اهدای قلب جوان 19 ساله با پرواز اضطراری
پدر جوان بوشهری: قلب پسرم با بالگرد به فرودگاه منتقل كردند و از آنجا با استفاده از یك جت، قلب را به تهران رساندند. دو كلیه و پانكراساش را هم به شیراز فرستادند تا به بیماران نیازمند پیوند زده شود.
دوات آنلاین-19 بهار از زندگیاشگذشته بود. تازه اول جوانیاش بود كه گردونه روزگار، دفتر عمرش را برای همیشه بست. محمدرضا شادمهر، جوان خورموجی، با دنیایی از آرزوها، این جهان را ترك كرد تا با اهدای اعضای بدنش، زندگی را به آنهایی هدیه كند كه زندگیشان به یك لحظه و ثانیه بند است.
مرگ مغزی بعد از تصادف
حدود دو هفته پیش، ساعت 8 شب بود كه محمدرضا تصمیم گرفت همراه دوستش كه سرباز بود، از خورموج بوشهر به روستای درازی بروند تا كاری انجام دهند. با خانوادهاش تماسگرفت و به آنها گفت تا یكی دو ساعت دیگر به خانه برمیگردد. بیخبر از اینكه این آخرین تماس و خداحافظی او با خانوادهاش است. محمدرضا سوار خودروی دوست سربازش شد تا به سمت روستای درازی بروند و دوستش برگه مرخصی بگیرد.
هیچكس نمیداند آن شب چه اتفاقی افتاد. چه شد كه ناگهان خودرو -كه دوست محمدرضا پشت فرمان آن بود - چپ كرد. خودرو روی همان سمتی چپ شد كه محمدرضا نشسته بود. علی شادمهر، پدر محمدرضا میگوید: «بیتوجهی راننده باعث شده كنترل خودرو از دستش خارج شود و چپكند.»
بعد از تصادف، بعضی از خودروهای عبوری ایستادند تا به كمك دو جوانی بروند كه مرگ هر لحظه تهدیدشان میكرد. از بیمارستان با پدر محمدرضا تماس گرفتند و به او گفتند پسر جوانش تصادف كرده است. پدر دیگر نفهمید مخاطب تلفنیاش چه میگوید. گوشی تلفن را قطع و به سمت بیمارستان حركت كرد.
محمدرضا را در بخش مراقبتهای ویژه بستریكردند. یك هفته تمام در بیمارستان بود و پزشكان دائم سطح هوشیاری او را اندازهگیری میكردند، اما هر چه میگذشت، امید پزشكان برای برگشت محمدرضا كمرنگتر میشد. آخر، كار به جایی رسید كه كادر درمان مطمئن شد درمان دیگر فایدهای ندارد و مرگ مغزی پسر جوان قطعی است.
رضایت برای اهدای اعضای بدن جوان 19 ساله
پدر محمدرضا میگوید: «با من تماس گرفتند وگفتند فردا به بیمارستان بیایید، دكتر قرار است در مورد موضوعی با شما صحبت كند. متوجه منظور آن فرد شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم اعضای بدن محمدرضا را ببخشم، اما در مورد مادرش هیچ قولی نمیتوانستم به بیمارستان بدهم. به همسرم گفتم فردا به بیمارستان برویم چون قرار است از محمد عكسبرداری كنند. فردای آن روز كه رفتیم، همسرم پرسید چرا نمیآیند محمدرضا را ببرند برای عكسبرداری؟ پذیرفتن مرگ فرزند برای پدر تا حدودی قابل پذیرش است، اما برای یك مادر قبول این واقعیت بسیار دشوار است. همانجا واقعیت را به همسرم گفتم و او هم بعد از مدتی فكر كردن قبول كرد اهدای عضو را انجام دهیم. به هرحال محمدرضا امانت و هدیهای بود كه خدا به ما عطا كرده بود، اما ما با اهدای عضو او، هدیه بزرگتری -كه همان رضایت خانواده گیرنده عضو بود- دریافت كردیم و از این بابت خرسندیم.
پدر محمدرضا همراه همسرش به بخش مراقبتهای ویژه و بر بالین پسر جوانشان رفتند و ده دقیقهای با او خلوت كردند. با زبان پدرانه و مادرانه با او حرف زدند و بعد هم خداحافظی كردند. پدر ادامه میدهد:« وقتی میخواستیم با پسرم خداحافظیكنیم، نگران بودم كه لمس كردن او باعث شود مشكلاتی برای اعضای بدنش ایجاد شود. از كادر درمان درباره این موضوع پرسیدم و گفتند هیچ مشكلی ندارد و خداحافظی كردیم. بعد از خداحافظی حتی یك جعبه شیرینی گرفتم و در بخش آیسییو پخش كردم كه توانستیم هدیه اعطایی خداوند را به زیباترین شكل ممكن به خودش برگردانیم. همه چیز كه آماده شد، من هم رضایتنامه اهدای عضو را امضا كردم.بعد از امضا، محمد رضا را به اتاق عمل بیمارستان سلمان فارسی بوشهر بردند. در آنجا قلبش را جدا و با بالگرد به فرودگاه منتقل كردند و از آنجا با استفاده از یك جت، قلب را به تهران رساندند. دو كلیه و پانكراساش را هم به شیراز فرستادند تا به بیماران نیازمند پیوند زده شود.»
محمد رضا یك خواهر و یك برادر دیگر هم دارد، اما پدر میگوید چون نمیخواست آخرین تصویری كه آنها از برادرشان در ذهن داشتند مخدوش شود، آنها را به بیمارستان نیاورد تا از محمدرضا خداحافظی كنند.« ما راضی به رضای خدا هستیم و هرچه خدا بخواهد همان میشود. ابتدا نمیخواستم این موضوع را رسانهای كنم، اما پس از مدتی متوجه شدم اگر رسانهای شود، خانوادههای دارای مرگ مغزی نیز ممكن است این بخشش را در حق بیماران نیازمند به اهدای عضو انجام دهند.»
12jav.net