داستان زندگی مردی که اعتیاد به الکل و مخدر را شکست داد
حتی بعد از ازدواج فقط الکل و مواد مخدر به همراه سیگار همنشین من بودند به طوری که تصویر لبخندهای پدر و مادرم را نیز فراموش کرده بودم.
دوات آنلاین-ماجراهای تلخ «سومین روز» در زندگی من به حدی دردناک و زجرآور است که دیگر حتی از شنیدن عدد 3 هم وحشت دارم، با این حال «سومین روز» دوران ترک اعتیادم را با همه مرارت هایش از خاطر نمی برم چرا که آن روز می خواستم تعدادی قرص آرام بخش و اعصاب و روان را با الکل و مواد مخدر مصرف کنم که ناگهان ...
مرد جوان که خود را یکی از اعضای انجمن الکلی های گمنام معرفی می کرد و معتقد بود که اگر دستان پرمهر یکی از اعضای انجمن در «سومین روز» ترک اعتیادش به سوی او دراز نشده بود سقوطی وحشتناک داشت، درباره سرگذشت عبرت آموز خود برای دیگر دانشجویان گفت: روزی که در یکی از رشته های مهندسی عمران در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم سر از پا نمی شناختم اگرچه به عنوان یکی از دانش آموزان ممتاز تحصیل در دانشگاه فردوسی طبیعی به نظر می رسید اما برای خانواده ام یک افتخار بود. خلاصه خیلی زود از شهرستان عازم خوابگاه دانشجویی شدم. در همان هفته های اول تحصیل با دانشجوی شهرستانی دیگری پایه های یک رفاقت صمیمی را بنا نهادم چرا که «شاپور» بسیار مهربان و دست و دل باز بود. از سوی دیگر نیز در حل بسیاری از مشکلات دانشجویی و اجتماعی به یاری ام می آمد. این دوستی با تعارف یک نخ سیگار خارجی صمیمانه تر شد. شاپور سیگار می کشید و من در سومین روز از آشنایی مان نخواستم تعارف او را رد کنم به همین دلیل اوقاتی را که در کنار شاپور بودم همانند او پک های عمیقی به سیگار می زدم تا این که شاپور مرا به خانه مجردی اش دعوت کرد چرا که بعد از تعطیلات سه روزه به تازگی از شهرستان به خوابگاه بازگشته بودم و حال مناسبی نداشتم.
طی همین چند روزی که در شهرستان نزد خانواده ام بودم به خاطر موضوعی پوچ و بی اهمیت و تنها به خاطر غرور جوانی با خانواده ام به مشاجره لفظی شدیدی پرداختم که این موضوع از نظر روحی و روانی زندگی دانشجویی مرا به هم ریخته بود. آن روز لعنتی شاپور با این بهانه که حالم خوب نیست و او تا صبح نگرانم می شود مرا به آن خانه مجردی برد که با دیگر دوستانش اجاره کرده بود. آن شب محبت و صمیمیت را در کلام آرام شاپور جست وجو می کردم به همین خاطر تا پاسی از شب، دو نفری سیگار کشیدیم و من سفره دلتنگی هایم را گشودم و همه مشکلاتم را به خانواده ام ربط دادم و در نهایت نیز حکم قهر با پدرم را امضا کردم. حدود ساعت 12 شب بود که سر و کله دانشجویان قدیمی دانشگاه پیدا شد، همان هایی که به خاطر کشیدن پنهانی سیگار ما ترم اولی ها را مسخره می کردند. خلاصه با صرف شامی ساده بساط استعمال مواد مخدر هم پهن شد اما من با همه تعارف ها کنارشان قرار نگرفتم. شب بعد تصمیم داشتم درباره عواقب تلخ و واقعیت های اعتیاد برای شاپور سخن بگویم ولی آن شب دوستان او زودتر از همیشه به خانه بازگشتند و با پهن شدن دوباره بساط نتوانستم موضوع را مطرح کنم. با این حال همه نقشه هایم را برای «سومین روز» طرح کردم در حالی که خودم را فریب می دادم. من از نشستن کنار آن ها لذت می بردم و به قولی نشئه می شدم خلاصه آن شب با اولین تعارف شاپور کنار مرداب بدبختی نشستم و ...
از آن روز به بعد مدام به من زنگ می زدند و مرا به آن لانه سیاه دعوت می کردند اما بعد از چند ماه دیگر از تعارف های مجانی و لبخندهای دوست داشتنی خبری نبود. سال های بعد و حتی بعد از ازدواج فقط الکل و مواد مخدر به همراه سیگار همنشین من بودند به طوری که تصویر لبخندهای پدر و مادرم را نیز فراموش کرده بودم و به گریه هایشان برای بازگشت به یک زندگی سالم توجهی نداشتم تا این که یکی از اعضای انجمن الکلی های گمنام سر راهم قرار گرفت و مرا تشویق به ترک اعتیاد کرد.
در «سومین روز» پاکی ام دوباره وسوسه مصرف مواد به سراغم آمد و حالم به حدی وخیم بود که روان پزشک معالجم را قانع کردم مقداری داروی آرام بخش برایم تجویز کند تا در کنار الکل و مواد از آن ها نیز استفاده کنم اما در همین «سومین روز» پاکی دست مهربان «علی» به یاری ام آمد و مرا با خود به مهمانی انجمنی ها برد. حالا که شش سال از آن ماجرا می گذرد باز هم نمی توانم «سومین روز» را فراموش کنم.
ماجرای واقعی با همکاری روابط عمومی انجمن الکلی های گمنام
منبع: خراسان
12jav.net