2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ مرگ پسر انوشیروان به نام نوشزاد در جنگ با سپاه پدر

داستان‌های شاهنامه/ مرگ پسر انوشیروان به نام نوشزاد در جنگ با سپاه پدر

جنگ سختی درگرفت. در این گیرودار نوشزاد زخمی شد و به قلب سپاه آمد و گریان نالید و اسقف را فراخواند که جنگ با پدر کار درستی نبود، روزگار بر من ستم کرد.

دوات آنلاین-انوشیروان پس از پیروزی بر رومیان به‌سوی ارمن به راه افتاد . خسرو همسری مسیحی داشت که بعد از اندکی پسری به دنیا آورد که او را نوشزاد نامیدند.

 

پسر به‌سرعت بالید و بزرگ شد اما علیرغم کوشش‌های فراوان برای یادگیری آئین زرتشت به دین مسیح گروید و شاه از او تنگ‌دل گشت و او را در شهر گندیشاپور در کاخی حبس کردند.

 

ازمانی که شاه از روم بازگشت از خستگی راه بیمار شد و خبر واهی مرگ او را نزد نوشزاد بردند. نوشزاد شاد شد تعدادی از مردم بی‌خرد و مسیحیان را با خود همراه کرد و مادرش هم ازنظر مالی به او کمک نمود و سپس نامه‌ای به قیصر نوشت و خبر داد که کسری مرده است و نوبت ماست.

 

خبر تحرکات نوشزاد به مدائن رسید و انوشیروان از اعمال پسرش ناراحت شد و بنابراین نامه‌ای به رام برزین نگهبان مرز مدائن نوشت و گفت: لشکری آماده کن و سعی کن با مدارا او را به راه آوری اما اگر درشتی کرد و قصد جنگ نمود به‌ناچار تو هم با او مقابله کن و از هیچ‌چیز فروگذار نکن. سعی کن زخمی نشود و زنانش در امان بمانند و او را در قصر خود زندانی ساز و همه‌چیز از ثروت و خوردنی و پوشیدنی در اختیارش بگذار ولی کسانی را که با او همدست شدند را با خنجر به دونیم کن و از گناهشان مگذر.

 

وقتی فرستاده به رام برزین رسید هرچه از کسری شنید به او گفت و نامه را به او داد. صبحگاه سپاهی بزرگ از مدائن راه افتاد. به نوشزاد خبر رسید و او هم سپاهی از رومیان آماده کرد. پهلوانی دلیر به نام پیروزشیر خروشید که: ای نوشزاد نامدار چه کسی تو را از عدالت دور کرد؟ با شاه نجنگ که پشیمان می‌شوی. آیا نشنیدی که پدرت با روم و قیصر چه کرد؟ پدرت زنده است و تو جویای تخت و گاه او هستی؟ این راه درست نیست. دریغ است که سرت را به باد دهی. با این جوانی دل کسری را نسوزان که اگر حتی فرزند دشمن باشد با مرگش دل پدر را می‌سوزاند. از شاه معذرت بخواه.

 

نوشزاد پاسخ داد: ای پیرمرد مغرور من به دین کسری احتیاجی ندارم و به دین مادرم که مسیحی است اعتقاد دارم. مسیح اگرچه کشته شد به‌سوی یزدان پاک رفت. من هم اگر کشته شوم باکی نیست.

 

پیروز فرمان داد تا تیراندازی کنند و جنگ سختی درگرفت. در این گیرودار نوشزاد زخمی شد و به قلب سپاه آمد و گریان نالید و اسقف را فراخواند که جنگ با پدر کار درستی نبود، روزگار بر من ستم کرد. اکنون سواری به‌سوی مادرم بفرست و بگو که: نوشزاد از این جهان رخت بربست و این رسم دنیای فانی است. گوری به‌رسم مسیحیان برای من بساز.

 

بدین‌سان نوشزاد مرد و لشکرش پراکنده شد. وقتی مادرش فهمید خاک بر سرش ریخت و شیون کرد و نوشزاد را به خاک سپرد.

 

منبع: کافه داستان- داستانهای شاهنامه نوشته فریناز جلالی

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.