2024/11/21
۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ پادشاهی کی قباد و اعدام مزدک

داستان‌های شاهنامه/ پادشاهی کی قباد و اعدام مزدک

دهقان دختر زیبارویی داشت و قباد به‌شدت عاشق او شد و به رزمهر گفت تا از دهقان دخترش را خواستگاری کند. دهقان پذیرفت و آن دو ازدواج کردند. قباد انگشتری خود را به او داد.

دوات آنلاین-پادشاهی قباد چهل‌ و سه سال بود. قباد جوانی 16 ‌ساله بود و از پادشاهی اطلاعی نداشت و در اصل سوفرای کار پادشاهی را می‌گرداند.

 

مدتی گذشت و شاه 23 ‌ساله شد. سوفرای به نزد او رفت و اجازه گرفت تا به شهر خود بازگردد. وقتی سوفرای به شیراز رسید همه از او پذیرایی کردند و او می‌گفت که من شاه را بر تخت نشاندم و از کشورهای مختلف باج می‌گرفت.

 

عده‌ای نزد شاه آمدند و گفتند که او گنجینه‌اش را پرکرده است و همه پارس بنده او شده‌اند و باید او را کشت.

 

کیقباد بددل شد اما گفت: اگر سپاه بفرستم او نیز کینه‌جو می‌شود و ممکن است از پس او برنیاییم.

 

رازداران شاه گفتند: ناراحت نباش اگر شاپور رازی به جنگ او برود سوفرای کاری نمی‌تواند بکند.

 

شاه کسی را به دنبال شاپور رازی فرستاد. شاپور به نزد شاه آمد و گفت: خود را ناراحت مکن. من نزد او می‌روم اما تو نامه‌ای بنویس و از او بخواه که تسلیم شود.

 

شاه چنین کرد و شاپور به نزد سوفرای رفت و نامه را به او داد. سوفرای ناراحت شد و گفت: من او را از بند نجات دادم و بر تخت نشاندم و حالا او می‌خواهد مرا بکشد؟ اگر او از خدا و لشکرش شرم ندارد تو پای مرا ببند و مرا نزدش ببر.

 

شاپور او را نزد قباد برد و سوفرای را در زندان انداختند و تمام گنجینه او را نیز تصرف کردند.

 

وزیر کینه‌جو به شاه گفت: همه با سوفرای همراهند بهتر است که فوراً او را بکشی تا از دستش راحت شوی.

 

پس کیقباد نیز چنین کرد. وقتی ایرانیان خبر را شنیدند ناراحت شدند و به نفرین قباد پرداختند و سپاهی و شهری به درگاه قباد رفتند و آنجا را گرفتند و قباد اسیر شد و وزیرش را هم کشتند.

 

سپس به سراغ جاماسپ برادر قباد رفتند و او را بر تخت نشاندند و قباد را دست‌بسته به پسر سوفرای که رزمهر نام داشت سپردند تا او را بکشد اما رزمهر چنین نکرد و با او مهربان بود و با احترام رفتار می‌کرد.

 

قباد به او گفت: مرگ پدرت تقصیر وزیر بدخواه من بود.

 

رزمهر گفت: من کینه‌ای از تو به دل ندارم و فرمان‌بردار تو هستم.

 

پس بند از پای قباد باز کرد و شب‌هنگام آن دو از شهر خارج شدند و به‌سوی هیتال رفتند. در راه به دهی رسیدند و به خانه دهقانی فرود آمدند.

 

دهقان دختر زیبارویی داشت و قباد به‌شدت عاشق او شد و به رزمهر گفت تا از دهقان دخترش را خواستگاری کند. دهقان پذیرفت و آن دو ازدواج کردند. قباد انگشتری خود را به او داد. پس یک هفته آنجا بودند و به نزد شاه هیتال رفتند. شاه هیتال لشکری به او سپرد و گفت: اگر برنده شدی چغانی و گنجش را به من بده.

 

 

قباد پذیرفت. وقتی قباد درراه برگشت به خانه دهقان رسید به او خبر دادند که دختر دهقان پسری به دنیا آورده است. قباد شادمان شد و از نژاد دهقان پرسید و او گفت که نژادش به فریدون جم می‌رسد.

 

قباد با شادمانی لشکریان را به‌سوی طیسفون برد. ایرانیان ترسیدند و فکر کردند که بهتر است از او عذرخواهی کنند تا از گناهانشان بگذرد پس به نزد قباد رفتند و گفتند: ما از دست بی‌وفایی تو با سوفرای ناراحت بودیم اما دشمنی با تو نداشتیم.

 

شاه آن‌ها را بخشید و بر تخت نشست و تمام‌ کارهای پادشاهی را به رزمهر سپرد. وقتی پسرش کسری بزرگ شد او را به فرهنگیان سپرد و سپس لشکر به روم کشید و آنجا را نابود کرد.

 

شهرستان‌های هندیا و فارقین از او امان خواستند و او نیز امان داد.

 

از اهواز تا پارس شهرستانی درست کردند و نامش را قباد نهاد که الآن عرب‌ها به آن حلوان میگویند. بعد از مدتی مردی به نام مزدک ادعای پیامبری کرد.

 

در دین او اموال و زنان بین تمام مردم مشترک بود. قباد به سخنان او گوش داد و پس از مدتی به او پیوست و او را وزیر خود کرد.

 

مدتی بعد خشک‌سالی درگرفت و بزرگان به نزد شاه آمدند و از بی‌چیزی خود شکایت کردند. مزدک گفت: شاه راهی در نظر گرفته است، صبر داشته باشید.

 

پس به نزد قباد رفت و گفت: سؤالی دارم اگر مارگزیده‌ای را نزد تو بیاورند و پادزهر او دست کسی باشد که پولی فراوان می‌خواهد با او چه می‌کنی؟

 

شاه گفت: او را دشمن می‌دارم.

 

پس مزدک به‌سوی فریادخواهان رفت و گفت: تا صبح صبر کنید تا راه را به شما نشان دهم.

 

صبحگاه دوباره نزد شاه رفت و گفت: اگر کسی از گرسنگی جانش به لب برسد مکافات کسی که دارد و نمی‌دهد چیست؟

 

شاه گفت: خونی بر گردنش است و باید کشته شود.

 

مزدک به نزد مردم رفت و گفت: به دستور شاه از انبارها هرچه گندم هست بردارید و استفاده کنید.

 

مدتی بعد خبر به شاه رسید که همه انبارهای گندم خالی‌ شده است و همه زیر سر مزدک است.

 

قباد با مزدک صحبت کرد و در این مورد پرسید.

 

مزدک گفت: من سخنی را که شاه گفت، شنیدم و به مردم گفتم. اگر گرسنه‌ای نان پادزهرش باشد تو که داری باید بدهی.

 

قباد بیشتر با مزدک صحبت کرد و فهمید که او معتقد است که توانگران و فقیران همه باید به یک اندازه داشته باشند و همه‌چیز بین‌شان تقسیم شود. زن و خانه و اموال ، همه را باید به‌صورت مشترک استفاده کرد.

 

روزی مزدک صبحگاه به شاه گفت: عده‌ای از همدینان ما پشت در هستند.

 

شاه دستور داد تا داخل شوند.

 

مزدک گفت اینجا تنگ است و بهتر است به هامون برویم. پس در دشت سه هزار مزدکی به نزد شاه آمدند و گفتند که کسری به دین ما نیست و باید دست خطی از او بگیری که سربه‌راه شود. او باید مال و زنش را به میان آورد تا همه استفاده کنند.

 

مزدک دست کسری را گرفت اما کسری خشمگین دستش را کشید و به قباد گفت: من به تو نشان می‌دهم که این دین همه کجی و ناراستی است.

 

پس کسری پنج ماه مهلت گرفت و سپس از خره اردشیر هرمزد پیر و از اصطخر مهرآذرپارسی را طلبید و با آن‌ها صحبت کرد و راه جست و بعد به همراه آن‌ها به نزد قباد رفت.

 

موبد به مزدک گفت: تو دین جدیدی آوردی و مال و زن را اشتراکی کردی اما آن‌وقت پسر از کجا می‌داند که پدرش کیست؟ اگر مال و ثروت بین همه تقسیم شود و کهتر و مهتر معلوم نباشد آن‌وقت هر بی نژاد و بی‌مایه‌ای بی‌جهت بزرگ می‌شود. اگر همه کدخدا باشند چه کسی کار می‌کند؟ این سخنان تو دیوانگی است.

 

قباد از سخنان موبد فهمید که اشتباه کرده است و مزدک و همراهانش را به کسری سپرد. کسری همه آن‌ها را بر درخت‌ها به دار زد و سپس داری برای مزدک ساختند و او را دار زدند و سپس تیربارانش کردند.

 

ازآن ‌پس کسری نزد پدر عزیز شد .وقتی چهل سال از پادشاهی قباد گذشت نامه‌ای بر حریر نوشت و تخت و تاج را پس از مرگ به کسری سپرد و از همه خواست تا مطیع او باشند. قباد هشتاد ساله شد و از مرگ می‌ترسید .

 

به گیتی در از مرگ خشنود کیست

که فرجام کارش نداند که کیست

 

شاه درگذشت و برای او مراسم سوگواری برگزار کردند و سپس نامه‌ای از قباد یافتند که در آن کسری را پادشاه بعدی خوانده بود. کسری بر تخت نشست و به خاطر عدالت و دانشی که داشت او را نوشیروان نامیدند.

 

منبع: کافه داستان- داستانهای شاهنامه نوشته فریناز جلالی

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.