دوات آنلاین-آلبوم ابراهیم با صدای محسن چاوشی بالاخره بعد از حواشی زیاد منتشر شد. متن 6 ترانه مجاز این آلبوم را در زیر بخوانید:
ببر به نام خداوندت
چه حکمتیست در این مُردن
در عاشقانه ترین مُردن
و مغز را به فضا بردن
و گریه را به خلاء بردن
چه حکمتیست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است
بِبُر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
نبخش مرتکبانت را
تو حکم واجب الاجرایی
و عشق جوخهی اعدام است
به دستِ آه بسوزانم
که شعلهور شدنم دود است
کفن به سرفه بپوشانم
که سر به سر بدنم دود است
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ ترین کام است
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ ترین کام است
نگاهِ من به سرانجام است
سرنگها همگان قرمز
و رنگ ها همگان قرمز
سماعِ مولویان قرمز
جهان کَران به کَران قرمز
که نقشی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب این جام است
بگو ستاره ی دردانه
در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز
که با گذشتن نه صد سال
هنوز حلقه ی دستانش
به دورِ گردن خیام است؟
هنوز حلقه ی دستانش
به دورِ گردن خیام است؟
ببین چقدر اسیرم من
چنان بکُش که پس از مُردن
هزار بار بمیرم من
دسیسههای تو میبینی؟
وریدِ پاکِ امیرم من
که در تدارکِ حمّام است
چه حکمتیست در این مُردن
در عاشقانه ترین مُردن
و مغز را به فضا بردن
و گریه را به خلاء بردن
چه حکمتیست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است
چه حکمتیست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است
نگاه من به سرانجام است
در آستانه پیری
در آستانه یِ پیری ، گلایه از شبِ دنیا
بد است مردِ حسابی ، به احترام دیازپام
بدون غصه و بوسه ، تلاش کن که بخوابی
تو مثلِ برده ی خانه ، وبالِ گردن روزی
کسی نگفت نباید ، که از نهاد بسوزی
تو آفتاب نبودی ، که بی دریغ بتابی
چه اسب ها که درونت ، به اهتزاز درامد
به شِیهه عُمرِ گلویت ، کشان کشان به سر آمد
تو را که بست به گاری ، که روز مزد عذابی
لگد زدند به شیری که صبر غرش او بود
شکست یوزپلنگی ، که رام و آینه خو بود
و از فراز دهانی ، سقوط کرد عقابی
دلیر ماندی و نان را ، به خون زدی که نمیری
به هرزه پا ندواندی
از این دوندگی آخر چه میرسد به جماعت
جز آخوری و طنابی
شناسه عالمی اما ، شناسنامه نداری
و دائم الغمی اما ، خودت ادامه نداری
غرور منقطع النسل ، عماره سازِ خرابی
تو برگزیده نبودی ، قبول کن که نبودی
قبول کن که رسولی ، بدونِ معجزه هستی
بلند مسئله هستی ، ولی بدونِ کتابی
دریچه ای که تپید و ، جهان کوچک ما را
به نور خوان گرفتست ، بیا و زنده شو ای ماه
که مثلِ فاتحه هر شب ، بر این دریچه بتابی
هزار ماهیِ تنها ، فدایِ آبی دریا
هزار بسته مسکن ، فدایِ این غم برنا
هزار گَله ی درنا ، فدایِ وسعت آبی
گلایه از شب کوچک ، ولِک به شیوه ی کودک
پس از حزن مبارک ، شبت بلند غمت نیز
غمت بخیر شبت نیز ، شب است مردِ حسابی
همراه خاک اره
همراه خاک اره ، تف می کنم طعمِ
بیدار بودن را
با سرفه ام در خواب ، حس می کنم دردِ
نجّار بودن را
از نردبان بودن ، بسیار غمگینم
از آسمان بودن ، بسیار غمگینم
تمرین کنم باید ، دیوار بودن را
چون فوجِ ماهی ها ، در نفت میمیرم
دریای آلوده ، دارد به آرامی
کم می کند از من ، بسیار بودن را
وقتی نمیمیرم ، هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر ، باید تحمل کرد
سَربار بودن را
وقتی نمیمیرم ، هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر ، باید تحمل کرد
سَربار بودن را
در سینه ام بم ها ، با کوهی از غم ها
پیوسته لرزیدند
پس دفنِ خود کردم ، همراه آدم ها
جاندار بودن را
روزی اگر زاغی ، روباه را بلعید
جای تاسف نیست
هیهات اگر روزی ، صابون بیاموزد
مکّار بودن را
بیرون تراویده است ، از گورِ من بهرام
از کوزه ام خیام ، از مستی ام حافظ
سر مشق میگیرد ، هوشیار بودن را
وقتی نمیمیرم ، هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر ، باید تحمل کرد
سَربار بودن را
وقتی نمیمیرم ، هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
اما به هر تقدیر ، باید تحمل کرد
سَربار بودن را
لطفا به بند اول سبابه ات بگو
لطفاً به بند اولِ سبابه ات بگو
یک ذره صبر و حوصله اش بیشتر شود
از بُخل ، زنگ خانه یِ من سکته می کند
دستت اگر کمی متمایل به دَر شود
دَر میزنی که وارد تنهایی ام شوی
اما بعید نیست زمانی که میروی
در از خودش جلای وطن گفته مثل من
در جست و جوی در زدنت در به در شود
این بچه لاک پشت نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدر است در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دَمَر شود
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود
هر نطفه ای که دوست ندارد وَرَم شود
گفتم ورم شوم ورمی در درونِ تو
تا هِی بزرگ تر بشوم تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هِی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هِی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هِی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت ، بلکه آرزو
از شرم ناتوانیِ خود جان به سَر شود
دستت مبارک است که چک میزند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک ، بزن مرا
تا مُرده ای به زنده شدن مفتخر شود
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هِی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هِی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
ای ماه مهر
مادر مداد قرمزِ من کو
کو لقمه های نان و پنیرم
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دست های فقیرم
فردایِ درس آن همه باید
در جست و جوی کار بمیرند
ای ماه مهر زهر هلاهل
باز آ که زنگ های ثلاثه
روزی هزار بار بمیرند
تا کودکان به وقتِ دبستان
از ترس امتحان نهایی
با نمره یِ چهار بمیرند
ای ماهِ مهر ماه بد اخلاق
با ایده های محکم و خلاق
ما را بزن به خط کِشی از چوب
ما را بزن به تَرکه ی مرطوب
تا در درونِ کودکِ دیروز
مردانِ بی شمار بمیرند
مادر مداد قرمزِ من کو
کو لقمه های نان و پنیرم
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دست های فقیرم
فردایِ درس آن همه باید
در جست و جوی کار بمیرند
دل بادبادک ایست حصیری
آهی که نظر دلِ ما را
تا اوج میبَرد به اسیری
با هر نخ بریده شهید
دل های رفته را بگذارید
در اوج افتخار بمیرند
در این کلاس هایِ رُفوزه
لای کتاب هایِ عجوزه
ما چیستیم بر درِ کوزه؟
سقایِ علم دست بجنبان
تا گوش های تشنه به دستِ
چک های آب دار بمیرند
روزی هزار بار بگو آب
روزی هزار بار بگو نان
مادر مرا ببر به دبستان
تا رویِ شاخه های جوانم
گنجشک های توی دهانم
روزی هزار بار بمیرند
مادر مداد قرمزِ من کو
کو لقمه های نان و پنیرم
آخر چگونه بیست بگیرم
وقتی که دست های فقیرم
فردایِ درس آن همه باید
در جست و جوی کار بمیرند
جهان فاسد مردم را
جهان فاسد مردم را ، بریز دور و در این دوری
به عطر نافه یِ خود خو کن
کمین بگیر جهانت را ، سپس شکارچیانت را
به تیرِ معجزه آهو کن
مفصلاند زمستانها ، و برف نسخهی خوبی نیست
برای سرفهی گلدانها ، گلی نمانده خودت گُل باش
تو را بکار و شکوفا شو ، تو را بچین و تو را بو کن
دلم دف است نیستان ها ، نگاهِ صوفی ناخوانا
جهان پریشی مولانا ، دهان پریشیِ مولانا
تو خوانگاه منی با من ، بچرخ و یاحق و یا هو کن
شب است یک تنه زیبا شو ، و چند ماه شکیبا شو
سپس مرا متولد کن ، بتاب رویِ شبم دریا
و جوجه اردک زشتم را ، به زیر بال و پرت قو کن
کسی نمیشنود ما را ، اگر که رویِ سخن داری
و درد حرف زدن داری ، اگر دهانِ خودت هستی
اگر زبان خودت هستی ، به گوش هایِ خودت رو کن
دو تا بریده یِ از شانه ، دو تا خجول دو دیوانه
منم دو دست که میخواهم ، بغل بگیرمت ای جنگل
تفقدی نظری چیزی ، به این دو ساقه یِ کم رو کن
مسم که پخش و پلا هستم ، دچار درد و بلا هستم
تو عادلی که طلا هستی ، به کیمیای مساواتت
تو را بدل به خودت اما ، مرا بدل به ترازو کن
تو را ببوس که لب هایت ،هنوز طعمِ عسل دارد
تو را بخواه که آغوشت ،هنوز میلِ به بغل دارد
تو را بکار و شکوفا شو ، تو را بچین و تو را بو کن
12jav.net