گفتوگو با ناجی نسل پوزه عقابی ها
لاکپشتهای پوزه عقابی؛ بزرگترین جاذبه گردشگری قشم
محلیها با تخم این لاکپشتها نیمرو درست میکردند اما حالا حافظان لاکپشتهای دریایی و راهنمای گردشگرانی شدهاند که برای تماشای لاکپشتها به شیبدراز میآیند.
دوات آنلاین-این روزها فصل تخمگذاری لاکپشتهای پوزه عقابی در جزیره قشم است. لاکپشتهای پوزه عقابی توانایی این را دارند که هر سال گردشگران زیادی را جلب کنند. داستان زندگی خود آنها هم جالب است. این لاکپشتها در خطر انقراض قرار داشتند تا اینکه بیژن فرهنگدرهشوری ، پژوهشگر، بومشناس و کارشناس محیط زیست ایران آنها را نجات داد.
گفتوگو با درهشوری را که پیش از این در مجله جامعه پویا منتشر شده بود بخوانید:
- نخستینباری که لاک پشتهای دریایی را دیدید، چه احساسی داشتید؟
اولینبار آنچه را میدیدم باور نمیکردم. رفته بودم جزیره «نخیلو»؛ دو، سه روز کار سرشماری پرنده داشتم و منتظر قایق بودم؛ با قایقران قرار گذاشته بودم بعد از سه روز بیاید دنبالم. دریا توفانی بود و من تمام وسایل را گذاشته بودم لب آب و نگران بودم در این هوا قایق نیاید؛ ولی قایقران قول داده بود و جنوبیها هم سر قولشان هستند. باد میآمد و من کنار وسایلم در ساحل دراز کشیده بودم؛ یکباره دیدم دریا رفت پایین، آب رفت عقب و یک لاکپشت پیدا شد، لاکپشت داشت میآمد ساحل و من را هم نمیدید. هنوز هم شب نشده بود و هوا روشن بود. من یک لنز تله 600 داشتم که روی دوربینم سوار بود و آن را کنار وسایل گذاشته بودم. از فاصله دور، لاکپشت آمد بالا. در جزیره دو، سه عکس گرفتم، آمد بالا، من داشتم لنز عوض میکردم که متوجه من شد و برگشت. من مثل کسی که فیلم خوب یا خواب عجیبوغریبی دیده باشد، برایم پدیده بسیار شگفتآوری بود و اولینبار اینطوری لاکپشت دریایی را میدیدم.
- لاکپشتها چه اهمیتی داشتند که شما تصمیم گرفتید نجاتشان دهید؟
لاکپشت یکی از قدیمیترین موجودات جهان است. ما اگر بخواهیم تاریخ پدران و اجدادمان را محاسبه کنیم میتوانیم یک میلیون سال به عقب برگردیم؛ درحالیکه لاکپشتها خیلی قبل از دایناسورها بودهاند و همچنان ماندهاند. من در جایی خواندهام که اگر زمین را ملک ساکنان قدیمیاش بدانیم، صاحبان زمین، لاکپشتها هستند، چراکه چندین میلیون سال قبل از ما روی زمین بودهاند. ما انسانها موجودات بسیار تازهواردی هستیم؛ برای همین باید حفظشان کرد.
- چه شد که اینگونه به لاکپشتها و نجات آن علاقهمند شدید؟
لاکپشتهای دریایی بسیار شگفتانگیز هستند؛ قیافه و هیبت عجیبی دارند و برخی از آنها 700 تا 800 کیلوگرم وزن دارند. وقتی که از دریا بیرون میآیند - بهویژه در خلیج فارس و ساحل جنوبی قشم از درون دریای مواج- یکباره موجود عجیبوغریبی بیرون میآید، زمین را میکند، تخم میگذارد، آنهم نه 10 تا و 20 تا بلکه صد تا و بعد روی آن را میپوشاند و میرود توی آب. این، به یک افسانه شبیه است؛ یعنی شما تا هنگامی که لاکپشت، از دریا بیرون بیاید و تخمش را بگذارد و برگردد به آب، نمیتوانید چشمتان را از او بگیرید. به نظر من برای نگهداری و حفاظت از اینها، همین کافی است. لاکپشت، صفات عجیبوغریبی هم دارد که باعث جذابیتش میشود، همین که هرجا که به دنیا آمده، همانجا برمیگردد و تخم میگذارد و همانجا در واقع وطنش محسوب میشود.
- ممکن است درباره این صفات بیشتر توضیح دهید؟
اول اینکه قیافه بسیار مظلوم و بیگناهی دارد و کمی ابله به نظر میآید. واقعا هم بلاهتی در آن هست؛ چون تخمش را میگذارد توی ساحل. رها میکند میرود و از آن سرپرستی و مراقبت نمیکند. بعد بچههایش، موجودات 10، 15 گرمی هستند که از توی تخم، بیرون میآیند. از همان ابتدا ممکن است خوراک خرچنگ، کلاغ، عقاب یا حواصیل شوند. همه پرندگان دریایی کمین میکنند که این موجودات ریز و ضعیف را بگیرند و یک لقمهشان کنند. این باید به 40سالگی برسد تا بالغ شود و تخم بگذارد. البته مادرش برای محکمکاری تا 40 بار تخم میگذارد و هر بار 200 تا 300 تخم.
- یعنی 40 سال طول میکشد تا لاکپشت بالغ شود؟
لاکپشت پوزهعقابی 29 سال و برخی از دیگر گونهها 40 سال؛ استرالیاییها که از سال 76 بچهلاکپشتها را علامتگذاری میکردند، 10 سال پیش اعلام کردند آنها بالغ شدهاند و برای اولینبار آمدهاند ساحل و تخم گذاشتهاند، همان ساحلی که اینها در دریا رها شده بودند؛ حالا نمیدانم این موجود 17، 18 گرمی مغزش چند گرم است.
- چطور میشود این حیوان بعد از 29 سال به یاد آورد که در کدام ساحل به دنیا آمده تا در همان ساحل تخم بگذارد؟
این را که چگونه بعد از گذشت 29 سال تشخیص میدهد دوباره برگردد به زادگاهش و همانجا تخم بگذارد نمیدانم؛ این بوی ساحل است؛ بوی دریاست، چیست و چگونه به خاطر میسپارد؟ ولی بیتردید برمیگردد به همان ساحل. بههرحال اینها همه جذابیت این جاندار است که وقتی با او کار میکنی متوجه آن میشوی.
- دیدن همان صحنه باعث شد تصمیم به حفاظت از آنها بگیرید و در واقع نسل آنها را از خطر انقراض نجات دهید؟
نه، من آنوقت فقط عکس گرفتم؛ اما وقتی که قشم کار میکردم مسئولیتم ریاست محیط زیست قشم بود و بهعنوان «رئیس محیط زیست منطقه آزاد قشم» کار میکردم. آن کار جزء وظایفم نبود؛ اما وقتی که شنیدم اینجا لاکپشتها تخم میگذارند، علاقهمند و کنجکاو شدم، البته آن زمان کسی این موضوع را نمیدانست و جایی هم نوشته نشده بود. بهطور تصادفی بود، میهمان داشتم، دو، سه تا ماشین کرایه کرده بودیم؛ یکی از رانندهها داشت به رفیقش درباره «نیمرو» چیزی میگفت. مجددا جای دوم هم که ایستادم دوباره داشتند درباره «نیمرو» صحبت میکردند. برای من بسیار عجیب بود که چرا یکی باید برای دیگران تعریف کند که «صبحانه نیمرو خوردم؟» خب چه چیز عجیبی است که با آبوتاب برای هم میگفتند؟ همه نیمرو میخورند. فهمیدم یک نکته خاصی در این نیمرو هست. از او پرسیدم: جریان نیمرو چیست؟ گفت: آقا، پنج، شش روزه که لاکپشتها میآیند، من پنج، شش ماه بود که در جزیره بودم؛ اما اصلا نمیدانستم لاکپشتها در قشم تخم میگذارند؛ یعنی هیچکس نمیدانست، حتی مراکز تحقیقاتی هم خبر نداشتند، فقط بومیها میدانستند. من گفتم کدام ساحل؟ گفتند: شیبدراز، دیجستانی و...، من میهمانهایم را به فرودگاه رساندم و مستقیم رفتم سواحل را نگاه کردم. دیدم مردم ایستادهاند و منتظر لاکپشت هستند. خاطرههایی که از لاکپشت داشتم از جمله همانی که گفتم و چندینباری که در دریا دیده بودم و خیلی هم راجع به لاکپشتهای دریایی خوانده بودم و در سطح جهانی میدانستم که آنها «در خطر انقراض» هستند و برخی از گونههای آن «بهشدت در حال انقراض هستند» به یادم آمد. برای من هیچ تردیدی نبود که باید این لاکپشت را حفظ کنم و تخمها را نگه دارم. از همان موقع آنجا ایستادم، صحبت کردم، بحث کردم، دعوا کردم و تخمها را نگه داشتم. آن شب مردم را از ساحل بیرون کردم و رفتم.
- این اتفاقات در چه سالی رخ داد؟
نوروز 80 بود؛ ششم فروردین 1380. از آنموقع ما شروع کردیم و دیگر لاکپشت را رها نکردیم.
- مردم محلی چه رفتاری داشتند؟
مردم بعدا به من گفتند روزهای اول، میآمدند پشت تپهها موتورشان را خاموش میکردند و میایستادند به امید اینکه من خسته بشوم و بروم و آنها بیایند تخمها را بردارند. حتی فکر کرده بودند که من تخمها را میبرم خانه خودم تا بخورم؛ اصلا باورشان نمیشد که کسی نیمروی تخم لاکپشت نخورد. بعد دیده بودند که من، نه خانه میروم و نه نیمرو درست میکنم. بعد که من را دورادور کنترل کردند، مطمئن شده و گفته بودند که این شخص واقعا دارد کار میکند.
- چه اتفاقی افتاد همین مردم بومی که مخالف کار شما بودند، با شما همراه شدند؟
چون دیدند که ما واقعا داریم کار میکنیم و به فکر منافع شخصی نیستیم. از ما صداقت دیدند و البته به بومیان درباره اهمیت گونههای حیات وحش و ضرورت حفظ آنها با زبان خودشان آگاهی هم دادیم. بعد از اینکه هومن جوکار از مرخصی چهارروزه آمد، به او گفتم: من، نه خوابیدهام و نه دوش گرفتهام. شما فکر کنید من در گرما و رطوبت طاقتفرسای آنجا، چهار روز دوش نگرفته بودم و نخوابیده بودم. همینطور با لباس و... ربع ساعت روی صندلی ماشین دراز میکشیدم و دوباره پا میشدم. هومن که ایستاد به نگهبانیدادن، من با خیال راحت رفتم دوش گرفتم و کمی خوابیدم و دوباره برگشتم. بعد از آن با هومن جوکار، به نوبت با هم کار کردیم.
- انجمنهای مردمنهاد و «انجیاُو»ها چطور؟ به کمکتان آمدند؟
بله، تعدادی از انجمنها هم داوطلبانه کمک کردند؛ ولی هیچکدامشان یکدهم هومن جوکار مقاومت نداشتند، او نهتنها کار را عالی انجام میداد؛ بلکه در حین کار، خوب فکر میکرد و پیشنهادهای خیلی عالی و کیفی میداد. لاکپشتها را شمارهگذاری میکرد، جدول تهیه میکرد؛ روزی که شهر میرفت، فرم درست میکرد میآورد؛ خطکش و متر میخرید و... .
- امکانات و ابزار و لوازمتان چگونه بود؟ کافی و بهروز بود؟
هماکنون دستگاههای علامتگذاری در دنیا بسیار شگفتانگیز و زیبا و عالی است، با فلز تیتانیوم درست شده که با آنها علامتگذاری میکنند. هومن یک روز از این رنگهای ضد آب خریده بود که بدنه کشتی را رنگ میکنند؛ ما اول لاک را با ماسه سمباده میزدیم و یک تکهاش را پاک میکردیم؛ خشک میکردیم و با فرچه، یک شماره سه رقمی میزدیم. بعد با ترازوهایی معمولی که در خانهها هست، وزنشان میکردیم؛ به این شکل که یک تخته میگذاشتیم روی ترازو و لاک پشت را روی آن وزن میکردیم. علت اینکه با این امکانات کار میکردیم این بود که آن کار، یک طرح ناگهانی بود و ما از قبل هیچ برنامهای نداشتیم.
- این شمارهگذاریها چه فایدهای داشت؟
ما از شماره صد شروع کرده بودیم و بعد براساس همین شمارهگذاریها متوجه شدیم لاکپشتها بعد از 20 روز، برای بار دوم به ساحل میآیند و دوباره تخمگذاری میکنند و بعد هم حتی برای بار سوم تخم میگذارند. ما لاکپشتها را از 100 تا 280 شمارهگذاری کرده بودیم و همه تا سه مرتبه برگشتند و در ساحل تخم گذاشتند و البته یکی، دو تا برای بار چهارم آمدند، چون این کار در ایران برای اولینبار انجام میشد، اطلاعات جدیدی راجع به لاکپشتهای دریایی جمع کردیم. در کشورهای دیگر مؤسسههای تحقیقاتی بسیار بزرگی برای لاکپشتها ساخته شده، همین کشورهای عربی همسایه ما، بزرگترین مراکز تحقیقاتی درباره لاکپشتها را از سال 91-92 دارند. ما برای نخستینبار اینها را با کمک مردم و دستهای خالی جمعوجور و گردآوری کردیم.
- با توجه به اینکه آن منطقه با بیکاری و فقر شدید اقتصادی دستبهگریبان است و میتوان گفت نیمروی لاکپشت غذای روزانه آنها بوده؛ آیا این طرح شما فقر آنها را دامن نمیزد؟
اتفاقا همینطور بود که میفرمایید. من همان شب اول که با مردم و رئیس شورا صحبت میکردم، استدلال رئیس شورا هم این بود که ول کن برو دنبال کارت؛ ما پدران و اجدادمان هر سال نیمروی تخم لاکپشت خوردهایم و مردم ما منتظر هستند این لاکپشتها بیایند تخم بگذارند و این وعدههای غذای مردم است، چون برخی از مردم اگر نیمروی لاکپشت نخورند، چیز دیگری برای تغذیه ندارند؛ اما این با طرح ما منافاتی نداشت، به شورا و مردم هم توضیح دادم. وقتی لاکپشت دریایی داشته باشی، توریست میآید نگاه میکند، قایق سوار میشود؛ میهمان ما میشود؛ غذای محلی ما را میخورد؛ اینجا میخوابد؛ از همهچیز این پول درمیآوریم. آنها میگفتند: «کدام توریستی شیبدراز میاد؟» من میگفتم: «تو لاکپشت را نگه دار! کنار جاده هم یک تابلو بزن «محل تخمگذاری لاکپشتها!» ببین کدام ماشین است که از اینجا رد بشود و برای تماشا نیاید؟» من میدانستم اینها جذاب است؛ چون برای خودم دیدن این صحنهها فوقالعاده جذاب بود. دیدن یک لاکپشت مثلا 80 یا 100 و 150 کیلویی برای یک آدم مثلا 50 یا 60 کیلویی بسیار جالب است؛ مخصوصا برای بچهها.
- آیا پیشبینی شما محقق شد؟
بله؛ ضمن اینکه آنجا ما کلاسهای صنایع دستی برای خانمها گذاشتیم، چون آنجا نه کشاورزی دارند و نه خانمها برای ماهیگیری روی آب میرفتند؛ بنابراین برای خانمها کلاس تولید صنایع دستی گذاشتیم، تولید کردند و فروختند. جاعینکی، جاموبایلی، کیف، کوسن و...، اینها همه برای آنها درآمدی شد و امروز هیچ خانوادهای نیست در شیبدراز که در یک کار مربوط به لاکپشت مشغول نباشد. رستوران زدهاند؛ غذای محلی میفروشند؛ دوستان من امروز رفتهاند آنجا، میگفتند بهترین غذایی بود که در عمرمان خوردهایم.
- ظاهرا باعث آبادانی منطقه هم شد و در فقرزدایی از آن منطقه بسیار مؤثر بود.
بله؛ جاده آنجا را آسفالت کردیم، حمام با چند دوش گذاشتیم؛ پنج، شش توالت ساختیم، پارکینگ درست کردیم؛ منبع آب بزرگی گذاشتیم؛ همه اینها تحت فشار بازدیدکنندههای زیادی که میآمدند، راه افتاد که باعث رونق گردشگری طبیعی در منطقه شد. رستورانهای سنتی غذای محلی درست کردهاند و همهشان درآمدهای بالایی دارند؛ زندگیشان تأمین است بدون اینکه به طبیعت صدمه بزنند. حالا روزی نیست که یکی نیاید و از من برای این درآمد پایداری که برایشان ایجاد شده تشکر نکند. ضمناً زندگی لاکپشتها را هم احیا کردهاند. در واقع ما از بین داوطلبان هر سال به قید قرعه پنج، شش نفر را بهعنوان نیروی رسمی انتخاب میکنیم و بقیه نیز خدمات مختلفی ارائه میدهند و درآمد هم کسب میکنند. حفظ میراث فرهنگی آنها نیز هست؛ هم میراث طبیعی حفظ شده هم میراث فرهنگی و هم معیشتشان تضمین شده و میگذرد.
- شما در واقع هم معیشت مردم منطقه را سروسامان دادید و هم موجب نجات لاکپشتها شدید.
الان همه مردم آنجا با کمال میل همکاری میکنند. یکسری ساحل را نظافت میکنند، عدهای نگهبان کمپ هستند، دو، سه نفر را هم از همان اهالی استخدام کردهایم تا به میهمانها جواب بدهند.
- میتوان گفت شما در حفظ زیستبومها، از جوامع محلی بهره بردهاید؟
من میدانستم فقط درصورتیکه مردم بخواهند و مشارکت و حمایت کنند کار پیش میرود؛ درغیراین صورت به هدف نمیرسیم.
قشقایی هستم.
- برخی فکر میکنند جذب گردشگر یعنی ساخت هتلهای لوکس و بردن تأسیساتی مانند تلهکابین به داخل طبیعت. شما چه فکر میکنید؟
من شرایط خوب و خوشگذرانی را برعکس دیگران، در آب و هوا و رستوران و هتل و اینها نمیبینم، بلکه حفظ محیط طبیعی بهترین جذابیت را برای گردشگر ایجاد میکند. هتل خوب در همهجای دنیا هست. شرایط خوب از دید من، شرایطی است که شما همکارهای خوبی داشته باشید. من با هومن جوکار حاضرم در سختترین و بدترین جاها، دو، سه سال مداوم شرح وظیفهام را بدهند و دقیق انجامش بدهم. بچههای قشم، آقای مهندس رنجبر و آقای مهندس داخته، با هم معتمدترین آدمهای کشورم بودند. بعد در کنار مردم خوب شیبدراز اکنون که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم این شش سال جزء بهترین سالهای عمرم بود و بیشترین لذت را از کار، نتیجه کار، در کنارهمبودن، از هم یادگرفتن و به همدیگر کمککردن بردم. در کنار مردم بومی، شانهبهشانه آنها با همدیگر متحد، مهربان و صمیمی کار میکردیم و از این بالاتر دیگر لذتی نیست. من بدهکار مردم هستم، بدهکار داخته و هومن و شریف و... هستم و از همکاری با آنها لذت بردم. از لطف و صمیمیتشان همواره سپاسگذارم. رابطه دوستداشتن عمیقی را که بین ما بود با هیچ پول و قدرتی نمیتوان به دست آورد.
- هیچگاه پیش آمد که در اثر فشار و سختی شرایط کار یا همراهینکردن جامعه محلی، از انجام این کار منصرف یا پشیمان شوید؟
راستش من از ابتدا نمیدانستم که کار به این سختی است. کار حفاظت اساسا کار سختی است؛ یکسری کار ساده، تکراری و کوچک که شما باید دائم انجام بدهی؛ برای مثال ساحل را باید تا آخر بروی و برگردی تا ببینی چه زمانی اینها تخم میگذارند. باید همهجا را با چراغقوه نگاه کنی، یک بار، دوبار، سه بار و 10 بار... 30 بار، 40 بار؛ فردا، پسفردا، یک هفته دیگر، یک ماه دیگر. خب شوخی نیست، از سال 80 تا حالا. چون با دعوا و کشمکش و داد و بیداد و پافشاری و بیدارماندن مانده بودیم، دیگر نمیشد کار را ول کنیم و برویم. برای همین ایستادیم و حالا هم جوانان و دوستان همچنان در حال اجرای این طرح هستند و با تمام سختیها بهخوبی آن را ادامه میدهند.
12jav.net