2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
فرجام تلخ عشق خیابانی یک زن

فرجام تلخ عشق خیابانی یک زن

سهراب و من عاشق هم بودیم همان موقع شغل پیک موتوری هم برای خانواده ما قابل قبول نبود اما شاید از روز اول کاری می کردم تا سهراب اگر من را دوست داشت دست از کارهایش بر دارد و بعد با من ازدواج کند.

دوات آنلاین-دخترجوان وقتی در دام عشق خیابانی افتاد نمی دانست روزی کنج زندان برای دختر شیرین زبانش لالایی خواهد خواند. شوهر الهه اعدام شد و این زن با دختر چهار ساله اش باید مدت زیادی در زندان بماند.

 

عشق خیابانی

کلاس دوم دبیرستان بود که با سهراب در مسیر مدرسه آشنا شد او را پسری مهربان و مودب دید سهراب با ابراز علاقه زیادی او را به خود جلب کرد و خیلی زود اصرار کرد با هم ازدواج کنند. الهه می خواست درس بخواند اما از سوی دیگر سهراب را خیلی دوست داشت باید یکی را انتخاب می کرد و بر سر این دوراهی بود که تصمیم گرفت ازدواج کند. وقتی سهراب و خانواده اش به خواستگاری او رفتند خانواده الهه با شنیدن شرایط داماد شوکه شدند او پیک موتوری بود و پس انداز کمی داشت که بتواند خانه ای اجاره کند. پدر الهه آن شب وقتی خواستگار دخترش رفت کلی گریه کرد و از دخترش خواست از عشق خودش بگذرد اما دختر اصرار به ازدواج داشت و قول داد باعث شود تا سهراب پیشرفت کند و بهترین زندگی را داشته باشند. الهه و سهراب ازدواج کردند و این آغاز سرنوشت شومی بود که عشق خیابانی برای دختر دانش آموز رقم زد.

 

ایست پلیس

بهمن سال 93 بود که ماموران گشت پلیس در بزرگراه آزادگان تهران با دیدن خودروی پرایدی که زن و مردی در داخل آن با هم دعوا می کردند به راننده دستور ایست دادند. برخلاف تصور ماموران پلیس، راننده سریع پا روی گاز گذاشت تا فرار کند. تیم گشت که ابتدا تصور می کرد راننده مزاحم زن جوان است و برای رهایی این زن دستور ایست داده بود ناگهان با رفتار عجیب زن جوان روبه رو شد او میخ های سه پر را از خودرو به بیرون می ریخت و همزمان راننده با استفاده از دود استتار که مخصوص قاچاقچیان مواد مخدر بود سعی کرد مسیر را برای راننده خودروی پلیس سخت کند و همزمان با میخ های سه پر باعث پنچری لاستیک خودروی پلیس شود تا راهی برای فرار پیدا کند.

 

ماموران که با شگرد سوداگران مرگ برای فرار از تعقیب پلیس به طور کامل آشنایی داشتند خود را در برابر زن ومردی دیدند که قاچاقچی مواد مخدر بودند و تصمیم داشتند محموله ای را به تهران وارد کنند. همین کافی بود تا تعقیب و گریز خیابانی در جنوب تهران آغاز شود و درحالی‌که فراری ها به داخل شهر وارد شده بودند راننده از ترس شلیک های هوایی ماموران پا روی ترمز بگذارد و توقف کند.

 

اعتراف

زن و مرد فراری خیلی زود شناسایی شدند سهراب و الهه که هنوز یک‌سالی نمی شد با هم ازدواج کرده بودند. خانواده های این تازه عروس و داماد هیچ‌کدام باور نمی کردند آن‌ها قاچاقچی مواد مخدر باشند پدر الهه از همان لحظه نخست سکته کرد و در بیمارستان بستری شد.

 

محکومیت سنگین

بدترین اتفاق برای الهه این بود که در پی همدستی با شوهرش واقعیت تلخی را فهمید. سهراب دروغ بزرگی به الهه گفته بود و این‌که او بارها به قاچاق شهر به شهر مواد مخدر دست زده بود درحالی‌که الهه تصور می کرد او تنها خرده فروش مواد در تهران است و برای آخرین بار می خواهد این محموله سنگین مواد را به تهران وارد کند و دیگر پاک شود اما سهراب پرونده ای قدیمی داشت و یک‌بار هم بازداشت شده بود و اما چون بار نخست بود در مجازاتش تخفیف قائل شده بودند. سهراب با توجه به میزان موادمخدری که از خودرویش کشف شده بود به اعدام محکوم شد.

 

 او اعتراف کرد موادمخدر را در اصفهان از مردی که رابط است و کامل همدیگر را نمی شناسند تحویل گرفته و قرار بود خودروی پراید را در حوالی میدان خراسان قفل شده رها کند تا قاچاقچیان سراغ آن بروند و بدون رودررویی محموله را تحویل بگیرند اما حین فرار با همان رابط تماس گرفته و آن‌ها فهمیده اند پلیس در تعقیبشان است. الهه ثابت کرد گول خورده است و نمی دانسته شوهرش حرفه ای است با این حال به خاطر همدستی با سهراب در قاچاق مواد مخدر گناهکار شناخته و به هفت سال زندان محکوم شد.

 

اعدام سهراب

هنوز یک‌سال نگذشته بود که سهراب با تایید شدن محکومیتش به دار آویخته شد و این درحالی بود که دختر کوچولوی این تازه عروس و داماد در زندان به دنیا آمد.

 

اختلاف بیرون زندان

پدر الهه برای این‌که نوه اش در زندان بزرگ نشود خواست او را تحویل بگیرد اما پدرسهراب اجازه نداد و اصرار کرد خودش نوه اش را تحویل بگیرد.

 

الهه که مشکل جدیدی پیدا کرده بود با هماهنگی هایی که صورت گرفت به دادگاه خانواده رفت تا این گره کور را باز کند.

 

گفت و گو با الهه

هنوز خیلی برای مادر شدن جوان به نظر می رسد چشمانش پر از غم است و انگار سال ها حرف در دلش دارد که می خواهد فریاد بزند:

 

*خیلی غمگینی؟

با یک تصمیم اشتباه خودم و خانواده ام را نابود کردم. یک دنیا آرزو داشتم. روزگار بدی دارم.

 

*تصمیم اشتباه؟

بله؛ عاشق شدم.

 

*عاشقی مگر اشتباهه؟

به نظرم عاشقی اگر منطق داشته باشه اصلا اشتباه نیست اما من کورکورانه عاشق سهراب خدابیامرز شدم.

 

*کی فهمیدی اشتباه کردی؟

شاید یک ماه بعد از عروسی مان اول فهمیدم سهراب معتاد است بعد خیلی به هم ریختم روی بازگشت به خانه مان را نداشتم چون روبه روی همه شان ایستادم تا بپذیرند با سهراب ازدواج کنم به خاطر همین به سهراب التماس کردم ترک کند دوستم داشت و قول داد اما اعتراف بدی کرد و گفت آلوده باند موادفروش ها شده است داشتم از شدت این فشارها می مردم حتی تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما نشد.

 

*پس چرا خودت قاچاقچی شدی؟

باز گول خوردم ،سهراب نگفته بود بارها با ماشین به تهران مواد آورده است خواست این بار همراهش باشم و بعد با پولی که به دست آوردیم از تهران می رویم و زندگی مان را پاک ادامه می دهیم.

 

*ماجرای دعوایت داخل خودرو با شوهرت چه بود؟

وقتی نزدیک تهران شدیم سهراب تلفنی با یکی حرف زد و در حرف هایی که ردو بدل شد فهمیدم شوهرم بارها این کارها را انجام داده است و همین باعث شد عصبانی شوم به سهراب گفتم تا کی دروغ می گوید او مرتب به من می گفت دوستم دارد و من عصبانی تر می شدم که ناگهان پلیس دید و دستور ایست داد.

 

*الان از آن روز ناراحتی؟

خیلی فکر کردم اگر آن روز دعوا نمی کردم شاید آلوده تر می شدم الان بالاخره آزاد می شوم و برمی گردم با اراده دنبال آرزوهای خودم و دخترم می روم .سعی می کنم پدرم من را ببخشد.

 

*از اعدام سهراب ناراحت شدی؟

خیلی ، او را دوست داشتم.

 

*الان مشکل چیه؟

می خواهم دخترم نزد پدرم باشد اما پدر شوهرم می خواهد نزد خودش باشد به مشکل برخوردیم و از زندان به دادگاه خانواده آمده ام.

 

*نتیجه؟

نمی دانم و امیدوارم پدر من دخترم را نگه دارد چرا که خانواده شوهرم هم به من دروغ گفتند آن‌ها می دانستند سهراب یک‌بار زندان افتاده و باز مواد می فروشد اما نگفتند هیچ وقت آن‌ها را نمی بخشم.

 

*اگر می دانستی با سهراب ازدواج نمی کردی ؟

نمی دانم واقعا نمی دانم!

 

*منظورتون چیه؟

سهراب و من عاشق هم بودیم همان موقع شغل پیک موتوری هم برای خانواده ما قابل قبول نبود اما شاید از روز اول کاری می کردم تا سهراب اگر من را دوست داشت دست از کارهایش بر دارد و بعد با من ازدواج کند.

 

*به نظرت این کار را می کرد؟

خیلی دوستم داشت برای رسیدن به من این کار را می کرد اما بعد از ازدواج دیگر به من رسیده بود و نتوانست.

 

*در زندان چه می کنی؟

دیپلم گرفتم و قصد دارم  وقتی بیرون آمدم دانشگاه بروم.

 

*خب از داخل زندان می توانی؟

این‌جوری دوست ندارم می خواهم در کلاس درس بنشینم به زودی آزاد می شوم و خوشحالم پدرم کمی من را بخشیده است.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.