داستانهای شاهنامه/ توطپه برای کشتن مهبود، وزیر معتمد انوشیروان
نوشیروان وزیر پاکی به نام مهبود داشت. دو فرزند وی نیز خدمتگزار شاه بودند. شاه به مهبود و پسرانش اعتماد کامل داشت طوریکه دیگران به آنها حسادت میکردند.
دوات آنلاین-نوشیروان وزیر پاکی به نام مهبود داشت. دو فرزند وی نیز خدمتگزار شاه بودند. شاه به مهبود و پسرانش اعتماد کامل داشت طوریکه دیگران به آنها حسادت میکردند.
یکی از ناموران دربار به نام زروان که حاجب شاه بود بیش از همه به مهبود حسادت میکرد. زروان با مردی جهود آمدورفت پیدا کرد و به او نزدیک شد و نیرنگ و دورویی او در وی مؤثر افتاد و زروان از جهود خواست تا جادویی بسازد که روزگار از مهبد روبگرداند.
مرد جهود پاسخ داد وقتی خورشها را برای شاه آوردند، ببین آیا شیر بین آنها هست؟ اگر شیر بود بدان که از مهبود و پسرانش دیگر اثر نمیبینی.
وقتی پسران مهبود خورشها را به درگاه شاه آوردند زروان به شاه گفت: ای شاه دادگر امکان دارد که در این خورشتی که با شیر آمیختهشده، زهر ریخته باشند.
پادشاه گفت مادر این دو جوان خورشها را درست کرده است.
دو جوان برای اینکه سوءظن را از بین ببرند از غذا خوردند و در دم جان دادند.
وقتی شاه چنین دید دستور داد تا سر مهبد و همسرش را ببرند و هیچکس از خویشان آنها را زنده نگذارند و بدینسان زروان به کام دل رسید.
مدتی گذشت. روزی شاه برای شکار به گرگان رفت. در میان اسبهای موجود در شکارگاه به ناگاه چشم شاه بر داغ مهبود که بر تن اسبی بود افتاد و از ناراحتی اشک از چشمانش سرازیر شد و از کرده خود پشیمان گشت.
پس با موبدی صحبت کرد و موبد احتمال داد که جادوگری شیر را به سم آلوده باشد و بدینسان جان دو پسر مهبود بر باد رفت.
شاه به زروان بدگمان شد و در مجلسی موضوع را با او در میان گذاشت و از او خواست تا باصداقت جواب دهد.
زروان نیز از ترس تمام ماجرا را بازگفت و گناه را به گردن مرد جهود انداخت.
شاه فوراً او را دستگیر کرد و به مرد جهود گفت: اصل ماجرا را تعریف کند.
جهود بعد از امان خواستن از شاه ماجرا را بازگفت. شاه بعد از استماع ماجرا دستور داد تا دو دار آماده کنند و این دو نفر را به سزای عملشان برسانند. سپس به جستجوی خویشان مهبود برآمد و یک دختر و سه مرد یافت و گنج زروان و مرد جهود را به آنان داد.
پادشاه بهشدت ناراحت بود و از خداوند بخشش میخواست و به فقرا صدقه میداد تا شاید خداوند از تقصیرش بگذرد.
شاه تصمیم گرفت درراه روم شهرستانی بنا نهد و در آن کاخهای بلند برآورد با ایوانهای گوهرنگار و طاقهای پر از طلا و نقره و گنبدی از جنس آبنوس و عاج ساخت.
از روم و هند هرکه در هنری استاد بود را در آنجا جمع کرد و همچنین اسرای بربر و روم را آنجا جا داد. وقتی کار شهر به پایان رسید در اطراف آن روستایی با کشتزارها و باغهای میوه ساخت و هرکس را که در جنگها آزرده یا اسیر کرده بود در آنجا سکنی داد و به آنها کار و همسر داد و نام آن شهرستان را سورسان نامید.
منبع : کافه داستان- داستانهای شاهنامه نوشته فریناز جلالی
12jav.net