داستانهای شاهنامه فردوسی/ پادشاهی کیومرث، هوشنگ، طهمورث و جمشید
داستان شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز می شود که در حدود سی سال پادشاهی کرد. او پادشاه خوبی بود و همه دد و دام و جانوران و هرچه در گیتی بود مطیع اوامر او بودند. او پسر زیبایی به نام سیامک داشت که خیلی مورد توجه و علاقه پدر بود. اهریمن برآنها حسادت کرد. پسر اهریمن به ادعای تاج و تخت شورید و با سیامک جنگید و در این جنگ سیامک کشته شد.
دوات آنلاین-در این مطلب بخش آغازین شاهنامه فردوسی را به نثر برای شما آورده و ماجرای پادشاهی کیومرث، هوشنگ، طهمورث و جمشید را آوردهایم.
پادشاهی کیومرث
داستان شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز می شود که در حدود سی سال پادشاهی کرد.
او پادشاه خوبی بود و همه دد و دام و جانوران و هرچه در گیتی بود مطیع اوامر او بودند. او پسر زیبایی به نام سیامک داشت که خیلی مورد توجه و علاقه پدر بود. اهریمن برآنها حسادت کرد. پسر اهریمن به ادعای تاج و تخت شورید و با سیامک جنگید و در این جنگ سیامک کشته شد.
کیومرث وقتی خبر مرگ پسرش را شنید به سختی ناراحت شد و به سوگواری پرداخت و همچنان کینه کشته شدن پسرش را در دل داشت.
سیامک پسری داشت به نام هوشنگ که کیومرث او را چون فرزندش دوست داشت و او رابه خونخواهی پدرش تشویق کرد. هوشنگ به جنگ اهریمن رفت و او را شکست داد.
هوشنگ
کیومرث چون به آرزویش رسید بعد از مدتی روزگارش سرآمد و مرد و هوشنگ پادشاه شد.
او پادشاهی سخاوتمند عادل بود و در حدود چهل سال پادشاهی کرد. در زمان او آبادانیهای زیادی به وجود آمد.
آهن شناخته شد و آهنگری بهعنوان پیشهای به وجود آمد.
کشت و زرع به وجود آمد و تا پیش از آن مردم جز میوه چیزی نمیخوردند و لباسشان برگ درختان بود.
همچنین در زمان هوشنگ آتش شناخته شد بدین ترتیب که : یک روز شاه بهسوی کوه درحرکت بود از دور چیزی دید سیاه و تیره مانند مار که بهطرف او میآمد سنگی برداشت و بهسوی او پرتاب کرد و سنگ به سنگ دیگری خورد و آتش پدیدار گشت. هوشنگ از کشف آتش خوشحال شد و معتقد بود که این فروغ ایزدی است و اهل خرد باید آن را بپرستند. او جشن گرفت و این جشن سرآغاز جشن سده بود.
همچنین در زمان هوشنگ از پوست بعضی حیوانات لباس درست کردند و گوشتشان به مصرف خوراک و تغذیه میرسید.
طهمورث
بعد از هوشنگ پسرش طهمورث پادشاه شد.
طهمورث سی سال پادشاهی کرد در زمان او پیشرفتهای دیگری به وجود آمد ازجمله به وجودآمدن نخ از مو و پشم میش و بره و از نخها پارچه به وجود آمد
طهمورث وزیری پاکنهاد به نام شیداسپ داشت. اما در این زمان دیوان دوباره به گردن کشی پرداختند و طهمورث به جنگ آنها رفت و آنها را تارومار کرد.
بعضی از آنها به التماس و لابه افتادند که ما را مکش تا هنری به تو بیاموزیم. پادشاه پذیرفت و دیوان به او نوشتن به سی زبان را یاد دادند ازجمله :رومی . تازی . پارسی . سغدی .چینی . پهلوی .
بالاخره روزگار طهمورث هم سرآمد و پسرش جمشید بر تخت تکیه زد .
پادشاهی جمشید
پادشاهی جمشید به هفتصد سال میرسد و جهان از عدالت او در آسایش و داد بود.
در این زمان لوازم و ابزار جنگ پیشرفت کرد و آهن را نرم کرده و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و درع و برگستوان به وجود آوردند و این حدود پنجاه سال طول کشید.
جمشید گروهی را معروف به کاتوزیان از میان مردم انتخاب کرد که کار آنان پرستش بود و کوه را جایگاه آنان کرد. گروهی دیگر را برای جنگ برگزید و آنان را نیساریان نام نهاد.
گروهی دیگر نسودی نام داشتند که میکاشتند و میدرویدند و از دسترنجشان میخوردند . آزاده بودند و سرزنش کسی را نمیشنیدند. گروه چهارم اهنوخشی نام داشت که اهل اندیشه و بینش بودند.
جمشید به هر گروه جایگاه ویژه خود را داد. بعد به دیوان دستور داد آب را به خاک آمیخته خشت بسازند و دیوار کشند و کاخ و گرمابه درست کنند. از سنگ خارا آتش به وجود آورند. در زمان او یاقوت و بیجاده و سیم و زر به چنگ آمد.
بوهای خوش چون بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب به وجود آمد. پزشکی شکل گرفت.کشتی ساخته شد. جمشید تختی ساخت و گوهرهایی را زینت آن کرد و مردم به دور تخت او حلقه زدند و شادی کردند و جشن نوروز از آن زمان به وجود آمد.
دیوان تخت جمشید را درحالیکه جمشید بر روی آن نشسته بود بلند میکردند و از هامون بر روی ابرها میبردند. مرغان بهفرمان او بودند. بدینسان سیصد سال گذشت و مرگومیر هم از بین رفت. پادشاه مغرور شد و سر از رأی یزدان پیچید و ناسپاسی کرد.
چنین گفت با سالخورده جهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور تخت شاهی ندید
جهان را بهخوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
و خلاصه اینکه آرامش و خور و خواب شما از من است و دیهیم شاهی سزاوار من و جز من پادشاهی نیست. من بودم که مرگومیر را از جهان برداشتم. پس هرکس به من نگرود اهریمن است.
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهانآفرین
چون این سخنان گفته شد فر ایزدی از او گسسته شد و عده زیادی از او روی برگرداندند.سپاه پراکنده شد و روزگار جمشید تیره گشت. از کارش پشیمان و نادم شد و از دیده خون گریست.
منبع: کانال داستانهای شاهنامه
12jav.net