15 سال قبل، وقتی از همهجا رانده و مانده شدهبودم، برای در امان ماندن از سرما، گرما و گزش حشرات به آخرین پناهگاه متوسل شدم. شبها خودم را به گورستان میرساندم و داخل گورهای خالی میخوابیدم. دیگر هیچچیز برایم مهم نبود. به آخر خط رسیده بودم و امیدی به بهبودی نداشتم.