سرنوشت تلخ پسر جوانی که در پاتوق معتادان به ایدز مبتلا شد
عاشق شده بودم. همه چیز خوب بود تا اینکه در آزمایش ازدواج متوجه شدم مبتلا به بیماری ایدز هستم. همان موقع دنیایی که ساخته بودم، بر سرم ویران شد.
دوات آنلاین -خوشبرخورد است و در طول مصاحبه به دلیل اینکه نزدیک او هستم و حتی با او دست دادهام بسیار خوشحال است و میگوید: «مردم تا میشنوند ایدز دارم از من فرار میکنند، ولی شما نترسیدید و حتی با من دست دادید و پذیرای من بودید و به درد دلم گوش کردید.» محمود ۳۰ساله برای دریافت داروهایش به یکی از شلترهای جنوبشهر آمده و در آنجا با او گفتوگویی را درباره زندگیاش از اعتیاد تا ترک و فهمیدن ابتلایش به بیماری ایدز انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
تپش جام جم با مقدمه بالا نوشت: «بگذارید سرنوشت سیاهم را خودم برایتان توضیح دهم. الان ۳۰ساله هستم اما انگار یک پیرمرد ۷۰ساله روبهرویتان نشستهاست. من سرشار از شور زندگی بودم ولی همه چیز از بیتوجهی خانواده در ۲۲سالگی شروع شد. درسم را نخواندم و به سربازی رفتم و بعدش به عنوان شاگرد بنگاهی در محلهمان، سمت پیروزی به کار مشغول شدم. در مغازه با چند نفر آشنا شدم که رفت و آمدم با آنها زیاد شد. من همه چیز را در دوستانم میدیدم چرا که هیچ کسی در خانه من را جدی نمیگرفت و مهم نبود چه زمانی میآیم و کی میروم. با دوستان جدیدم به سفر میرفتم و بعد از کار وقتم را با آنها میگذراندم تا اینکه خیلی زود روزهای سیاه شروع شد.»
گرفتاری در دام اعتیاد
نفسی تازه میکند و پکی به سیگارش میزند و ادامه میدهد: برای اولین بار تریاک را با دوستانم در یک مهمانی کشیدم و خیلی حال خوبی داد. کمکم داشتم از تریاک لذت میبردم که فهمیدم در دام اعتیاد گرفتار شدهام. خیلی دیر شدهبود و من بدون مواد نمیتوانستم کاری کنم و باید تریاک مصرف میکردم. صاحبکارم وقتی فهمید معتاد هستم، اخراجم کرد و دیگر کاری هم نداشتم که با پولش مواد بخرم. دوستانم وقتی فهمیدند اخراج شدهام، به من پیشنهاد دادند به جای تریاک که گران است با آنها همخرج شوم و هروئین بکشم. اولش میترسیدم ولی دیگر پول تریاک نداشتم و خانوادهام هم کاری به من نداشتند. برای اینکه خماری نکشم، قبول کردم و این آغاز بدبختیهای من شد.
زندان رفتم
محمود اشک در چشمانش حلقه زده اما خودش را کنترل میکند که اشکهایش سرازیر نشود. نوبت دریافت قرصهایش میشود. داخل اتاق میرود و پنج دقیقه بعد با خوردن قرصهایش بیرون میآید و در حیاط شلتر گفتوگو را ادامه میدهیم. «من کارم به دزدی کشیدهشد، باور میکنید اینقدر وضعم خراب شد که مجبور شدم دزدی کنم تا پول هروئین را به دست بیاورم. خانوادهام بیخیال من شدهبودند و فقط هرازگاهی برادرم به من سر میزد. او بعد از مدتی سراغم آمد و گفت من را دوست دارد اما کاری از دستش برنمیآمد. اینقدر دزدیهای ناشیانه کردم که تابلو شدهبودم.کارم به پاتوق معتادان کشیده شد و استفاده مشترک از سرنگ، برایم عادی شدهبود. یک روز به خودم آمدم و دیدم در چه لجنی گرفتار شدهام. حالم از خودم به هم میخورد. تصمیم گرفتم پاک شوم و به کمپ رفتم و سه ماه آنجا بودم. برادرم کمکم کرد. من هم خیلی زود به زندگی برگشتم و وضع مالیام بهتر شد.
ابتلا به ایدز
محمود سیگار دیگری روشن میکند و ادامه میدهد: دو سال قبل بود که زندگی برایم جهنم شد. قصد ازدواج داشتم و عاشق شده بودم. همه چیز خوب بود تا اینکه در آزمایش ازدواج متوجه شدم مبتلا به بیماری ایدز هستم. همان موقع دنیایی که ساخته بودم، بر سرم ویران شد. نمیدانستم چه بگویم یا چکار کنم. دنیا برایم جهنم شدهبود. دو راه پیش رویم بود دوباره به زندگی نکبت گذشته برگردم یا این وضعیت را تحمل کنم. دختر مورد علاقهام رهایم کرد. خانوادهام که داشتند من را باور میکردند، با مشخص شدن بیماریام مرا پس زدند. بازهم تنها شدم، تا کسی میفهمد ایدز دارم از من فراری میشود. این بار موفق شدم خودم را کنترل کنم و سمت مواد نروم. الان درمانم را دنبال میکنم و مثل یک فرد عادی به زندگی ادامه میدهم. من هیچ وقت دنبال انتقام از جامعه نبودم و به همه همان ابتدا میگویم ایدز دارم و خودم هم رعایت میکنم.
12jav.net