2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ رسیدن فریدون به پادشاهی

داستان‌های شاهنامه/ رسیدن فریدون به پادشاهی

دختران جمشيد شادي كردند و اشك بر رخسار افشاندند و گفتند « ما سالها در پنجه ضحاك ديو خو اسير بوديم و از ماران او رنج مي برديم . اكنون يزدان را سپاس كه به دست تو آزاد شديم.»

دوات آنلاین-فريدون دو بردار داشت كه از او بزرگتر بودند. چون آماده نبرد با ضحاک شد نخست نزد برادران رفت و گفت « برادران ، روز سرفرازي ما و پستي ضحاك ماردوش فرا رسيده. در جهان سرانجام نيكي پيروز خواهد شد. تاج و تخت كياني از آن ماست و به ما باز خواهد گشت. من اكنون به نبرد ضحاك ميروم. شما آهنگران و پولاد گران آزموده را حاضر كنيد تا گرزي براي من بسازند.»

 

برادران به بازار آهنگران رفتند و بهترين استادان را نزد فريدون آوردند. فريدون پرگار برداشت و صورت گرزي كه سر آن مانند سر گاوميش بود بر زمين كشيد و آهنگران به ساختن گرز مشغول شدند. چون گرز گاو سر آماده شد فريدون آن را به دست گرفت و بر اسبي كوه پيكر نشست و به سرداري سپاهي كه از ايرانيان فراهم شده بود و دم به دم افزوده ميشد روي به جانب كاخ ضحاك نهاد.

 

فرستاده ايزدي

با دلي پر كين و رزمجو در پيش سپاه مي تاخت و منزل به منزل مي آمد تا شامگاه شد. آنگاه سپاه، بنه افگند و فريدون فرود آمد. در تيرگي شب جواني خوب روي پري وار نزد او خراميد و با او سخن گفت و راه گشودن طلسم هاي ضحاك و باز كردن بند ها را به وي آموخت .

 

فريدون دانست كه آن فرستاده ايزدي است و بخت با وي يار است. شادان شد و چون خورشيد برآمد روي به جانب ضحاك گذاشت. چون به كنار اروند رود رسيد به رودبانان پيغام داد تا زورق و كشتي بياورند و سپاه او را از آب بگذرانند.

 

رئيس رودبانان عذر آورد كه بي اجازه ضحاك نمي تواند فرمان بپذيرد . فريدون خشمگين شد و بر اسب نشست و بي پروا بر آب زد. سرداران و سپاهان وي نيز چنين كردند. رودبانان پراكنده شدند و به اندك زماني فريدون با سپاه خود از رود گذشت و به خشكي رسيد و بجانب شهر تاخت.

 

گشودن کاخ ضحاک

چون به يك ميلي شهر رسيد كاخي ديد بلند و آراسته كه سر بر آسمان داشت و چون نوعروسي زيبا بود. دانست كه كاخ ضحاك ستمگرست.

 

گرز گاو سر را به دست گرفت و پا در كاخ گذاشت. ضحاك خود در شهر نبود. نگهبانان كاخ نره ديوان پيش آمدند . فريدون گرز را بر سر آنها كوفت و آنان را از پاي در آورد .

 

همچنان پيش مي رفت و ياران ضحاك را بر خاك مي انداخت تا به بارگاه رسيد. تخت ضحاك آنجا بود. تخت را به دست آورد و بر آن نشست. سپاهان فريدون نيز در كاخ ضحاك جا گرفتند. آنگاه فريدون به شبستان ضحاك كه دختران خوب روي در آن گرفتار بودند در آمد و شهر نواز و ارنواز دختران جمشيد را كه از ترس هلاك رام ضحاك شده بودند بيرون آورد.

 

دختران جمشيد شادي كردند و اشك بر رخسار افشاندند و گفتند « ما سالها در پنجه ضحاك ديو خو اسير بوديم و از ماران او رنج مي برديم . اكنون يزدان را سپاس كه به دست تو آزاد شديم.»

 

فريدون به تخت نشست و شهر نواز و ارنواز را بر راست و چپ خود نشاند و نويد داد كه بزودي پي ضحاك را از خاك ايران خواهد بريد.

 

گزارش كند رو به ضحاك

كليد گنج هاي ضحاك به دست مردي بود بنام « كندرو» كه با آنكه بيدادگري را چندان دوست نمي داشت نسبت به ضحاك بسيار وفادار بود. كاخ ضحاك نيز به دست وي سپرده بود.

 

چون به كاخ درآمد ديد جواني نيرومند و سرو بالا بر تخت ضحاك نشسته و گرزي گاو سر به دست دارد و شهرنواز و ارنواز را نيز بر دو طرف خود نشانده و به شادي و رامش مشغول است.

 

كندرو آرام پيش رفت و فريدون را ثنا گفت و ستايش كرد. فريدون او را پيش خواند و فرمان داد تا بزمي بسازد و خواننده و نوازنده بخواند و خواني رنگين فراهم كند.

 

كندرو فرمان برد و هر چه فريدون دستور داده بود فراهم كرد. اما چون بامداد شد پنهان بر اسب نشست و تازان به نزد ضحاك رفت و گفت «اي شاه، پيداست كه تخت از تو روي پيچيده. سه جوان دلاور از كشور ايران با سپاه فراوان به كاخ تو روي آوردند. از آن سه آنكه كوچكتر است گرزي گران چون پاره اي كوخ بدست دارد و خورشيد وار مي درخشد و اوست كه همه جا پاي پيش مي نهد و سروري دارد. به كاخ تو در آمد و بر تخت نشست و همه كسان و پيروان تو فرماندار او شدند.»

 

ضحاك برگشتن بخت را باور نداشت. گفت « نگران مباش شايد اينان به مهماني آمدند. از آمدن آنان شاد بايد بود.» كندرو گفت « شاها، اين چگونه مهماني است كه با گرز گاو به مهماني مي آيد و آن را بر سر نگهبانان قصر مي كوبد و بر تخت تو مي نشيند و آئين تو را زير پا مي گذارد؟»

 

ضحاك گفت « غمگين مباش، گستاخي ميهمان را مي توان به فال نيك گرفت.» كندرو فرياد برآورد كه « اي شاه اگر اين دلاور مهمان است با شبستان تو چه كار دارد؟ اين چگونه مهماني است كه زنان تو شهرنواز و ارنواز را از شبستان تو بيرون كشيده و با آنان راز مي گويد و مهر مي ورزد؟»

 

ضحاك چون اين سخن بشنيد چون گرگ بر آشفت و درخشم رفت و بر كندرو غضب كرد و زبان به دشنام گشود. سپس سراسيمه بر اسب نشست و با سپاهي گران از بيراهه روي به جانب فريدون گذاشت.

 

نبرد ضحاک و فریدون

چون ضحاك با سپاه خود به شهر رسيد ديد همه مردم شهر از پير و جوان بر او شوريده و فريدون را به سالاري پذيرفته اند . مردمان چون از رسيدن سپاه ضحاك آگاه شدند يكباره بر آن تاختند.

 

سپاهيان فريدون نيز به ياري آمدند. از بام و ديوار سنگ و خشت چون تگرگ بر سر سپاه ضحاك مي ريخت. هنگامه جنگ چنان گرم شد كه از گرد كارزار آسمان تيره گرديد و كوه به ستوه آمد.

 

ضحاك بر خود مي پيچيد و بر رشك حسد خون مي خورد. وقتي دانست از سپاهش كاري ساخته نيست از لشكر جدا شد و پنهان به كاخ خود كه به دست فريدون افتاده بود درآمد. ديد فريدون به جاي وي فرمان مي دهد و زر و گوهر مي بخشد و ارنواز و شهر نواز نيز به خدمت او در آمده اند.

 

آتش رشكش تيزتر شد . خنجري آبگون از كمر بر كشيد و به جانب دختران جمشيد شتافت تا آنان را هلاك كند. فريدون بيدار بود. چون باد فراز آمد و گرز گاو سر را بر افروخت و سخت بر سر ضحاك كوفت. ترك ضحاك از آن ضربت سهمگين خرد شد و ستمگر و ناتوان بر خاك افتاد.

 

فريدون خواست به ضربه ديگر او را نابود سازد كه باز پيك ايزدي ظاهر شد و به فريدون گفت « او را مكش، او را در بند كن و در كوه دماوند زنداني ساز . زمان كشتن وي هنوز نرسيده.»

 

ضحاک در بند

پس فريدون بندي از چرم شير فراهم كرد و دست و پاي ضحاك را سخت به بند پيچيد و او را خوار و زار بر پشت اسبي انداخت و به جانب كوه دماوند برد.

 

در آنجا غاري ژرف بود. فرمود تا ميخ هاي كلان حاضر كردند و ضحاك بيداد گر را در غار زنداني ساخت و بند او را بر سنگ كوفت تا جهان از وجود ناپاكش آسوده باشد.

 

آنگاه فريدون بزرگان و آزادگان را گرد كرد و گفت « ضحاك ستم پيشه سالها جور كرد و مردم اين ديار را به خاك و خون كشيد و از آئين يزدان و رسم داد ونيكي ياد نكرد. يزدان پاك مرا برانگيخت كه روي زمين را از آفت ستم او پاك كنم. خدا را سپاس كه توفيق يافتم و بر ستمگر چيره شدم. از من جز نيكي و راستي و آئين يزدان پرستي نخواهيد ديد. اكنون همه كردگار را سپاس گوئيد و سلاح جنگ را به يكسو گذاريد . به سر خان و مان خود رويد و آرام و آسوده باشيد.»

 

مردمان شاد شدند و فرمان بردند. فريدون بر تخت شاهي نشست و به داد و دهش پرداخت. رسم بيداد بر افتاد و جهان آرام گرفت.

 

به تخت نشستن فریدون

فريدون نخستين روز مهر ماه به تخت نشست و تاج كياني به سر گذاشت. مردم به شاهنشاهي او دل آسوده گشتند و شادي كردند و آتش افروختند و باده نوشيدند و جشن به پا كردند و آن روز را عيد خواندند و اين عيد ساليان دراز در ميان ايرانيان بنام«جشن مهر گان» پايدار ماند.

 

فرانك، مادر فريدون، هنوز از به تخت نشستن فرزندش آگاه نبود. چون آگاه شد خداوند را نيايش كرد و سرو تن را شست و به پيشگاه فريدون آمد و سر بر آستان گذاشت و خداوند را سپاس گفت و شادماني كرد و آنگاه به چاره نيازمندان پرداخت.

 

درويشان و تهيدستان را در نهان مال و خواسته داد و تا هفت روز بخشش مي كرد، چنانكه تهيدستي نماند آنگاه ساز بزم كرد و خواني آراسته انداخت و بزرگان و فرزانگان را به سپاس بر افتادن ضحاك مهمان كرد. سپس گنج هائي را كه تا آن زمان پنهان داشته بود بگشود و جامه و گوهر و زين افزار و سلاح و كلاه و كمر بسيار با خواسته فراوان به فرزند تاجدارش ارمغان كرد.

 

گردن فرازان و بزرگان لشكر فريدون و فرانك را ستايش كردند و سپاس گفتند و زر و گوهر را بهم آميختند و برتخت شاهنشاه فرو ريختند و آفرين يزدان را بر آن تاج و تخت رنگين خواستار شدند و براي پادشاه برومندي و جاوداني خواستند.

 

فريدون چون پادشاهيش استوار شد به گرد جهان بر آمد تا در آباداني زمين بكوشد و دست بدي و زشتي را كوتاه كند . فريدون پانصد سال زيست . در روزگار وي جهان، خرم و آباد و آراسته شد و ويراني هاي ضحاك ناپديد گرديد.

 

فرزندان فریدون

فريدون در پنجاه سال نخستين زندگي سه فرزند يافت:

ببالا چون سرو و برخ چون بهار

بهر چيز ماننده شهريار

چيزي نگذشت كه پسران فريدون باليدند و جوان شدند. فريدون بر آنها نظر كرد ، هر سه را برومند و دلير و در خور تاج و تخت ديد . در انديشه پيوند آنان افتاد. فريدون دستوري آزموده و خردمند بنام جندل داشت . وي را پيش خواند و انديشه خود را با وي در ميان گذاشت و گفت پسران من بزرگ شده اند و هنگام پيوند ايشان است. بايد دختراني در خور ايشان جست. تو كه خردمند و فرزانه اي جستجو كن مگر سه خواهر از يك پدر و مادر كه نيك چهره و فرخ نژاد باشند بيابي.

 

جندل چند تن از ياران نيكخواه خود را برداشت و سير و سفر آغاز كرد و از هر كس جويا مي شد تا آنكه به يمن رسيد و وصف دختران پادشاه يمن را شنيد. خوب جستجو كرد و دانست كه سزاوار پسران فريدون اين دختران اند.

 

منبع: https://www.mehremihan.ir

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.