2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
حکایتی از تبحر شگفت‌انگیز ابوعلی سینا در طبابت

حکایتی از تبحر شگفت‌انگیز ابوعلی سینا در طبابت

این نوشته افسانه یا داستانی ساختگی نیست و آن حکیم کسی نیست جز ابوعلی سینا، طبيب نامدار ایرانی.

دوات آنلاین-در زمانهای قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و کمرش از جا در می رود. پدر دختر هر حکیمی را نزد دخترش می برد، دختر اجازه نمی دهد کسی دست به بدنش بزند.

 

دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان تر می شود تا اینکه خبر به حکیمی باهوش و حاذق می رسد. حکیم پیغام می دهد که به یک شرط حاضر است بدون دست زدن به بدن دختر او را مداواکند.

 

پدر دختر خوشحال می شود و به نزد حکیم حاذق رفته و می گوید: شرط شما چیست ؟ حکیم می گوید: برای مداوای دخترت من احتياج به یک گاو چاق و فربه دارم و شرطم هم این است که بعد از مداوای دخترت آن گاو متعلق به خودم شود. پدر دختر با خوشحالی قبول می کند و با کمک دوستان و آشنایانش چاق ترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی میخرد و گاو را به خانه حکیم می برد.

 

حکیم به پدر دختر می گوید: دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید. پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود لحظه شماری می کند. از آن طرف حکیم به شاگردانش دستور می دهد که تا دو روز هیچ آب و علفی به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب می کنند و می گویند: گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.

 

حکیم تأکید می کند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود. دو روز می گذرد و گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می شود. پدر دختر با تخت روان دخترش را نزد حکیم می آورد. حکیم به پدر دختر دستور می دهد دخترش را روی گاو سوار کند. همه متعجب می شوند اما چاره ای نمی بینند و باید حرف حکیم را اطاعت کنند، بنابراین دختر را روی گاو سوار می کنند.

 

حکیم دستور می دهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند. همه دستورات مو به مو اجرا می شود. حال حکیم به شاگردانش دستور می دهد برای گاو کاه و علف بیاورند. گاو با حرص و ولع شروع می کند به خوردن علفها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر می شود.

 

حکیم به شاگردانش دستور می دهد که برای گاو آب بیاورند. شاگردان برای گاو آب می ریزند. گاو هر لحظه متورم و متورم می شود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر می شود. دختر از درد جیغ می کشد. حکیم کمی نمک به آب اضافه می کند. گاو با عطش بسیار آب می نوشد. حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای جا افتادن کمر دختر شنیده می شود.

 

جمعیت فریاد شادی سر می دهند و دختر از درد غش می کند و بیهوش می شود. حکیم دستور می دهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند. یک هفته بعد دختر مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری می شود و گاو بزرگ متعلق به حکیم می شود.

 

این نوشته افسانه یا داستانی ساختگی نیست و آن حکیم کسی نیست جز ابوعلی سینا، طبيب نامدار ایرانی.

 

منبع: جوان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.