نگاهی به قهرمانسازیها پس از مرگ نوابغ ایرانی
اسطورهها و خیابانها
در حالی خانواده مرحوم میرزاخانی نسبت به تغییر نام یکی از خیابانها به نام این ریاضیدان جوان اعلام نارضایتی کردند که زمان مرگش بسیاری از فعالان اجتماعی به بیتوجهی به این سرمایههای ملی در زمان حیاتشان انتقاد داشتند و آن را تنها مختص مرحوم میرزاخانی ندانستند.
دوات آنلاین- پس از مرگ مریم میرزاخانی، فضای احساسی سنگینی بهویژه در شبکههای مجازی ایجاد شد؛ فضایی که برخی با نگاهی انتقادی، آن را «قهرمانسازی پس از مرگ» دانستند.
چند روز بعد از این اتفاق، کمیته نامگذاری شورای شهر تهران خبر از بررسی تغییر نام خیابانی در تهران به نام مریم میرزاخانی داد اما چند روز بعد مجتبی شاکری، رئیس این کمیته گفت که خانواده مرحوم مریم میرزاخانی با نامگذاری معبری به نام او مخالفت کردند و معتقدند بهجای اسطورهسازی باید الگوسازی شود.
گرچه این نخستین بار نیست که مسئولان شهری در صدد برآمدهاند تا پس از مرگ یکی از مشاهیر، خیابانی را به نام او نامگذاری کنند. اما شاید این نخستینبار باشد که اقوام چنین فردی، راغب به این نامگذاری نباشند و آن را در شناخت فرد، موثر ندانند.
در حالی خانواده مرحوم میرزاخانی نسبت به تغییر نام یکی از خیابانها به نام این ریاضیدان جوان اعلام نارضایتی کردند که پس از مرگ او، بسیاری از فعالان اجتماعی به بیتوجهی به این سرمایههای ملی در زمان حیاتشان انتقاد داشتند و آن را تنها مختص مرحوم میرزاخانی ندانستند؛ افرادی که به دلایل مختلف از جامعه و اجتماعات تاثیرگذار داخلی رانده و خانهنشین میشوند یا به خارج از کشور مهاجرت میکنند.
اما همین افراد کافی است که جانشان را از دست بدهند آنگاه، از شکل و شمایل واقعی خود خارج و تبدیل به اسطورههایی بیبدیل میشوند که باید تنها عکسشان و نامشان را بر معابر دید.
سعید معیدفر جامعهشناس و استاد دانشگاه در این باره به دواتآنلاین میگوید: متاسفانه در زمان حیات برای بسیاری از مشاهیر و نوابغ نقش و جایگاهی قایل نیستیم و وقتی میمیرند به ناگاه اهمیت پیدا میکنند. آن هم نه در جایی که تاثیرگذار باشد، بلکه تنها از نامشان استفاده میشود و آثار و روش زندگیشان همچنان مغفول میماند. برخی از بزرگان ما در زمان حیات، مطرود بوده و هستند یا در فشار به فعالیتهایشان ادامه میدهند، اما به محض اینکه از عالم زندگان خارج میشوند، انگار به موجودات بیخطری مبدل میشوند که میتوان به راحتی آنها را اسطوره کرد. آن هم نه در مقام و جایگاهی که الگویی برای دیگران باشد، بلکه در دم دستیترین حالت که میتواند تنها نامگذاری یک خیابان باشد.
او ادامه میدهد: الگوسازی نیازمند به ترسیم روشهایی برای ارایه خط فکری و حیات آن فرد و ارایه آن در یک قالب درست و منطقی است که ما در این حوزه فعالیت جدی انجام نمیدهیم.
این جامعه شناس با بیان اینکه که اساسا مردهپرستی ممکن است در سرشت آدمی وجود داشته باشد و در همه جوامع مردگان به ناگاه از اهمیت برخوردار میشوند، میگوید: در جوامع توسعهنیافته اما شکل توجه به مشاهیری که در قید حیات نیستند، گاهی عجیب و غریب میشود و گاهی چهرههای غیر واقعی و دست نیافتی از آنها ساخته میشود که اثری در تعالی جامعه ندارد. مصداق این اتفاق در مورد دکتر حسابی شاید نمود پیدا کرده باشد. ازاین اشخاص نه به شکل سازمانیافته و آکادمیک بلکه به صورت خودجوش و توسط گروههای غیر مرجع در محافل غیررسمی مثل فضاهای مجازی، شخصیتهایی ترسیم میشود که گاهی نسبتی با واقعیت ندارد.
به گفته او، اگر در پی الگوسازی باشیم و خطاهای گذشته را در مورد افراد تکرار نکنیم، باید کمی ساختاریتر به روشهای زندگی این افراد توجه کنیم. بزرگداشت گرفتن برای افراد مهم و خوب است، اما بهتر آن است که آثار خوب، رفتار و روش زندگی و تربیتی این افراد در زمان حیاتشان مورد توجه قرار گیرد. در حال حاضر افراد و مشاهیر زیادی در قید حیات هستند که میتوان از دانش و آثارشان برای ارتقای فرهنگ و علم عمومی استفاده کرد، اما شاهدیم به دلیل برخی نگاهها این افراد از فرآیند آموزش در مدارس حذف میشوند و دانشآموزان ما با آنها آشنایی ندارند.
معیدفر میگوید: در واقع آموزش مدارس و رسانه ملی شاید مهمترین ابزار الگوسازی به روش درست است، اما خیلی از بزرگان ما وارد پروسه آموزش رسمی نمیشوند. گویی ترجیح دهیم تنها با نامگذاری ادای دینی کنیم به بیتوجهیهایی که در دورههای مختلف حیاتشان به این افراد صورت گرفته است.
12jav.net