داستان واقعی شکست عشقی زنی که در 16 سالگی ازدواج کرد
زن 41 ساله توضیح می دهد چگونه عشق پوشالی زندگی اش را نابود کرد.
دوات آنلاین -در دوران نوجوانی وقتی به قول معروف عاشق شدم، دیگر به نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم هم توجهی نمی کردم تا این که زندگی ام در فراز و نشیب های وحشتناکی قرار گرفت و پسرم نیز بلایی به سرم آورد که ...
به گزارش روزنامه خراسان، زن 41 ساله با بیان این که در سن جوانی پیر شدم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 16 سال بیشتر نداشتم که ایرج به خواستگاری ام آمد. او از جوانان خلافکار محله بود به طوری که هیچ کسی او را دوست نداشت اما چون پدرم با پدر او دوست بود، من هم با ایرج احساس صمیمیت می کردم و در واقع عاشق شده بودم. در همین حال مادرم به شدت مخالف این ازدواج بود و می گفت آن ها خانواده ای فروپاشیده هستند و هرکدام از اطرافیانشان مسیر خلافکاری را در پیش گرفته اند؛ اما من در سن خاصی قرار داشتم که احساس و هیجانم بر عقل غلبه داشت به طوری که با خودم می اندیشیدم ایرج را از مسیر خلاف باز می گردانم و زندگی خوبی را در کنارش تجربه می کنم. خلاصه نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم هیچ فایده ای نداشت. بالاخره با همه این مخالفت ها من برای ازدواج با ایرج اصرار می کردم و به این موضوع هم اهمیت نمی دادم که رابطه ایرج با خانواده یا نامادری اش چگونه است!
پشیمانی بعد از عقد
بنابراین در حالی پای سفره عقد نشستم که فقط یک ماه بعد به عمق نصیحت های مادرم پی بردم ولی دیگر کاری از دستم برنمی آمد و به طلاق هم نمی توانستم فکر کنم چرا که به قول مادرم مشکلات بعد از طلاق بیشتر از آن است که انسان تصور می کند. خلاصه ایرج جوانی رفیق باز بود و مدام اوقاتش را به عیاشی و خوش گذرانی در پاتوق ها سپری می کرد. در همین سال ها پدر من هم به دلیل معاشرت با پدر ایرج به مردی معتاد و قمارباز تبدیل شد به گونه ای که اوضاع زندگی ما به هم ریخت. حالا دیگر نامزدم به همراه پدرم در پاتوق های عیاشی روزگار می گذراندند و هیچ کس به فکر آینده من نبود. در این شرایط مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد تا بتواند برای من جهیزیه ای فراهم کند تا به خانه بخت بروم چرا که هفت سال از دوران نامزدی ما می گذشت و هنوز نتوانسته بودیم زندگی مشترکمان را آغاز کنیم.
زندگی تلخ فرزندان
بالاخره مادرم با کمک خیران جشن کوچکی گرفت و مرا روانه خانه بخت کرد اما رفتار ایرج تغییری نداشت و با آن که صاحب یک پسر شده بودم، او همچنان به دنبال مصرف مواد مخدر و رفیق بازی بود. به ناچار شغلی در بیرون از منزل پیدا کردم تا فرزندانم به سرنوشت من دچار نشوند.
در همین زمان دخترم نیز به دنیا آمده بود و من برای سعادت آن ها تلاش می کردم ولی همسرم همچنان غرق در خلافکاری های خودش بود تا این که پسرم در مقطع ابتدایی درس و مدرسه را رها کرد و او نیز به دنبال رفیق بازی رفت. طولی نکشید که فهمیدم او هم مانند پدرش درگیر اعتیاد شده است و انواع مواد مخدر را مصرف می کند.
از آن روز به بعد دخترم را که بسیار درس خوان و موفق بود، فراموش کردم و به دنبال پسرم رفتم تا او را از این منجلاب بیرون بکشم ولی در همین زمان دختر 18 ساله ام دچار ناراحتی های روحی و روانی شد و چند ماه بعد به بهانه قبول نشدن در کنکور دست به خودکشی زد و مرا نابود کرد.
هنوز در مرگ دخترم سیاه پوش بودم که روزی خبر رسید شوهر معتادم که کارتن خواب شده بود، هنگام عبور از خیابان و بر اثر تصادف با یک خودرو فوت کرده است.
زندگی متلاشی شده
حالا دیگر همه زندگی ام متلاشی شده بود و تنها برای نجات پسرم دست به هر کاری می زدم. در همین حال با خون بها(دیه) همسرم منزلی در حاشیه شهر خریدم تا با پسرم زندگی کنم اما مشکلاتم روز به روز در حالی زیاد می شد که مادرم را نیز به دلیل بیماری از دست دادم. دیگر هیچ کس را در این دنیا نداشتم و از طرفی توان کارگری در خانه های مردم را هم از دست دادم. طولی نکشید که سروکله طلبکاران همسرم نیز از گوشه و کنار شهر پیدا شد و هرکدام مدعی بودند مبالغی را از همسرم طلبکار هستند که بیشتر این مبالغ را در بازی قمار باخته بود. از سوی دیگر نیز پسرم کیوان هر روز بیشتر در منجلاب اعتیاد فرو می رفت تا جایی که برای تامین هزینه های اعتیادش لوازم منزل را می فروخت و در کوچه و خیابان با سروصداهایش آبروریزی راه می انداخت. کار به جایی رسید که حتی در و پنجره های منزلمان را نیز به ضایعاتی ها فروخت تا پول اعتیادش را فراهم کند. حالا دیگر من حتی اجاق گازی ندارم تا برای خودم غذایی درست کنم و ...
این بود که با اصرار یکی از همسایگان به کلانتری آمده ام تا پسرم را از این مرداب وحشتناک نجات بدهم.
به دنبال شکایت این زن جوان، بررسی های کارشناسی و اقدامات قضایی به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
12jav.net