2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
داستان واقعی زندگی پسر 13 ساله‌ای که گرفتار اعتیاد شد

داستان واقعی زندگی پسر 13 ساله‌ای که گرفتار اعتیاد شد

احساس تنهایی و دلتنگی های کودکانه سبب شد گاهی از خانه دور شوم و با دوستانی نشست و برخاست کنم که آدم های نااهلی بودند. با این که کودکی بیشتر نبودم سر بساط این دوستان ناباب، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم.

دوات آنلاین-خمیازه های پی در پی امانش را بریده بود، بدنش را مدام می کشید. اصرار داشت زودتر به خانه برگردد. خمار خواب بود و خسته و بی حوصله؛ می گفت: مادربزرگ، منتظرش است و نمی تواند زیاد از خانه بیرون بماند. پسر نوجوان برای تهیه مواد مخدر به خانه یک خرده فروش مواد افیونی مراجعه کرده و توسط ماموران دستگیر شده بود.

 

در حالی که به پنجره اتاق مشاوره کلانتری خیره مانده بود نفس عمیقی کشید و گفت: «یکی پول بهم داد و گفت برو از این خونه برام مواد بگیر.»با گفتن این جمله سرش را بالا آورد، لبخندی تلخ بر چهره داشت و می خواست ببیند عکس العمل کارشناس اجتماعی پلیس چیست. اما این پاسخ قانع کننده نبود. مشاور پرسید به چه چیزی اعتیاد داری؟پسر به کفپوش اتاق خیره شد و خیلی آرام جواب داد: «نمی دانم»مشاور سوالش را دوباره تکرار کرد و گفت: واقعیت را بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. پسر لاغر اندام خودش را روی صندلی جابه جا کرد، چرتش پریده بود. لحظه ای به چشم های مشاور نگاه کرد و آرام جواب داد: «مدتی است مواد مصرف می کنم، می گویند تلخی، یکی دو بار هم کریستال کشیدم، ولی خوشم نیامد چون حالم خیلی بد شد».

 

پسر، سرش را پایین انداخته بود. زیر چشمی به اطراف نگاه می کرد و قطره های اشک در چشمانش حلقه زد. او با سن و سال کم به دام اعتیاد افتاده بود. احساس تنهایی و دلتنگی های کودکانه سبب شد گاهی از خانه دور شوم و با دوستانی نشست و برخاست کنم که آدم های نااهلی بودند. با این که کودکی بیشتر نبودم سر بساط این دوستان ناباب، به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردم.دلم نمی خواست این جوری شوم، وقتی بچه های هم سن و سال خودم را می بینم که با پدر و مادرشان، این طرف و آن طرف می روند و شاد هستند دلم می گیرد. بعضی وقت ها گریه می کنم که چرا من این جوری شدم و برای بچه هایی که با خانواده خود هستند دعا می کنم هیچ وقت از هم جدا نشوند و همیشه شاد باشند.

 

پسر 13 ساله آهی کشید و پس از مکثی کوتاه افزود: دو سال قبل، پدر و مادرم از هم جدا شدند و دنبال زندگی خودشان رفتند و من هم در خانه مادربزرگم هستم. دلم می خواست هر چه سریع تر بزرگ شوم و برای همین هم مواد مخدر می کشیدم و فکر می کردم این طور زودتر بزرگ می شوم. امروز از مادربزرگم پول گرفتم و آمده  بودم مواد بخرم که گیر افتادم. آدرس این مواد فروش را یکی از دوستانم داد و قرار بود برایش مواد بفروشم و پول بگیرم و... آرزو می کنم هیچ پدر و مادری مشکلاتشان زیاد نشود که مجبور به طلاق شوند و اگر هم به مشکلی خوردند و طلاق گرفتند باز هم به آن ها سر بزنند.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.