2024/11/22
۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
پیشنهادات ما
دختر 16 ساله در دام خواستگار شیطانی

دختر 16 ساله در دام خواستگار شیطانی

آن پسر که مدعی بود نباید به آداب و رسوم و سنت‌ها توجهی بکنیم مدام مرا در تنگناهای اخلاقی قرار می‌داد و به دلیل مقاومت در برابر خواسته هایش کتکم می‌زد تا جایی که گلویم را به شدت می‌فشرد و من تا مرز خفگی پیش می‌رفتم.

دوات آنلاین -روزی که با پیشنهاد نسنجیده و شیطانی جوانی که به خواستگاری‌ام آمده بود نقشه ساختگی فرار از خانه را اجرا کردم تا خانواده‌ام را برای موافقت با ازدواجمان تحت فشار قرار بدهم هیچ گاه تصور نمی‌کردم چند ماه بعد او برای بیرون کشیدن النگوهایم دستم را می‌شکند و. ..


به گزارش خراسان دختر 16 ساله با بیان این که به خاطر عشق‌های پوشالی و هیجانات دوران نوجوانی آینده‌ام را  نابود کرده‌ام درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم مردی کارگر است که به دلیل بیماری اعصاب تحت پوشش بهزیستی قرار دارد اما به هر طریق ممکن مخارج زندگی ما را تامین می‌کند. من هم که یک برادر کوچک‌تر از خودم دارم در کلاس دهم مشغول تحصیل بودم و زندگی آرامی را می‌گذراندم تا این که سال گذشته جوانی که کارگر ساختمانی بود به خواستگاری‌ام آمد اما خانواده‌ام او را شایسته ازدواج با من ندانستند و پاسخ منفی دادم با وجود این «کیومرث» دست بردار نبود و مدام در کوچه و خیابان مرا تعقیب می‌کرد تا این که بالاخره از طریق یکی از دوستانم شماره تلفن مرا به دست آورد.

 

نقشه ساختگی

آن زمان به خاطر این که به صورت مجازی تحصیل می‌کردیم گوشی تلفن همیشه در دستم بود و به تمام پیام‌ها توجه می‌کردم. در این میان کیومرث هم چند پیام عاشقانه برایم فرستاد. متاسفانه من این ماجرا را از خانواده‌ام پنهان کردم به طوری که سرنوشتم را با همین پنهان کاری تغییر دادم. آرام آرام به پیام‌های کیومرث پاسخ دادم و بدین ترتیب ارتباط خیابانی من و او آغاز شد. حالا دیگر کیومرث که مدعی بود عاشق من شده است بیشتر اوقات با یکی از دوستانش در کنار مدرسه منتظر من می‌ماند تا بعد از پایان امتحانات با یکدیگر به خانه بازگردیم و در مسیر با هم گفت وگو کنیم. در یکی از همین روزها کیومرث پیشنهاد کرد باید نقشه فرار تهیه کنیم تا پدر و مادرم از ترس آبروریزی با ازدواجمان موافقت کنند به همین دلیل و درحالی که دچار یک عشق پوشالی و هیجانات دوران نوجوانی شده بودم پیشنهاد او را پذیرفتم و نقشه ساختگی خودربایی را با ترفند کیومرث اجرا کردم.

 

آن روز او مرا به خانه‌ای در چناران برد که هیچ کس خبری از ما نداشت. در این شرایط من با پدر و مادرم تماس گرفتم و به آن‌ها گفتم کیومرث را  دوست دارم در این هنگام کیومرث گوشی را از من گرفت و به پدرم گفت: اگر می‌خواهید آبروریزی نشود باید با ازدواج ما موافقت شود. آن شب پدرم به همراه ماموران انتظامی به در خانه برادر کیومرث آمد تا مرا پیدا کند ولی من و کیومرث پنهان شده بودیم خانواده او نیز مدعی شدند هیچ خبری از ما ندارند. کیومرث پدرم را تهدید کرد که اگر ماجرا را به پلیس اطلاع دهد دیگر دخترش را نمی‌بیند! به ناچار پدر و مادرم با این ازدواج موافقت کردند و من به عقد او درآمدم اما پدرم که به خاطر این رفتارهای احمقانه بسیار عصبانی بود فریاد زد دیگر دختری به نام فریبا ندارد!

 

روزگار سیاه دختر جوان

چند روز بعد کیومرث که مدعی بود نباید به آداب و رسوم و سنت‌ها توجهی بکنیم مدام مرا در تنگناهای اخلاقی قرار می‌داد و به دلیل مقاومت در برابر خواسته هایش کتکم می‌زد تا جایی که گلویم را به شدت می‌فشرد و من تا مرز خفگی پیش می‌رفتم او حتی یک بار تلاش کرد مرا که در پشت بام خوابیده بودم به پایین پرت کند دیگر نمی‌توانستم این رفتارهای خشن و هولناک او را تحمل کنم به ناچار چند بار به پدر و مادرم پیامک دادم که دنبالم بیایند و مرا از دست کیومرث نجات دهند اما پدرم به این پیام‌ها توجهی نکرد و مدعی بود او انتخاب خودت است و باید تنبیه شوی.

 

بالاخره یک روز اشک ریزان به مادرم التماس کردم که دیگر توان کتک‌های کیومرث را ندارم و جانم در خطر است. بعد از این ماجرا پدر و مادرم به منزل پدر کیومرث آمدند و من همه رفتارهای کیومرث را بازگو کردم. آن شب با وساطت پدر شوهرم خانواده‌ام به داخل منزل آمدند ولی کیومرث در اثنای مشاجرات خانوادگی شمشیر بزرگی را از اتاقش برداشت و پدرم را تهدید کرد که شما حق دخالت ندارید وگرنه فریبا را می‌کشم! آن شب من و خانواده‌ام با یک ترفند از خانه آن‌ها فرار کردیم ولی چند روز بعد کیومرث و خانواده‌اش برای عذرخواهی به خانه ما آمدند.

 

پدرم نیز با این اعتقاد که در زندگی زناشویی گاهی رفتارهای نسنجیده رخ می‌دهد نامزدم را بخشید و آن شب کیومرث در خانه ما ماند ولی در نیمه‌های شب از من خواست همه طلاهایی را که در مدت نامزدی به من هدیه کرده‌اند   به او بدهم. وقتی متوجه شد که چند النگو از دستم خارج نمی‌شود ناگهان چنان دستم را فشار داد که استخوان آن را شکست و سپس با ناله و فریادهای من از خانه بیرون رفت. اکنون نیز در حالی برای طلاق اقدام کرده‌ام که خودم می‌دانم فقط یک عشق و عاشقی پوشالی و خیابانی زندگی و آینده‌ام را به تباهی کشاند و. ..

بررسی‌های تخصصی و کارشناسی این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.


ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.