گفتوگو با جبار رحمانی، انسانشناس
تاثیر و تاثر فرهنگ ایران بر مهاجران افغانستانی
در اجتماعات همسایه ما ایرانیان، هیچ جامعهای بهاندازه افغانستانیها اهمیت ندارد، زیرا شناخت افغانستانیها، بیش از آنکه شناخت یک همسایه و جامعه دیگری باشد، شناخت خویشتن و هویت خودی است
دوات آنلاین-ایران خواسته یا ناخواسته میزبان تعداد بسیاری از مردمان کشور همسایه، افغانستان است. آنها به ایران میآیند، کار میکنند، ازدواج میکنند و کودکانشان در فرهنگ ایرانی رشد میکنند. فرهنگ ایران برای آنها و فرزندانشان چه آوردهها و پیامدهایی دارد؟ به اعتقاد جبار رحمانی، انسانشناس و عضو مؤسسه انسانشناسی و فرهنگ، بهتر است آنسوی جریان دادوستد فرهنگی را بیابیم و آن اینکه حضور این مهاجران در ایران دستکم نواقص فرهنگی و قانونی را بهخوبی به ما گوشزد میکند.
آیا به تفاوت فرهنگی بین مهاجران افغانستانی و ایرانیان معتقد هستید؟ اگر نه چرا؟ اگر هست آن را از چه نوعی ارزیابی میکنید؟
مهاجران افغانستانی را میتوان از وجوه مختلف بررسی کرد. این همسایگان همخانه ما، متأسفانه تاکنون آنچنان که بایسته و شایسته است مورد پژوهشهای علوم انسانی قرار نگرفتهاند. باید دقت کرد که در اجتماعات همسایه ما ایرانیان، هیچ جامعهای بهاندازه افغانستانیها اهمیت ندارد، زیرا شناخت افغانستانیها، بیش از آنکه شناخت یک همسایه و جامعه دیگری باشد، شناخت خویشتن و هویت خودی است. این به معنای آن نیست که آنها هم بخشی از ما هستند، بلکه به معنای آن است که من و افغانستانیها، به همراه برخی دیگر از همسایگان، بخشی از یک «ما»ی بزرگ و تاریخی در این منطقه هستیم که ریشه در هویتهای شبکهای پیشامدرن در این بخش از جهان دارد. این میراث تاریخی و فرهنگی منجر شده است که شباهتهای بسیاری بین فرهنگ افغانستانیها و فرهنگ ما وجود داشته باشد، اما به دلایل تاریخی و جغرافیایی متعددی، تفاوتهایی نیز بین این فرهنگها وجود دارد. درمجموع فرهنگ افغانستانی بیش از هر فرهنگی به فرهنگ ایران امروز نزدیک است.
در عمل آنچه رابطه ما با افغانستانیها را توضیح میدهد، مجموعهای متناقض از همیاریها و بیتوجهیها، مساعدتها و تحقیرها، اخلاق و بیاخلاقی بوده است. به همین دلیل افغانستانیها، بیش از آنکه نمودی از خودشان در جامعه ایرانی باشند، نمودی از جامعه ایران در دوره مدرن و معاصر هستند. نمودی از استمرار بخشهایی از هویت تاریخی و سردرگمی ناشی از دوره مدرن و هویت آشفته معاصر ایرانی. اینکه نتوانستهایم رابطهای درست و جامع با افغانستانیها تعریف کنیم، بیانگر همین تشتت و آشفتگی هویتی معاصر خودمان است. نه توانستهایم نسبتمان را با میراث خودمان تعیین کنیم و نه هویت مدرن منسجم و یکدستی را ایجاد کردهایم. در میانه میراث و معاصریت ماندهایم، البته به شیوهای سردرگم. به همین دلیل ابهامی که در رابطه میان ما و افغانستانیها هست، بیانگر ابهامی است که ما برای تعریف هویت/هویتهای خودی داریم و تکلیف میراثهای مختلفی را که از جهان ایران باستان، ایران اسلامی و تجربه مدرنیته ایرانی (به معنایی تقریبی)، به ما رسیده است، نتوانستهایم درست تعریف کنیم.
از نظر شما فرهنگ مردم ایران توانسته روی مهاجران افغانستانی بهویژه قشر کارگر تأثیر بگذارد؟
مهمترین شباهت ما و افغانستانیها، در زبان است. زبان غالب ما و آنها فارسی است، البته با لهجههای مختلف. علاوه بر این سنتهای فرهنگی و ارزشها و اساطیر و الگوهای فرهنگی و اجتماعی مشابه بسیاری نیز داریم. این شباهتها، مهمترین پیامدش، تسهیل در انتقال فرهنگ و جریان فرهنگپذیری است. البته به دلیل اینکه در نظام اجتماعی ایران مدرن، افغانستانیها در یک موقعیت فرودستی تعریف شدند و نظام بسته جامعه ما اجازه ورود آنها به لایههای بالاتر را نداد، به دلیل همین رابطه فرادستی و فرودستی، جامعه ایرانی بسیار اندک از سرمایه فرهنگی افغانستانیها بهره برده و بیشتر این جریان مبادله فرهنگی یکسویه بوده و از فرهنگ ایرانی به زندگی آنها جریان داشته است. ازاینرو امروز شما نسلهای جوان افغانستانی را میبینید که نگوید افغانستانی است، محال است بتوان تشخیص داد که آنها ایرانی نیستند. به همین دلیل نسل جدید افغانستانیها که در ایران متولد و تربیت شدهاند، عملا از لحاظ فرهنگی ایرانی هستند، یا همانقدر ایرانی هستند که افغانستانی هم هستند. هرچند درنهایت اصالتهای فرهنگی افغانستانیبودن در آنها قویتر و عمیقتر بوده و ناخودآگاه فرهنگ بنیادین آنها، میراث افغانستان را در خود دارد تا ایران میزبان. آنها بهره خود را از فرهنگ همسایه (فرهنگ همخویشاوند سنتی و تاریخی) بردهاند، این با همه سختیهایی که داشتهاند، درنهایت به نفع آنها بوده است. اینکه این جریان فرهنگپذیری یکسویه بوده، بیش از هر چیز عیب ما را نشان میدهد که در دهههای اخیر بهشدت به یک فرهنگ بسته و در خود تبدیل شدهایم که نوعی خودشیفتگی در مقابل دیگران و گاه خودباختگی در مقابل غرب را همزمان در ما ایجاد کرده و گسترش داده است.
تا اینجا این دادوستد فرهنگی بین ما و افغانستانیها را مثبت ارزیابی میکنید یا اینکه شما هم معتقدید ما نتوانستیم از این روابط بهره ببریم یا بهره برسانیم؟
به نظر من، مسئله افغانستانیها را باید در دو سطح دید؛ سطح اول خود آنها هستند که باید یکسری حقوق اولیهشان در نظام قانونی و اداری ما تعریف شود، دوم و مهمتر اینکه این همسایگان نزدیکتر از خویشتن بهمثابه آینهای هستند که خود ما را آشکار کردهاند؛ نظام نابرابر اجتماعی و نظام قانونی ما نسبت به مهاجران و مهمتر از همه خودشیفتگی مخرب ایرانیها نسبت به خویشتن در مقابل دیگریها. به نظر میرسد افغانستانیها، شاید آوردهای آشکار برای فرهنگ ایرانی امروز و معاصر نداشته باشند (البته یادمان باشد که بخشی بسیار حیاتی فرهنگ تاریخی ایران، محصول سرزمین امروز افغانستان است)، اما حداقل آوردهها و پیامدهای غیر آشکار بسیاری داشتهاند، ازجمله اینکه بهخوبی بهمثابه یک نقد فرهنگی، خویشتن خودشیفته ما را روشن کردهاند و همچنین نشان دادهاند که نظام قانونی ما در چه عرصههایی میتواند مثبت باشد و در چه عرصههایی هم ناعادلانه است. البته بههرحال افغانستان هم باید با همه این نقدها، معترف به مزایای فرهنگ ایرانی باشد که میلیونها مهاجر را در خود جای داده است. قرار نیست این چند دهه حیات مهاجران را به چند نقطه سیاه، تیرهوتار کرد، مسئله این است که نگاهی انتقادی و دقیق و منصفانه باید داشت، گذشته چراغ راه آینده است، میتوان مسیر آینده را با این میهمانان، بهتر و مفیدتر طی کرد.
12jav.net