2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
خواهر و مادرشوهرم مرا معتاد کردند تا به خواسته‌شان برسند

خواهر و مادرشوهرم مرا معتاد کردند تا به خواسته‌شان برسند

خودم اراده نداشتم و تن به حرف های خانواده شوهرم دادم و در دام اعتیاد گرفتار شدم هر چه داشتم و نداشتم را دود کردم.

دوات آنلاین-چهار ماه و 24 روز است که پاکی را تجربه می کند و پنج شنبه ها برای تست سلامت (اعتیاد) همراه مادرش خود را به کمپ می رساند تا بر اساس برنامه، تست های لازم را انجام دهد.

 

خودش را راضیه معرفی کرد و گفت: پدرم از غصه اعتیاد من پیر شد و کمرش شکست و مادرم نیز ویلچری شد. زندگی خوبی داشتیم و حاصل زندگی مشترک پدر و مادرم فقط من بودم و در ناز و نعمت بزرگ شدم. هر چند شوقی به درس خواندن نداشتم اما به هر شکل ممکن دیپلمم را گرفتم و بعد به آرایشگری روی آوردم. دو سال سرم در لاکم بود و با کار کردن برای خودم کسی شده بودم و در بین آرایشگرهای شهر حرف برای گفتن داشتم.از لحاظ مالی از سوی پدرم تامین بودم و خودم نیز کار می‌کردم تا این که زمزمه چرا ازدواج نمی کنی و از این حرف ها به میان آمد. چند خواستگار از اقوام آمدند و من جواب رد دادم اما نمی دانم چطور خام حرف های یک مشتری آرایشگاه شدم و او بعد از یک ماه رفت و آمد مرا برای برادرش خواستگاری کرد. پدرم بر اساس تحقیقاتی که داشت مخالف ازدواج من با حسین شد ولی خواهر و مادر او دست بردار نبودند تا این که مغز مرا شست و شو دادند تا با حسین صحبت کنم. او پسر خوبی بود و رابطه من با او ادامه داشت وقتی به خودم آمدم دلبسته اش شده بودم و او هم عاشق من تا این که با پافشاری من، پدر و مادرم تن به این ازدواج دادند.

 

راضیه، با لبخند ادامه داد: هزینه های ازدواج و حتی خرید وسایلی را که باید به اصطلاح، داماد می خرید من پرداختم تا بین اقوام کم نیاورم. به هر شکل با کلی امید و آرزو زندگی مشترک را آغاز کردیم. سه چهار ماه همه چیز خوب گذشت تا این که متوجه شدم حسین اصلا کار ندارد و در دوران نامزدی از مادر و خواهرش پول توجیبی می گرفته است. باز هم کوتاه آمدم و برای او خودرویی خریدم تا کار کند و دستش در جیب خودش باشد اما خودرو آفت جان زندگی من شد. حسین نه تنها با آن کار نمی کرد بلکه دنبال رفیق بازی بود و در چشم بر هم زدنی معتاد شد. در این شرایط اختلاف بین من و او بالا گرفت اما روی برگشت به خانه پدرم را نداشتم چون خودم به این ازدواج تن داده بودم. اعصابم به هم ریخته بود و فکر می کردم خواهر و مادر شوهرم ناجی من می شوند و برای حفظ زندگی ما کمک می کنند اما آن ها برای حفظ زندگی پسرشان پای مرا به بساط مواد مخدر باز کردند، آن ها با معتاد کردن من می خواستند دهانم را ببندند.

 

 راضیه که نگاهش به گل های قالی سالن کمپ گره خورده بود گفت: حالا که فکر می کنم این ها همه بهانه بود، من خودم اراده نداشتم و تن به حرف های خانواده شوهرم دادم و در دام اعتیاد گرفتار شدم هر چه داشتم و نداشتم را دود کردم. مدت زیادی طول نکشید که آرایشگاهم تعطیل شد و هر چه پس انداز داشتم خرج خرید مواد مخدر و مصرف آن شد حسین هم به دلیل خلاف کاری های متعدد به زندان افتاد. دیگر تنها شده بودم تا این که پدر و مادرم ناجی ام شدند و دستم را گرفتند و مرا به کمپ آوردند تا از سیاهی پاک شوم و هر چند روزهای ابتدایی سخت بود اما توانستم با توکل به خدا ترک کنم. او نگاهی به مادرش انداخت و گفت: اعتیاد من، پدر و مادرم را خانه نشین کرد و زیبایی ام را گرفت. سه سال اعتیادم را از پدر و مادرم پنهان داشتم، سه سال از آن ها خبری نداشتم و بهانه کرده بودم حسین گفته است حق نداری با آن ها رفت و آمد داشته باشی.  راضیه افزود: در کنار ترک اعتیاد با کمک پدر و مادرم توانستم طلاقم را از حسین بگیرم و حالا در کنار آن ها هستم و می خواهم زندگی جدیدی را شروع کنم.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.