بوستان سعدی/ یکی را چو من دل به دست کسی
ز برنای منصف بر آمد خروش/ که ای یار چند از ملامت؟ خموش
دوات آنلاین-شعری از بوستان سعدی را در باب عشق و شور و مستی بخوانید:
یکی را چو من دل به دست کسی/ گرو بود و میبرد خواری بسی
پس از هوشمندی و فرزانگی/ به دف بر زدندش به دیوانگی
ز دشمن جفا بردی از بهر دوست/ که تریاک اکبر بود زهر دوست
قفا خوردی از دست یاران خویش/ چو مسمار پیشانی آورده پیش
خیالش چنان بر سر آشوب کرد/ که بام دماغش لگدکوب کرد
نبودش ز تشنیع یاران خبر/ که غرقه ندارد ز باران خبر
کرا پای خاطر بر آمد به سنگ/ نیندیشد از شیشهٔ نام و ننگ
شبی دیو خود را پریچهره ساخت/ در آغوش آن مرد و بر وی بتاخت
سحرگه مجال نمازش نبود/ ز یاران کس آگه ز رازش نبود
به آبی فرو رفت نزدیک بام/ بر او بسته سرما دری از رخام
نصیحتگری لومش آغاز کرد/ که خود را بکشتی در این آب سرد
ز برنای منصف بر آمد خروش/ که ای یار چند از ملامت؟ خموش
مرا پنج روز این پسر دل فریفت/ ز مهرش چنانم که نتوان شکیفت
نپرسید باری به خلق خوشم/ ببین تا چه بارش به جان میکشم
پس آن را که شخصم ز خاک آفرید/ به قدرت در او جان پاک آفرید
عجب داری ار بار امرش برم/ که دایم به احسان و فضلش درم؟
12jav.net