تسلیم زن معتاد در برابر پیشنهاد سیاه
هر کجا مواد فرمان می داد می رفتم. فرار از خانه شروع بدبختی هایم بود. چون ساقی مواد و پاتوق ها را می شناختم مدتی در خانه های مختلف زندگی کردم. شوهرم مدتی دنبال من گشت اما مرا پیدا نکرد.
دوات آنلاین -«وقتی فهمیدم دنیا دور سرم چرخید و از حال رفتم. اصلاً از بیماری ام اطلاع نداشتم. به خاطر مصرف شیشه بود، چون اعتیادم شدید شد از خانه بیرون زدم و راهی پاتوق ها شدم.سر همین بیراهه رفتن داخل منجلاب افتادم و بعد به ایدز مبتلا شدم. هر شب کابوس می بینم و مرگ جلوی چشمانم رژه می رود و زار زار به حال خودم گریه می کنم.» این ها بخشی از صحبت های زن 42 ساله ای است که در یک بزنگاه اسیر شیطان شد، از خانه فرار کرد، بعد از آن به ایدز مبتلا شد و هم اکنون مدتی است تحت درمان قرار دارد.
به نوشته خراسان زن که رنگ رخسارش پریده دفتر سیاه زندگی اش را ورق می زند و درباره حال و روز زارش می گوید: پدرم معتاد بود و از کودکی با دود آشنا بودم اما تا قبل از ازدواج لب به مواد نزدم. بعد از این که دخترم به دنیا آمد زندگی ام وارد بحران شد، در واقع آینده ام را تباه کردم. دختر شیر خواره ام خیلی گریه می کرد و شوهرم به خاطر شغل اش نمی توانست به من کمک کند.
چون پدرم وقتی مریض می شدیم تریاک به خوردمان می داد، من هم مثل او به دختر شیر خواره ام تریاک می دادم تا آرام شود. در کنارش چون خسته می شدم و بدن درد داشتم، تریاک مصرف می کردم اما شوهرم از این قضیه خبر نداشت. این ماجرا مدتی ادامه پیدا کرد تا این که شوهرم چند شب در خانه ماند و من نتوانستم مواد مصرف کنم. کم کم حالم بد شد و از استخوان درد به خودم پیچیدم. شوهرم از علایم من فهمید اعتیاد پیدا کرده ام. درگیری شدیدی بین ما پیش آمد و من قول دادم ترک کنم.
روز بعد از این ماجرا یکی از دوستانم که شیشه مصرف می کرد، به من گفت تریاک را کنار بگذارم و شیشه مصرف کنم چون اعتیاد ندارد و کسی متوجه نمی شود. با مصرف شیشه وارد باتلاقی شدم که دیگر نمی توانستم از آن خارج شوم.
طلاق غیابی
بعد از اعتیاد به آن مصرفم بالا رفت و سر این اتفاق مدام در توهم بودم و با خودم مثل دیوانه ها حرف می زدم یا به گوشه ای خیره می شدم. فقط کافی بود کسی به من حرفی بزند تا مثل باروت منفجر شوم. روزی شوهرم سر یک موضوع با من بحث کرد و سر این قضیه چون شیشه مغزم را پوک کرده بود، بدون اطلاع از خانه بیرون رفتم.
هر کجا مواد فرمان می داد می رفتم. فرار از خانه شروع بدبختی هایم بود. چون ساقی مواد و پاتوق ها را می شناختم مدتی در خانه های مختلف زندگی کردم. شوهرم مدتی دنبال من گشت اما مرا پیدا نکرد، بعد از آن تصمیم گرفت به طور غیابی طلاقم بدهد.
چند ماهی در خانه افراد غریبه ماندم و از آن جایی که اعتیادم شدید شده بود، یکی از صاحبخانه ها مجبورم کرد در قبال دادن جا و مکان و هزینه مواد، با افراد مختلف در ارتباط باشم تا او با خالی کردن جیب آن ها به نون و نوایی برسد.
دیگر آب از سرم گذشته بود چون نه راه پس داشتم و نه راه پیش، به نوعی در باتلاق گیر کرده بودم که با دست و پا زدن بیشتر در آن فرو می رفتم. مدتی گذشت تا این که روزی حین خرید مواد صنعتی دستگیر و راهی کمپ شدم.
جواب آزمایش
بعد از این که در کمپ از من تست گرفتند، ناگهان همه چیز به هم ریخت. روزی مسئول کمپ من را صدا کرد و خبر ناگواری را به من داد. وقتی فهمیدم ایدز گرفته ام، از وحشت زبانم قفل شد و از حال رفتم. مدتی دچار بیماری روحی و روانی شدم چون فکر می کردم دیگر کارم تمام شده است و تا مرگ چند قدم بیشتر فاصله ندارم. شاید اگر بیرون از کمپ از این ماجرا با خبر می شدم از شدت ترس سکته می کردم اما در کمپ مسئول آن جا به من دلداری داد و گفت که مبتلا شدن به این بیماری پایان زندگی نیست و با درمان و تحت نظر پزشک جلوی پیشرفت این بیماری گرفته می شود.
هر شب کابوس و مرگ را جلوی چشمانم می بینم و خودم را سرزنش می کنم که چرا به پیشنهاد دوستم سراغ مصرف شیشه رفتم و از همه بدتر چرا از خانه فرار کردم تا چنین بلای وحشتناکی سرم بیاید؟
در این مدت معلوم نیست که چه تعداد از معتادان و افراد هوسران که با آن ها در ارتباط بودم درگیر این بیماری شده اند.
مدام دخترم و شوهرم جلوی چشمانم هستند. الان مدتی است تحت درمان قرار گرفته ام و از پیشرفت بیماری ام جلوگیری شده است و سعی می کنم به مرگ فکر نکنم و توانم را جمع و با امید به زندگی روحیه ام را تقویت کنم تا در برابر این بیماری زانو نزنم و تسلیم نشوم. دیگر پشیمانی سودی ندارد و آخر و عاقبت بیراهه رفتن و قانون گریزی جز سرافکندگی و افتادن در چاه تباهی نیست.
12jav.net