عاقبت طلاق به خاطر خوشگذرانی
وقتی به ایران بازگشتم و محل سکونت همسرم را پیدا کردم، چند زن غریبه را داخل خانه اش دیدم و تازه فهمیدم او نه تنها به من خیانت کرده بلکه در این جا با زن دیگری نیز ازدواج کرده است.
دوات آنلاین -روزی که از شوهرم طلاق گرفتم تا خوشبختی و خوش گذرانی را تجربه کنم، هیچ گاه فکر نمی کردم که بعد از این همه فراز و نشیب های سخت و روزگار سیاه، سر از زندان در بیاورم و با صدها شاکی رو به رو شوم ...
این ها بخشی از اظهارات زن 36ساله ای است که به اتهام فعالیت در گروه های هکری و تبهکاری تحت تعقیب پلیس قرار داشت. این زن جوان که پس از ورود به ایران توسط نیروهای کارآزموده انتظامی یکی از شهرهای مرزی خراسان رضوی دستگیر شد، درباره سرگذشت تاسف بارش گفت: پس از آن که تحصیلاتم در کارشناسی ارشد به پایان رسید با «بابک» ازدواج کردم، اما هنوز مدت زیادی از ازدواجم سپری نشده بود که فهمیدم هیچ تناسب اخلاقی و اجتماعی با همسرم ندارم. با این حال، به خاطر این که به چند زبان خارجی و به ویژه انگلیسی مسلط بودم، یک شرکت بازرگانی راه انداختم تا برای خودم درآمدی داشته باشم ولی ناسازگاری های بین من و شوهرم ادامه داشت و من او را در شأن خودم نمی دانستم. تا این که بالاخره این اختلافات و درگیری ها به طلاق انجامید و من در جست و جوی خوشبختی، خوش گذرانی و محبت از او جدا شدم تا زندگی جدیدی را آغاز کنم. در همین روزها بود که «شاهرخ» به من ابراز علاقه کرد. او 15سال از من کوچک تر بود و کار و کاسبی یا شغلی نداشت.
اگرچه من هم اندکی به او علاقه پیدا کرده بودم ولی این شرایط را برای ازدواج با شاهرخ مناسب نمی دیدم، چرا که در حال تصمیم گیری برای رفتن به ترکیه بودم. یکی از دوستانم در آنتالیا زندگی مجردی داشت و به تحصیلات دانشگاهی اش ادامه می داد. «سولماز» اصرار می کرد به ترکیه بروم و زندگی جدیدی را در آن جا آغاز کنم. اگرچه تحصیلات کارشناسی ارشد من در رشته مترجمی زبان انگلیسی بود اما به زبان ترکی نیز مسلط بودم و به راحتی ترکی صحبت می کردم، چرا که پدر و مادرم ترک بودند و من هم دوران کودکی ام را در آذربایجان گذرانده بودم.
سفر به ترکیه
خلاصه تصمیم خودم را گرفتم و راهی ترکیه شدم. حدود دو ماه در خانه مجردی سولماز زندگی کردم. او دختر بسیار مهربانی بود و با آن که اوضاع مالی خوبی نداشت اما باز هم از نظر مالی و پرداخت بسیاری از هزینه ها به من کمک می کرد. در همین روزها بود که شاهرخ در جست و جوی من، به ترکیه آمد. من هم که عشق و علاقه او را تا این حد دیدم، دیگر نتوانستم اورا از خودم دور کنم. به همین دلیل به عقد موقتش در آمدم ولی دیگر نمی توانستم به همراه یک پسر غریبه در خانه سولماز بمانم. از سوی دیگر هم فهمیدم که شغل و درآمد خوب و آسایش و رفاه در ترکیه فقط خواب و خیال یا تبلیغات واهی بود. بر سر دوراهی عجیبی مانده بودم و روی بازگشت به ایران را هم نداشتم.
این گونه بود که به همراه شاهرخ کارگری در رستوران ها و نگهداری از سالمندان را شروع کردیم اما اوضاع هر روز بدتر می شد و ما حتی هزینه های درمانی را هم نمی توانستیم تامین کنیم، به طوری که یک وعده غذا می خوردیم. از این زندگی خفت بار خسته شده بودم که روزی یک ایرانی خیر به دادم رسید و مبلغی را برای اجاره منزل پرداخت کرد.
تغییر مسیر زندگی
بعد از آن بود که شاهرخ در یک شرکت گردشگری مشغول کار شد و مسیر زندگی ما تغییر کرد. او در این مدت با باندهای تبهکاری و قاچاقچیان انسان آشنا شد و به خرید و فروش غیرقانونی دلار روی آورد و به پول شویی پرداخت. طولی نکشید که کار و بارش گرفت و برخی بستگانش را به ترکیه آورد.
او یک دفتر صرافی راه اندازی کرد و مدتی بعد در یک کلوب شبانه با گروه های هکر ایرانی آشنا شد. آن ها با افراد معتاد یا بی سوادی که در ایران شناسایی می کردند به حساب های بانکی مردم دستبرد می زدند و در این گروه تلگرامی به فعالیت های تبهکاری می پرداختند. آن ها از طریق شگردهای اینترنتی پول ها را به کارت های اجاره ای می پرداختند و با دستگاه های پوز در ترکیه جابه جا می کردند.
وقتی فعالیت های خلافکارانه به چند استان در ایران گسترش یافت، شاهرخ برای مدیریت این شبکه هکری به ایران آمد و مشغول خرید و فروش زمین و کارخانه شد. من هم بعد از چند ماه وقتی دیدم خبری از شاهرخ نشد و او به تماس هایم بی توجهی می کرد تصمیم گرفتم بدون اطلاع شاهرخ به ایران بیایم و سر از کار همسرم در بیاورم، در حالی که نمی دانستم توسط پلیس تحت تعقیب هستم و آن ها همه اعضای داخلی و خارجی این باند هکری را زیر نظر دارند.
بازگشت به ایران
خلاصه وقتی به ایران بازگشتم و محل سکونت شاهرخ را پیدا کردم، چند زن غریبه را داخل خانه اش دیدم و تازه فهمیدم او نه تنها به من خیانت کرده بلکه در این جا با زن دیگری نیز ازدواج کرده است. او که از دیدن ناگهانی من شوکه شده بود، مرا کتک زد به طوری که صدای شکستن استخوانم را شنیدم. بعد از آن هم پلیس به سراغ مان آمد در حالی که با صدها شاکی رو به رو بودیم. حالا هم اگرچه پشیمانم اما ای کاش ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
12jav.net