2024/11/24
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ پیروزی اردشیر بر هفتواد

داستان‌های شاهنامه/ پیروزی اردشیر بر هفتواد

از دریای چین تا کرمان سرزمین کرم بود.پسران ھفتواد با ده ھزار سپاھی از دژ حفاظت می کردند. چون اردشیر بابکان از داستان ھفتواد آگاه شد، سپاھی را برای سرکوبی ھفتواد به بسوی او فرستاد.

دوات آنلاین-شھر کجاران مردمی فقیر داشت که پسران آن اندک و دختران فراوان بودند. دختران ھرروز صبح با پنبه و دوکدان به کوھی در نزدیک شھر میرفتند و شب با نخ و ریسمان به خانه ھایشان باز میگشتند.

 

در آن شھر بی چیز و خرم نھاد، مردی بود بنام ھفتواد که ھفت پسر و یک دختر داشت.روزی که دختران مشغول ریسیدن بودند بادی وزید و سیبی از درخت فرو افتاد. دختر آن را برداشت و با دندان به دو نیم کرد و در میان سیب کرمی دید.

 

با انگشت کرم را از میان سیب برداشت و در پنبه دوکدان خودش جای داد. وقتی دوباره شروع به رشتن کرد و از دوکدان پنبه برداشت، نیت کرد که من امروز به طالع این کرم پنبه رشته میکنم. دختران ھمه این را شنیدند و شادمانه خندیدند.

 

در شامگاه دختر دید دو برابر ھرروز پنبه رشته است.روزھای بعد ھم بیشتر و بیشتر پنبه رشته تا آنکه دیگر کرم را با خودش به کوه نمی برد، بلکه ھر بامداد چون بلند می شد اول کرم را غذا می داد و تکه سیبی نزد او می نھاد و بعد دوکدان را پر از پنبه می کرد و به کوه می رفت و ھرچه پنبه می برد تا شب می رشت.

 

چنان شد که روزی مادر و پدر به دختر گفتند مگر پریان ترا یاری می دھند؟

 

دختر به مادر گفت: آنچه من می کنم از طالع آن کِرم سیب است که نگه داشته ام.

 

ھفتواد ھم کرم سیب را به فال نیک گرفت و از آن پس ھرکاری که می خواست بکند به طالع کرم سیب می کرد. زندگی ھفتواد به طالع کرم ھرروز بھتر و در شھر مردی توانگر و دادگر شد. کرم که بزرگتر شد، ھفتواد صندوقی سیاه درست کرد و کرم را در آن جای داد.

 

در آن شھر امیری بود صاحب لشکر و نیرو و ھرروز از ھفتواد بھانه میگرفت که پولی از او بستاند. ھفت پسر ھفتواد مردم را بسیج کردند و با نیزه و تیغ و تیر به سوی ارک آن امیر ظالم رفته و او را کشته و گنجش را صاحب شدند.

 

ھفتواد بر سر کوھی نزدیک کجاران دژی بنا کرد و دری آھنین بر آن گذاشتند که زندگی در آن ھم راحت بود و ھم امن.

 

چشمه ای که در آن کوھسار بود میان دژ قرار گرفت و مردم را از آب بی نیاز کرد. چون صندوق برای آن کرم تنگ میشد، حوضی در سنگ کوه کندند و کرم را آھسته در آن گذاشتند. کرم ھرروز غذا می خورد و فربه تر میشد تا بعد از پنج سال به اندازه یک پیل شد با شاخک ھا و صورتی بزرگ.

 

از دریای چین تا کرمان سرزمین کرم بود.پسران ھفتواد با ده ھزار سپاھی از دژ حفاظت می کردند. چون اردشیر بابکان از داستان ھفتواد آگاه شد، سپاھی را برای سرکوبی ھفتواد به بسوی او فرستاد. ولی ھفتواد در کوھستان کمین کرده واز کمینگاه به سپاه اردشیر حمله و آنھا را تار و مار کردند.

 

خبر که به اردشیر رسید، خودش سپاھی را جمع کرد و به تندی به سوی ھفتواد آمد. پسر بزرگ ھفتواد، شاھوی که از رزم پدر آگاه شد، از آنطرف دریای پارس به کمک او آمد و در میمنه لشکر ھفتواد قرارگرفت.

 

دو سپاه برھم زدند و جنگ گروھی کردند و ھفتواد بر سپاه اردشیر پیروز شد. اردشیر بقیه سپاه خود را فرا خواند و کنار آبگیری جایشان داد. در شھر جھرم مردی بد نژاد بود بنام مھرک نوش زاد. مھرک چون از رفتن اردشیر و گرفتاری سپاه او خبردار شد سپاھی اطراف خود جمع کرد و به کاخ اردشیر رفت و در گنج را گشوده و ھرچه داشت تاراج کرد.

 

شب سفره گستردند و گوسفند و بره پخته در سفره نھادند. ناگھان تیری از آسمان بر بدن بره پخته فرود آمد. بزرگان لشکر دست از خوردن برداشتند.

 

بر آن تیر نوشته شده بود: تمام آرامش دژ و پیروزی ھفتواد از بخت کرم است. اگر این تیر به شما برسد نشان پیروزی ھفتواد است.

 

فردا اردشیر سپاه را از کنار آبگیر برگرفت و روانه پارس شد. سپاه ھفتواد که رفتن اردشیر را دیدند از ھر سو راه را بر شاه گرفتند و بسیاری از آنان را کشتند. اردشیر با گروھی اندک به سوی پارس گریخت. سر راه در خانه ای کوچک مھمان جوانی ناآشنا شد و او به اردشیر گفت: بدان که آن کرم یک دیو جنگیست که مغز اھرمن دارد و با جھان آفرین دشمن است.

 

اردشیر بعد از چند روز استراحت در پارس به جھرم رفت و با شمشیر ھندی گردن مھرک را زد و ھرکس را که با او نسبتی داشت نابود کرد، مگر دختر مھرک که ھرچه در شھر دنبالش گشتند پیدایش نکردند.

 

اردشیر از آنجا با یک لشکر دوازده ھزار نفری به جنگ کرم رفت.در سپاه اردشیر مردی پھلوان و فرزانه بود بنام شھرگیر.

 

اردشیر به او گفت: نگھبان و پاسبانی قرار بده که روز و شب بیدار باشد تا من چون جدم اسفندیار کیمیائی بسازم که در نابودی کرم بکار آید. اگر در روز دودی ببینید و یا در شب آتشی از دژ زبانه زد، بدانید که کار کرم به پایان رسیده و من موفق شده ام.

 

اردشیر این را گفت و ھفت مرد از سرداران خود را انتخاب کرد و در لباس مردی بازرگان، با ده خر که بارشان زر وسیم بود با یک دیگ و دو روستائی راھنما بسوی دژ رفتند.

 

در دروازه دژ شصت مرد نگھبانی می کردند که پرستاری کرم نیز با ایشان بود. یکی فریاد کرد در صندوقت چه داری؟

 

اردشیر پاسخ داد:ھمه گونه کالائی در بار دارم. جامه، زینت، دیبا، دینار، خز، گوھر.

 

پرسید کیستی؟

 

پاسخ گفت: بازرگانی خراسانی ام با خستگی تا اینجا آمده ام. از بخت کرم مال فراوان دارم.

 

نگھبان در دژ را باز کرد و اردشیر و یارانش با ده خر بار وارد حصار شدند. اردشیر به ھریک از نگھبانان چیزی بخشید و سفره ای گسترده و خود به خدمت ایشان ایستاد.

 

نگھبانان چون از خوردن شراب مست شدند بی ھوش افتادند. اردشیر سرب و قلع را در آن دیگ که آورده بود گرم کرد و ھنگام غذا خوردن کرم، سرب و قلع جوش آمده را در گلوی کرم ریختند. کرم ناتوان شد و از درون ترکید.

 

اردشیر اول آن شصت نفر مست را از بین برد و بعد در بام دژ آتش افروخت. شھرگیر با دیدن آتش سپاه را حرکت داد تا به پای دژ رسید. شاھوی و ھفتواد را کشتند تا مردم فقط خدای یگانه را بپرستند. در آنجا آتشکده ساختند و جشن مھرگان و سده برپا کردند.

 

منبع: mehremihan.ir

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.