گزارشی از مجتمع توانبخشی امام علی(ع) تهران
برام لاک خریدی؟
پشت دیوارهای بلند مجتمع توانبخشی امام علی(ع) کسانی زندگی میکنند که از نظر علم روانپزشکی به آنان بیماران مزمن روانی گفته میشود؛ بیمارانی که اجتماع، آنها را نمیپذیرد و به حکم جنون در این چهاردیواری محبوس شدهاند. خروج از اینجا فقط با ضمانتنامه قیم امکانپذیر است
دوات آنلاین-صدای قدمهایتان را که میشنود، سلام میکند و بلافاصله میپرسد اسمت چیه؟ نام تمام کسانی را که روزی به اینجا آمدهاند به یاد دارد. اگر شما هم نامتان را به او بگویید تا همیشه آن را در خاطرش نگه میدارد به امید اینکه شاید دوباره روزی به دیدنش بروید. چشمانش نمیبیند و دنیای اطرافش را از طریق امواج صوتی که به گوشش میرسد، به تصویر میکشد. در لابهلای همهمه کسانی که در اتاق هستند، صدای یک آشنا را که شش ماه پیش به دیدنش رفته بود، میشنود: «سلام مهسا برام لاک خریدی؟» او هم مانند همه کسانی که در مجتمع توانبخشی امام علی(ع) تهران نگهداری میشوند، لاکزدن روی ناخنهایش را دوست دارد. چند تخت آن طرفتر فرشته با موهایی کوتاه و صورتی فرورفته فریاد میزند: «من میترسم، من میترسم». بسیاری از آنها از غریبهها میترسند و در مواجهه با آنها هول و ولا برشان میدارد. دیوارهای این ساختمان مرزی میان دو جهان متفاوت است. در جهان ناشناخته ساکنان این چهاردیواری همه چیز نرمال است و مرزی میان گریه و خنده، شادی و غم وجود ندارد. فاطمه به فاصله 10 متری از فرشته روی تختش دراز کشیده، موهایش جوگندمی است و وقتی میخندد، جای خالی دندانهایش خودنمایی میکند. با دیدن میهمانهای ناخواندهای که به دیدنشان رفتهاند، از جایش بلند میشود. دست یکی از آنها را میگیرد و چندبار میبوسد. ملیکا که یکی از کارمندان این مرکز است، میگوید: «فاطمه نزدیک به 30 سال است که در این مرکز نگهداری میشود، نمیتواند حرف بزند اما خیلی خوب منظورش را به ما میرساند». قاب عکس بالای سر فاطمه را که عکس مرد میانسالی در آن جای گرفته است، نشان میدهد: «این عکس برادرش است. فاطمه خیلی دوستش دارد. هر وقت صدای پای کسی را میشنود، از جایش بلند میشود چون فکر میکند برادرش آمده تا او را با خود ببرد. معمولا فاطمه در ماه یک الی دو بار به خانه میرود».
ژاله یکی دیگر از بیماران مجتمع توانبخشی امام علی(ع) است. هرچند دقیقه یکبار دهانش را باز میکند و بیصدا میخندد. وقتی دستهایش را بالا میبرد و حرکات موزون انجام میدهد، دستبندِ دور مچ دست راستش بیشتر نمایان میشود. همه آرزویش پوشیدن لباس سفید عروسی است. ملیکا میگوید: «خواهرش در بخش دیگری از این مرکز نگهداری میشود. قبلا آنها در یک بخش نگهداری میشدند اما پس از اینکه از نظر آیکیو بیماران را طبقهبندی کردیم، خواهرش را که ناهنجارتر بود به بخش دیگری فرستادیم». او ادامه میدهد: «معمولا خیرین برایشان لاک، عینک و دستبند میآورند. ما از آنها به عنوان تشویقی استفاده میکنیم و زمانی که به حرفهایمان گوش دهند، این وسیلهها را در اختیارشان قرار میدهیم».
پشت دیوارهای بلند مجتمع توانبخشی امام علی(ع) کسانی زندگی میکنند که از نظر علم روانپزشکی به آنان بیماران مزمن روانی گفته میشود؛ بیمارانی که اجتماع، آنها را نمیپذیرد و به حکم جنون در این چهاردیواری محبوس شدهاند. خروج از اینجا فقط با ضمانتنامه قیم امکانپذیر است که به گفته مدیران، بیش از 80 درصد آنان قیم ندارند و کسی از اعضای خانواده حاضر به پذیرش قیومیت آنها نیست. حتی گفته میشود شمار زیادی از اعضای خانواده، بعد از اسکان بیمارشان با اطمینان از مرکز و مؤسسه میگریزند و شماره اعلامشده در پرونده را خاموش میکنند.
ملیکا میگوید:«بیشتر بیماران این مرکز بیش از 20 سال است که در اینجا نگهداری میشوند، اکثر این خانوادهها توان مالی نگهداری از فرزندشان را ندارند به همین خاطر آنها را به مراکزی مانند مجتمع توانبخشی امام علی(ع) میسپارند. یکی از خیرین هر ماه برای بیماران این مرکز جشن تولد برگزار میکند. گرفتن این نوع جشنها خیلی آنها را خوشحال میکند و برای روحیهشان خوب است».
نمیتواند حرف بزند. دستش را به طرفتان دراز میکند. یک لحظه هراس برتان میدارد و هزار فکر و خیال به ذهنتان خطور میکند. سعی میکنید از او فاصله بگیرید، ناگهان دستتان را میگیرد و میبوسد، نوازش میکند، گونههایتان از خجالت به سرخی میگراید و شرمگین میشوید.
الناز یکی دیگر از کارمندان این مرکز است: «سه سال است در اینجا مشغول به کار شدهام. ابتدا کارکردن در این مرکز خیلی برایم سخت بود اما به دلیل نیاز مالی مجبور شدم، حالا با عشق کارم را انجام میدهم و نمیتوانم به این فکر کنم که روزی از اینجا بروم و این بچهها را ترک کنم درحالی که آنها به ما نیاز دارند».
سرآستین لباس سرهمی خاکستریاش را بههم گره زندهاند. با نگاهش به شما خیره میشود. وقتی سعی دارید به او نزدیک شوید، کمی خودش را جمع میکند. الناز میگوید: «به خاطر اینکه عریان نشود، یک لباس سرهمی تنش کردیم و سر آستینهایش را گره زدیم تا این عادت بد را ترک کند. چند دقیقه پیش با یکی از بچههای اینجا دعوایش شد. بعضی وقتها با هم درگیر میشوند اما تا ما را میبینند از یکدیگر جدا میشوند».
ناگهان همه با هم شروع به سروصدا میکنند، اما حرفهایشان مفهومی ندارد. شاید رمزی با یکدیگر حرف میزنند تا کسی صحبتهایشان را متوجه نشود. گاهی یکی از آنها لبخندی میزند و دیگری اخمهایش را درهم میکشد. بوی تند ادرار در اتاق میپیچد. ملیکا میگوید: «بیشتر این بچهها کنترل ادرار و مدفوع ندارند و خودشان را کثیف میکنند».
بخش گلها
یکی از بچهها به طرفتان میآید و سعی میکند با شما حرف بزند: «پا، بییم پا بییم پا». پرستار از راه میرسد و حرفهایش را ترجمه میکند، میگوید «بریم پارک». چند قدم آنطرفتر مهناز روی تختش دراز کشیده است. دستانش را بستهاند. آب دهانش همه صورتش را خیس کرده، به سقف خیره شده است و پلک نمیزند. اینجا بخش گلهای مجتمع توانبخشی امام علی(ع) است. یکی از پرستارهای این بخش با بیان اینکه «آیکیو»ی بیماران این بخش 25 است، میگوید: «بعضی از بچههای این بخش همیشه دستانشان را درون دهانشان میگذارند؛ طوری که دهانشان را زخم میکنند، برای همین دستشان را میبندیم». آهی میکشد و ادامه میدهد: «متأسفانه صدای این بچهها به جایی نمیرسد. بیشتر آنها از طرف خانوادههایشان رها شدهاند. ما هم در اینجا امکانات چندانی نداریم. خیلی وقتها به عنوان وعده غذایی به بچهها مخلوطی از سویا و آب میدهیم. این بچهها تغذیه درستی ندارند. شاید خیلیها فکر کنند این بیماران درکی از اطراف ندارند، اما آنها همهچیز را درک میکنند، معنی محبت را میفهمند و از خود عکسالعمل نشان میدهند». غزال اخمهایش درهم میرود، لبه تختش را محکم میگیرد و تکانش میدهد، گویی از چیزی عصبانی است. پرستار به طرفش میرود: «از چی ناراحت شدی مامان جان؟». نوازشش میکند: «این کار خوبی نیست دخترم این کارو نکن». با نوازشهای پرستار، غزال کمی آرام میشود. «خیرین زیادی هستند که به این مرکز مراجعه و کمک میکنند. خدا از آنها راضی باشد اما متأسفانه هزینه نگهداری از این بیماران بالاست. این بچهها به کمک نیاز دارند به همین خاطر از خیرین میخواهم بیشتر به آنها توجه کنند».
گزارش تصویری از این مرکز را اینجا ببینید.
12jav.net