2024/05/06
۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
دخترفراری درلانه‌کفتارهای شیطانی

دخترفراری درلانه‌کفتارهای شیطانی

آن دو پسر شیطان صفت دامن پاک مان را آلوده کردند. دیگر از آن به بعد آواره کوچه و خیابان شدیم و هر روز بیشتر در باتلاق هوا و هوس گرگ صفتان غرق می شدیم.

دوات آنلاین-در خیالش با آدم ها حرف می زند  و گاهی می خندد و با دیدن هر پسر بچه ای فکر می کند فرزند خودش است. مواد صنعتی ذهنش را به هم ریخته و از او یک آدم عصبی ساخته است. زن جوان می گوید: 14 ساله بودم که تحت تاثیر حرف های دختر همسایه مان از خانه فرار کردم. نیمه های شب بود که با برداشتن یک دست لباس به دنبال ماجراجویی و تجربه جدید پا در تاریکی گذاشتم. هنوز یک ساعت از فرارمان نگذشته بود که پیشمان شدم اما می ترسیدم به خانه برگردم چون برادرم قیم من بود و نمی دانستم چه جوابی به او بدهم.

 

 پدرم قبل از فوتش مصرف کننده مواد و به خاطر این که ساقی بود چند سالی به زندان افتاد. وقتی از زندان آزاد شد و به خانه آمد من و دوستم داخل حیاط مان بودیم که او به اشتباه به جای من دوستم را در آغوش گرفت چون مواد مغزش را از کار انداخته بود و همین ماجرا باعث شد ضربه سنگینی بخورد. پدرم از مواد زده و خسته شده بود و همین اشتباهش مرگ او را رقم زد و صبح روز بعد دیدیم خودکشی کرده است. بعد از فرار با دوستم به یک پارک رسیدیم که دو  پسر غریبه انتظار مان را می کشیدند.

 

دوستم از من خواست چند ساعتی با آن ها باشیم و من به ناچار قبول کردم و با آن ها به بیابان رفتیم و شروع به کشیدن سیگاری و قلیان و نوشیدنی الکلی مصرف کردیم.

 

آن دو پسر شیطان صفت دامن پاک مان را  آلوده کردند. دیگر از آن به بعد آواره کوچه و خیابان شدیم و هر روز بیشتر در باتلاق هوا و هوس گرگ صفتان غرق می شدیم. حدود یک سالی بین پاتوق ها سرگردان بودیم و مثل یک کالا و توپ بین مردان هوسران دست به دست می شدیم. در این بین با یک پسر دوست شدم او از من خواست همراه دختر همسایه مان نزد چند نفر از دوستانش که از خلاف کارهای سرشناس بودند برویم.

 

 وقتی پا در لانه کفتارها گذاشتم از شدت ترس می لرزیدم اما در عین حال سعی می کردم خونسردی ام را حفظ کنم تا شاید با چرب زبانی بتوانم خودم را از لانه آن ها نجات بدهم. آن ها چهار نفر بودند و یکی از دیگری در خلاف سرتر بود. وقتی از گذشته ام برای شان گفتم که ناخواسته از طریق دختر همسایه مان به این لجنزار کشیده شده ام دل شان به حال من سوخت و رهایم کردند اما دختر همسایه مان را پیش خودشان نگه داشتند و تا صبح او را مورد آزار و اذیت قرار دادند.

 

 بعد از خارج شدن از لانه کفتارها با یک پسر دیگر دوست شدم و یک سالی در خانه او زندگی کردم. خانواده ام سایه به سایه دنبالم بودند تا اثری از من پیدا کنند اما من دنبال خوشگذرانی و عیاشی بودم و هر وقت یاد خانواده ام می افتادم سیگاری می کشیدم تا دلتنگی آزارم ندهد. پنهانی ودورادور خانواده ام را می دیدم اما جرئت نزدیک شدن به آن ها را نداشتم. مادرم در خانه های مردم کار می کرد و برادرم خلاف کار  بود. مدتی با آن پسر غریبه رابطه داشتم تا این که مرا قال گذاشت و رفت. یک شب که بی حوصله شده و هوس سیگاری کرده بودم و دنبال ساقی می گشتم داخل یک کوچه با مردی آشنا شدم. زمانی که آدرس ساقی را از او سوال کردم از من خواست با او همراه شوم و همین ماجرا باعث شد به هم وابسته شویم. بعد از مدتی به شرط پاک کردن گذشته سیاهم پای سفره عقد با او نشستم.

 

شوهرم از همان روز اول اصلاً به فکر خرج زندگی و گرفتن وسایل نبود و در یک خانه بدون امکانات زندگی مشترک مان را شروع کردیم. او فقط وسایل استعمال موادش را جور کرده بود و اصلاً به خواسته هایم توجهی نداشت تا این که یک روز از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. وقتی دیدم تنها شده ام به ناچار نزد مادرم برگشتم اما او بعد از مدتی ازدواج کرد. دوباره دست از پا درازتر با ابراز پشیمانی پیش برادرم برگشتم.

 

نیش و کنایه عروس مان و همچنین ضرب و شتم برادرم بدجوری من را آزار می داد تا این که او خانه پدری مان را  فروخت. به هر شکلی بود ارثم را از برادرم گرفتم و یک خانه برای خودم اجاره کردم و از سمساری مقداری لوازم مستعمل خریدم.

 

همان موقع بود که متوجه شدم باردار هستم. خیلی ناراحت شدم چون نه از شوهرم خبری بود و نه پشتوانه مالی داشتم که از پس زندگی برآیم. بالاخره بچه به دنیا آمد و در این مدت چون به شوهرم قول داده بودم که دست از گذشته سیاهم بردارم به آن پایبند بودم و کسی را به زندگی ام راه ندادم. مدام با شماره شوهرم تماس می گرفتم تا شاید پاسخ دهد و بعد از گذشت یک سال این اتفاق افتاد.

 

همسرم با بی حوصلگی جواب تلفن ام را داد. بعد از گرفتن آدرس جدید به خانه آمد. شب بود که از راه رسید و زمانی که وارد خانه شد بدون احوال پرسی و دیدن بچه کمربندش را درآورد و به جانم افتاد تا اعتراف کنم پول وسایل و اجاره خانه را از چه کسی گرفته ام.

 

سر و صورتم خونی شد و یک جای سالم در بدنم نماند تا این که به ناچار خانواده ام را در جریان گذاشتم و برادرم با شوهرم درگیر شدند و قصد شکایت داشتند اما شوهرم من را تهدید کرد اگر کار به دادگاه بکشد هرگز مرا طلاق نخواهد داد برای همین ترسیدم و از خانواده ام خواستم کاری با زندگی ام نداشته باشند و همین ماجرا باعث طرد شدن بیشتر از سوی برادرم شد. از ترس شوهرم خانه ام را عوض کردم. بعد از چند ماه پنهانی زندگی کردن شوهرم دوباره با من تماس گرفت و با حیله و نیرنگ آدرس جدید خانه ام را گرفت و پیش من آمد. صاحب خانه ام یک پسر مجرد داشت و زمانی که شوهرم پیش من آمد از ما خواست برای قلیان کشیدن مهمان او شویم.

 

همین امر باعث شد شوهرم دوباره توهم بزند و با سیخ داغ به جانم افتاد و دستم را با آن سوزاند تا اعتراف کنم با صاحب خانه ارتباط دارم. از ترس صبح زود زمانی که شوهرم خواب بود از خانه خارج شدم و پیش مادر و ناپدری ام رفتم. یک هفته خانه آن ها بودم ولی وقتی برگشتم دیدم شوهرم وسایل خانه را فروخته و با گرفتن پول پیش فرار کرده است.

 

آوارگی من تمامی نداشت تا این که نزد مادرم برگشتم اما مادرم من را مزاحم می دانست برای همین از من خواست بچه ام را به یک نهاد حمایتی تحویل بدهم و خودم به کمپ بروم. به ناچار قبول کردم و یک روز پسرم را به یک نهاد بردم و به بهانه ای او را داخل آسانسور گذاشتم و به طبقه بالا فرستادم تا شاید دل کندن از او برایم ساده شود.

 

 صدای گریه پسرم را از طبقه بالا می شنیدم که من را صدا می کرد و دنبالم می گشت. با چشمانی پر از آه و اشک از ساختمان خارج شدم و به پارک رفتم و یک سیگاری  کشیدم تا غم دوری بچه ام را بهتر تحمل کنم. بعد از آن یک هفته ای بود که صدای گریه و ناله پسرم در گوشم می پیچید و شب ها از خواب می پریدم. الان یک ماه است که با کمک دوستان خواهرم به کمپ آمده ام تا گذشته سیاهم را بتوانم کمی پاک کنم و از شر مواد خلاص شوم. 

 

منبع: خراسان- خراسان شمالی

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.