چند فیلم دیگر مقایسه میشد
دوات آنلاین-هومن سیدی در مقام کارگردان، معمولاً همیشه با اتهام «کپیکاری» مواجه بوده که این موضوع، فارغ از پاسخ کلیشهای «اساسا سینما از غرب آمده...»، در جای خودش قابل بحث است. مغزهای کوچک زنگزده اما شاخصترین اثر کارنامه سیدی است که از نخستین روزهای اکرانش با فیلم برزیلی «شهر خدا» (محصول 2000) و چند فیلم دیگر مقایسه میشد. این در حالی است که روی دیگر سکه را میتوانیم صاحبسبک بودن کارگردان فیلم و قد علم کردن او در برابر جریان رایج سینمای ایران (تقلید از رئالیسم اجتماعی به سبک اصغر فرهادی) قلمداد کنیم. در این مطلب به بررسی سه مؤلفه متفاوت سبک کاری سیدی در «مغزها...» با جریان رایج سینمای اجتماعی ایران میپردازیم تا نشان دهیم که این فیلم هرچقدر هم از آثار خارجی الهام گرفته باشد، از جهت تقابلش با ملودرام اجتماعی رایج در ایران، اثری شایسته تحسین و امیدبخش است.
1- خاستگاه کاراکترها
از همکف به زیرزمین
در یک دهه گذشته، فیلم اجتماعی در سینمای ایران عموماً به طبقه متوسط اختصاص داشته است؛ جایی که کاراکترهایی از جنس معلم، کارمند، استاد دانشگاه و... معمولاً به لحاظ مالی در تنگنا قرار میگیرند یا به اندازه لیاقتشان به آنها بها داده نمیشود. همین افراد در فیلمهای متعددی بر سر دوراهیها و تعارضات اخلاقی قرار میگیرند و درگیر گرههایی ناخواسته در زندگیشان میشوند. ساختار تمام فیلمهای اصغر فرهادی در یک دهه اخیر از همین الگوی کلی پیروی میکند و بر همین اساس عدهای او را کارگردان طبقه متوسط نامیدهاند. از آن جا که فرهادی با جوایز پرشمار خارجیاش، سینماگر جریانساز این سالهاست، غالب آثار سینمای اجتماعی ایران هم رنگوبوی آثار فرهادی را گرفته است.
با این حال با اکران موفق و دیده شدن «ابد و یک روز» سعید روستایی، طبقه متوسط کمی از متن فیلمهای اجتماعی به حاشیه رانده شد و حالا «مغزهای کوچک زنگزده» داستانی اجتماعی را در دل طبقه فرودست و حاشیهنشین روایت میکند که اتفاقاً نقشهای اصلیاش به هیچ عنوان فرهیخته، تحصیلکرده، دغدغهمند یا به طور کلی انسانهایی مترقی و امروزی نیستند. با توجه به موفقیت دو فیلم مذکور، میتوان پیشبینی کرد که در سالهای آتی آثار دیگری هم به طبقات پایین جامعه بپردازند و از تمرکز بر طبقه متوسط کاسته شود.
2- علت رفتارهای کاراکترها
درونیات فردی در برابر ارجاعات اجتماعی
«مغزها...» در قاببندی کادرها، شکل نورپردازی و جذابیت رنگها در تصویربرداری، شباهتی به سینمای اجتماعی رایج که عموماً قابهایش کمرنگ و کمنور هستند، ندارد. علاوه بر این، فضای فیلم هم سرشار از پرخاش و برونریزی است که به نوعی در تقابل با کاراکترهای آرام و درونگرای سینمای فرهادی قرار میگیرد. از همه مهمتر اما دغدغه و نگاه اصلی کارگردان «مغزها...»است که برخلاف سنت رایج سعی نمیکند سرچشمه همه وقایع را به اجتماع برگرداند. نمونه ارجاعات اجتماعی پررنگ را در آثار فرهادی میتوانیم ببینیم که انگار حرف اصلی کارگردانش برگرداندن مسائل به جامعه و شرایط حاکم بر نظام اجتماعی است. این نگاه فرهادی به طور خاص در «فروشنده»، هم در کنشهای شخصیت «عماد» (از کمک به معلول در سکانس اول گرفته تا اتفاق درون تاکسی و در نهایت برخوردهای سکانس آخر) پیداست و هم در شعارهای اجتماعی فیلم مانند این که انسان به مرور گاو میشود.
«مغزها...» اما به وضوح یک فیلم درونی است که انسان را، نه از جهت تأثیرپذیریاش از جامعه و محیط، که بر اساس درونیات و دغدغههای روانی خودش به تصویر میکشد. کاراکتر «شاهین» با بازی نوید محمدزاده که در محور قصه فیلم قرار دارد، چند بار دچار دگرگونی میشود یا به تعبیری بخشهای مختلفی از درونش بر او غلبه میکنند که این شرایط حاصل عقدههای درونی شخصیت اوست. از نمایی دیگر، بچههای یک خانواده که در محیطی یکسان پرورش یافتهاند، خلقوخویی کاملاً متفاوت دارند و در حالی که «شاهین» از انجام شکنجه عاجز است و شرایط نامساعد کودکان شفقتش را برمیانگیزد، «شهروز» که فرزند دیگر خانواده است، از سن نوجوانی قساوت حیرتانگیزی دارد. ذکر نمونههای بیشتر در این مطلب باعث لو رفتن قصه میشود، اما نگاه کلی به این رویکرد کارگردان نشان میدهد که هومن سیدی بیشتر به درون انسان و ذات او از جهت روانی توجه دارد تا ارجاع معضلات اجتماعی به بستر کلی جامعه.
3- دیالوگهای کاراکترها
دیالوگ به جای ادبیات
دیگر ویژگی عمومی سبک رایج سینمای اجتماعی ایران در سالهای اخیر، دیالوگنویسی نسبتاً پرتکلف و وجود حداقل یکی دو دیالوگ شاخص و تأثیرگذار در فیلمها بوده که موارد موفق آن در آثار اصغر فرهادی مشاهده میشود. دیالوگ ماندگار «یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی پایانه» از شهاب حسینی در «درباره الی»، دیالوگ تمثیلی «فردی که پاهایش دوطرف یک جوب است» از بابک کریمی در «گذشته» و جمله «اون نمیفهمه من پسرشم، ولی من که میفهمم اون پدرمه» از پیمان معادی در «جدایی نادر از سیمین» را به مونولوگ معروف «نرو سمیه...» نوید محمدزاده در «ابد و یک روز» اضافه کنید تا ببینید که از هر فیلم یکی دو جمله در ذهن مانده که بیشتر از آن که در خدمت فیلم باشد، حاکی از قدرتنمایی نویسنده است.
«مغزها...» اما به طور کلی فاقد این قبیل دیالوگهای ماندگار و گلدرشت است و سبک نگارش معمولی دیالوگها، بسیار روی فیلم نشسته. چرا که اگرچه میتوانیم به شخصیتهای فیلمهای اصغر فرهادی حق بدهیم، اما برخی سخنان قصار بازیگران «ابد و یک روز» تناسبی با شخصیتپردازیهای ایشان ندارد. در «مغزها...» هم از آنجایی که با یک گروه فرودست و سطح پایین به لحاظ موقعیت اجتماعی طرفیم که روزگارشان از طریق تولید مواد مخدر میگذرد، گنجاندن دیالوگهای پرطمطراق در فیلم نامه میتوانست به نقطهضعف فیلم و ایجاد تناقض بین جایگاه اجتماعی بازیگران و دیالوگهای آنها تبدیل شود که با تیزهوشی هومن سیدی این اتفاق رخ نداده است. این موضوع یکی از نقاط قوت واضح فیلم نامه «مغزها...» محسوب میشود.
منبع: خراسان- محمد عنبرسوز
12jav.net