حکایتی از مثنوی معنوی؛ عیادت مرد ناشنوا از همسایه بیمار
حکایتی بسیار زیبا و خوانی از مثنوی معنوی را با نثر ساده در این مطلب بخوانید.
دوات آنلاین-مثنوی معنوی مولانا در هر شعر خود حکایتی زیبا را بازگو کرده است. یکی از این حکایتها ماجرای عیادت مرد کر از همسایه مریض است که میتوانید آن را در زیر به نقل از سایت الف با نثر ساده بخوانید.
مرد کری بود که میخواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست. وقتی ببینم لبهایش تکان میخورد. میفهمم که مثل خود من احوالپرسی میکند. کر در ذهن خود, یک گفتگو آماده کرد. اینگونه:
من میگویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم.
من میگویم: خدا را شکر چه خوردهای؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, یا سوپ یا دارو.
من میگویم: نوش جان باشد. پزشک تو کیست؟ او خواهد گفت: فلان حکیم.
بیشتر بخوانید: حکایت دلقک و حاکم ترمذ
من میگویم: قدم او مبارک است. همه بیماران را درمان میکند. ما او را میشناسیم. طبیب توانایی است. کر پس از اینکه این پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده کرد. به عیادت همسایه رفت. و کنار بستر مریض نشست. پرسید: حالت چطور است؟ بیمار گفت: از درد میمیرم. کر گفت: خدا را شکر. مریض بسیار بدحال شد. گفت این مرد دشمن من است.
بیشتر بخوانید: حکایتهای مثنوی/ اژدها در دام مرد مارگیر
کر گفت: چه میخوری؟ بیمار گفت: زهر کشنده. کر گفت: نوش جان باد. بیمار عصبانی شد.
کر پرسید پزشکت کیست. بیمار گفت: عزراییل. کر گفت: قدم او مبارک است. حال بیمار خراب شد, کر از خانه همسایه بیرون آمد و خوشحال بود که عیادت خوبی از مریض به عمل آورده است. بیمار ناله میکرد که این همسایه دشمن جان من است و دوستی آنها پایان یافت.
از قیاسی که بـکرد آن کر گزین/ صحبت ده ساله باطل شد بدین
اول آنکس کاین قیاسکها نمود/ پـیش انوار خـدا ابلیس بود
گفت نار از خاک بی شک بهتر است/ من زنار و او خاک اکـدًر است
بسیاری از مردم میپندارند خدا را ستایش میکنند اما در واقع گناه میکنند. گمان میکنند راه درست میروند. اما مثل این کر راه خلاف میروند.
12jav.net