2024/05/02
۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
داستان پلیسی/ شبح تیرانداز

داستان پلیسی/ شبح تیرانداز

کارآگاه مطمئن بود هر دو خون از یک سرچمشه جاری شده است و باید دنبال قاتلی مشترک برای مردان مسن و پولدار برگردد. مقتول اول در خیابان آفریقا ،کوچه شاهرخ شرکت پخش لوازم آرایشی و بهداشتی داشت و مقتول دوم در خیابان میرداماد ،رو به روی بازارچه پایتخت،شرکت واردات تجهزات پزشکی‌اش را اداره می‌کرد.نزدیکی محل کار دو قربانی هم نمی‌توانست اتفاقی باشد...

دوات آنلاین-سرگرد فیاض   در طول سال‌هایی که در اداره ویژه مبارزه با قتل کار کرده ،پرونده‌های زیادی را به نتیجه رسانده و با قاتلانی از طبقات مختلف با انگیزه‌های گوناگون دست و پنجه نرم کرده بود و اگر از او سوال می‌شد تا به حال چند معمای جنایی را حل کرده است ،نمی‌توانست بدون مراجعه به دفترچه‌ای که برایش مثل صندوقچه اسرار بود،جواب دقیقی بدهد با این وجود اگر نشانه‌ای از یک پرونده را به او می‌دادند سریع می‌توانست تمام جزییات آن را مو به مو تعریف کند مخصوصا اگر پرونده لاینحل و راکد مانده بود.او با دیدن جسد محسن ،انگار قطعه‌ای را از یک پازل قدیمی پیش روی خودش می‌دید حدود 8 ماه قبل مردی حدودا 65 ساله به اسم مجید که تنها زندگی می‌کرد و از قضا بسیار ثروتمند بود توسط فردی آشنا در خانه‌اش با شلیک گلوله‌ای از یک کلت کالیبر 32 مجهز به صداخفه‌کن کشته شده و مقدار زیادی طلا و پول و اشیای قیمتی دیگر از خانه‌اش به سرقت رفته بود.فرزندان مجید می‌گفتند ارزش اموال سرقتی حدود 60 میلیون تومان است.کارآگاه  فیاض   و دستیارش ستوان رحیمی  آن زمان به هر دری زده اما نتوانسته بودند کوچکترین ردپایی از قاتل پیدا کنند حالا سرگرد خودش را در برابر منظره‌ای مشابه می‌دید.محسن مردی 64 ساله بود که تنها زندگی می‌کرد او فقط یک پسر داشت که ازدواج کرده و دنبال زندگی خودش رفته بود و اتفاقا همین پسر بعد از سه روز غیبت پدرش مشکوک و نگران شده و به خانه او امده و جسد را پیدا کرده بود.شکی وجود نداشت محسن هم با یک کلت کالیبر 32 کشته شده و چون همسایه‌ها صدای شلیک گلوله را نشنیده‌اند حتما سلاح،صدا خفه‌کن داشته و علاوه بر این قاتل فردی آشنا بوده که به راحتی و به عنوان مهمان وارد منزل مقتول شده و در کمال خونسردی و آرامش جنایت را انجام داده و بعد هر چه را که به دردش می‌خورده به سرقت برده است.ارزش این سرقت حدود 30 میلیون تومان تخمین زده می‌شد.

 

کارآگاه  مطمئن بود هر دو خون از یک سرچمشه جاری شده است و باید دنبال قاتلی مشترک برای مردان مسن و پولدار برگردد. مقتول اول در خیابان آفریقا ،کوچه شاهرخ شرکت پخش لوازم آرایشی و بهداشتی داشت و مقتول دوم در خیابان میرداماد ،رو به روی بازارچه پایتخت،شرکت واردات تجهزات پزشکی‌اش را اداره می‌کرد.نزدیکی محل کار دو قربانی هم نمی‌توانست اتفاقی باشد و شاید نشانه‌ای از محدوده فعالیت قاتل بود البته فیاض   فعلا هیچ حدسی نمی‌زد و سرنخی در اختیار نداشت پسر محسن می گفت پدرش مرد گوشه‌گیری بود و ساعات فراغتش را در تنهایی و انزوا می گذراند و هیچ دوستی نداشت که بخواهد به خانه‌اش رفت و آمد داشته باشد پپس به احتمال زیاد قاتل به تازگی با محسن دوست شده و توانسته بود اعتماد او را جلب کند اما این دوستی برچه بهانه‌ای استوار بود؟

 

شاید پرس و جو از کارمندان محسن می‌توانست کلیدی از این معما را به دست کارآگاه  بدهد در مورد جنایت اول دقیقا همین کار انجام شده اما نتیجه‌ای به دست نیامده بود.فیاض   و دستیارش برای انجام تحقیقات باید تا صبح و بازگشایی شرکت صبر می‌کردند بنابراین از محل جنایت مستقیم به خانه‌هایشان رفتند تا خودشان را برای یک روز سخت و پراضطراب آماده کنند.

 

صبح روز بعد هنوز ساعت 9 نشده بود که دو مامور کارشان را با بازجویی از منشی شوکه شده شرکت شروع کردند اما مرد جوان آنقدر تحت تاثیر حادثه قرار گرفته بود که پرت و پلا می‌گفت موضوعی که برای فیاض   جالب توجه بود این بود که تمام کارمندان شرکت به غیر از یک نفر مرد بودند آن‌طور که منشی می‌گفت محسن علاقه‌ای به استفاده از نیروی زن نداشت و معتقد بود با مردان راحت‌تر می‌شود کار کرد و کنار آمد.بازجویی از کارمندان تا ساعت 3 بعدازظهر طول کشید و در آخر معلوم شد هیچ‌کدام از آنها هیچ اطلاعاتی درباره رییس‌شان ندارند و هر چه می‌دانند جزییاتی درباره کارهای شرکت است و اتفاقا این کارها هم کاملا طبق روال پیش می‌رفت و هیچ فراز و فرود و گره و مانعی در سر راهش وجود نداشت.

 

این فکر که شاید پرونده اخیر هم مثل قتل مجید مسکوت و راکد بماند فیاض   را اذیت می‌کرد و تا حدی اعتماد به نفس او را گرفته بود.قاتل کارش را خوب بلد بود و می‌دانست باید چه طور بدون برجا گذاشتن هیچ سرنخی نقشه‌اش را اجرا کند تنها امید کارآگاه  این بود که این جنایتکار هم مثل بقیه جانیان بالاخره مرتکب خطایی بشود و خودش را رسوا کند.

 

این اتفاق تا یک هفته نیفتاد در این 7 روز آب از آب تکان نخورد و کوچکترین روزنه امیدی برای پلیس ایجاد نشد تا این‌که به کارآگاه  خبر دادند قتل تازه‌ای رخ داده است باز هم مقتول پیرمردی پولدار و مجردی بود که در خانه‌اش با همان سلاح کشته شده و حدود 25 میلیون تومان طلا و تراول چک از او به سرقت رفته بود.فیاض   وقتی به محل جنایت رفت و اوضاع را از نزدیک بررسی کرد به این اطمینان رسید که قاتل زنجیره‌ای عزمش را جزم کرده تا هر چه زودتر و بیشتر قربانی بگیرد و بر دارایی نامشروع‌اش بیفزاید.او هر که بود قطعا به مبلغ کلانی پول نیاز داشت شاید گرفتاری مهلکی گریبانش را گرفته بود یا مثلا بدهی کلانی داشت که باید خودش را از قید و بند آن می‌رهاند.بنابراین اولین سرنخ به دست امد قاتل فردی است که مشکل مالی عمده‌ای دارد و هر چه زودتر باید پول موردنیازش را فراهم کند.قطعه دوم این پازل هم جور شد.مقتول سوم مدیر یک دفترخانه اسناد رسمی در خیابان ولیعصر ،چند متر بالاتر از میرداماد بود.یعنی همان طور که فیاض   در قتل دوم حدس زده بود قاتل محدوده جغرافیایی خاصی را برای شکار طعمه‌هایش درنظر گرفته بود اما او پیرمردان را چه طور شناسایی می‌کرد.

 

رحیمی  همان طور که کنار رییس‌اش ایستاده بود و داشت هال مجلل را از نظر می‌گذراند نکته‌ای به ذهنش رسید و آن را با فیاض   درمیان گذاشت:"شاید قاتل زن باشد؟"

 

گوش کارآگاه  تیز شد و ستوان توضیح داد:هر سه مقتول مجرد هستند.شاید در دام عاشقانه یک زن جنایتکار افتاده بودند.

 

بعید نبود.سرگرد نمی‌توانست بگوید خودش هم قبلا به این نکته فکر کرده است چون در قتل‌های سریالی کمتر ذهن به سمت زنان می‌رود.اگرچه خود کارآگاه  سه سال قبل یکی از این قاتلان را دستگیر کرده و باخبر بود زنی هم در قزوین با انگیزه سرقت 5 پیرزن را به قتل رسانده است.او در گفته دستیارش دقیق شد اما نه توانست آن را صددرصد تایید کند و نه این‌که خط بطلان روی این فرضیه بکشد.او فقط به یک چیز اطمینان داشت.قاتل تیرانداز خوب و مسلطی بود چون در هر کدام از این جنایت‌ها فقط یک تیر شلیک شده و درست به پیشانی مقتولان اصابت کرده بود.

 

بازجویی از کارمندان دفتر اسناد رسمی مثل دو مورد قبلی گرهی از این معما باز نکرد و فقط بر ابهام‌ها افزود کارآگاه  شک نداشت تعلل و معطلی به معنی این است که افراد دیگری هم قربانی خواهند شد اما نمی‌توانست به تک‌تک شرکت‌ها و دفاتری که در محدوده فعالیت قاتل بودند برود و به پیرمردان پولدار و مجرد گوشزد کند مراقب باشند گرفتار عشق‌های هیجانی نشوند به نظر او انتشار اخبار این قتل‌ها می‌توانست تا حدی برای طعمه‌های احتمالی  هشدارآمیز باشد اما از سوی دیگر این خطر وجود داشت که قاتل با اطلاع از رو شدن دستش ،محل دیگری را برای شکار قربانی انتخاب کند یا حتی روشش را تغییر بدهد در این صورت همه معادلات به هم می‌خورد و آنها به نقطه صفر بازمی‌گشتند هر چند تا همینجا هم زیاد از این نقطه فاصله نگرفته بودند و اطلاعات زیادی از شبح تیرانداز در دست نداشتند.

 

شب از نیمه گذشته بود اما سرگرد فیاض   و دستیارش هنوز مشغول کار بودند در اتاق خودشان قدم می‌زدند و جزییات پرونده را مرور می‌کردند کارآگاه  از کشاندن ماجرا به روزنامه‌ها پشیمان شده بود چون می‌ترسید قاتل فرار کند یا محدوده جغرافیایی فعالیتش را تغییر بدهد و همین سرنخ کوچک هم از بین برود از طرفی می‌ترسید قتلی دیگر رخ بدهد او مطمئن بود قاتل به پولی کلان و فوری نیاز دارد و به همین دلیل هم با ولعی جنون‌امیز به شکار مردان ثروتمند می‌رود.شاید حق با رحیمی  بود و آنها باید دنبال قاتلی زن می‌گشتند.

 

فیاض   داشت با صدای بلند فکر می‌کرد:"کارمندان و خانواده هیچ‌کدام از مقتولان حدسی درباره این‌که مهمان جنایتکار چه کسی است نمی‌زنند پس مقتولان در واقع دوستی‌شان را با قاتل پنهان کرده بودند چه دلیلی برای این پنهانکاری وجود دارد مگر این‌که طرف زن باشد."

 

ستوان تایید کرد اما کارآگاه  بدون توجه به او ادامه داد:"قاتل قطعا یک جایی تیراندازی را یاد گرفته این طرز شلیک کردن کار یک اماتور نیست."او مکثی کرد و بعد یکهو به سمت صندلی‌اش خیز برداشت و به رحیمی  گفت:"احتمالا قاتل عضو یک باشگاه تیراندازی است لیست همه باشگاه‌های زنانه را می‌خواهم مشخصات تک‌تک اعضایشان را باید تا ظهر برایم پیدا کنی از چند نفر کمک بگیر.مواظب باش کسی مشکوک نشود.باید کارت را خیلی بی سرو صدا انجام بدهی.از فردا هم کل محدوده فعالیت قاتل باید پوشش داده شود.فعلا نیازی به دستگیری نیست فقط بگو موارد مشکوک را تعقیب کنند و گزارش بدهند هیچ‌کس خودسر نباید کاری انجام بدهد.فهرست مکالمه‌های تلفنی مقتولان را هم می‌خواهم هم همراه و هم تلفن خانه‌شان."

 

ستوان دستورهای رییس‌اش را یادداشت کرد تا موضوعی را فراموش نکند بعد هم اجازه گرفت تا به آسایشگاه برود و چرتی بزند تا صبح توان کار کردن داشته باشد اما خود فیاض   در دفترش ماند و همچنان به مرور پرونده ،دیدن عکس‌های صحنه‌های جنایت،خواندن اظهارات وابستگان مقتولان و مدارک دیگر ادامه داد او نمی‌توانست دست روی دست بگذارد تا پیرمردان دیگری هم راهی ان دنیا شوند.فیاض   اگر می‌فهمید قاتل برای چه کاری به این همه پول نیاز دارد گره بزرگی را باز کرده بود اما برای این سوال احتمال‌های زیادی وجود داشت شاید بدهکار بود،شاید خودش یا یکی از نزدیکانش باید هر چه زودتر زیر تیغ جراحی می‌رفتند و عملی حیاتی را انجام می‌دادند یا....سرگرد هر چه فکر می‌کرد نتیجه‌ای نمی‌گرفت شاید اصلا هیچ اضطراری برای قاتل وجود نداشت و او فقط به قصد مال‌اندوزی و رسیدن به ثروت و رفاه دست به کار شده بود و می‌خواست هر چه زودتر به مبلغی که به عنوان هدف برای خودش درنظر گرفته بود برسد و بعد خودش را جایی گم کند و با خیال راحت به زندگی اعیانی‌اش برسد.

 

صحنه‌های جنایات نشان می‌داد قاتل کاملا خونسردانه کارش را انجام می‌دهد نه وسیله‌ای را می‌شکند ،نه تیرش خطا می‌رود و نه سر و صدایی راه می‌اندازد.چنین ادمی قطعا از نظر روانی دچار اختلال است.زندگی در خانواده‌ای نابسامان یا عوامل ژنتیکی یا محیطی در این طرز رفتارش دخیل بود او باید در بین اعضای باشگاه‌های تیراندازی دنبال کسانی می‌گشت که نقطه تاریکی در زندگی شخصی یا خانوادگی شان وجود دارد.

 

نور خورشید آرام آرام سیاهی شب را پس می‌زد که فیاض   بی‌اختیار پشت میز خوابش برد.ساعت 7 ستوان صدایش زد.با چشمانی پف کرده بیدار شد و اولین جمله‌ای که به زبان آورد این بود:"زود باش نباید وقت را از دست بدهیم."

 

ستوان حتی اجازه نگرفت صبحانه بخورد و با سه ماموری که از شب قبل کاندیدا کرده بود ،جلسه‌ای مختصر برگزار و انها را توجیه کرد و جست‌وجو در باشگاه‌های تیراندازی که خوشبختانه تعدادشان زیاد نبود،شروع شد.ساعت سه بعدازظهر همه اعضای تیم در اتاق کارآگاه  جمع شدند و گزارش عملکرد خود را ارائه دادند فیاض   21 اسم را پیش روی خودش داشت که البته بعضی از انها را می‌شد در همان تحقیقات مقدماتی خط زد.او همه را به غیر از ستوان رحیمی  مرخص کرد و دو نفری مشغول کار روی فهرست شدند .رحیمی  گفت:"خدا را شکر امروز تا حالا قتلی نداشتیم."

 

فیاض   چندان هم خوشبین نبود:"شاید قتل بوده ولی هنوز کسی باخبر نشده."

 

ته دل ستوان خالی شد ولی سعی کرد بر اعصابش مسلط شود تا بتواند با دقت کار را پیش ببرد از 21 نفر مظنون 8 نفرشان کاملا موجه بودند.یکی از انها زنی 58 ساله و متاهل بود که به گفته ماموران وضع مالی بسیار خوبی داشت بنابراین انگیزه‌ای برای این کشتارها نداشت اما اسم 12 نفر دیگر در سایه‌ای از تردید فرورفت.

 

یک ساعت بعد واحدهای گشتی با کارآگاه  تماس گرفتند یک گروه دختری جوان را دیده بود که سوار خودروی مدل‌بالای یک مرد تقریبا مسن شد.گروه دوم دو نفر با مشخصاتی مشابه را در یک فست‌فود دیده و تیم سوم هم قاتل و مقتولی بالقوه را در حال قدم زدن زیرنظر داشت.فیاض   به همه واحدها دستور داد سوژه‌ها را به بهانه مسائل منکراتی متوقف کنند و اسم دختران جوان را بپرسند و سریع گزارش بدهند.آیا یکی از انها همان قاتل تحت تعقیب بود؟ستوان رحیمی  چنان به هیجان امده بود که دیگر نتوانست پشت میز بنشیند و شروع به قدم زدن کرد کارآگاه  هم اضطرابش را روی چوب‌لباسی خالی می‌کرد.15 دقیقه بعد گروهی که دختر و مرد نشسته در فست‌فود را زیرنظر داشت به هدف زد و معما را حل کرد.دختری که همراه مرد مسن بود "مریم مینویی"نام داشت و درست همین نام در فهرست اعضای یکی از باشگاه‌های تیراندازی دیده می‌شد.فیاض   دستور انتقال او و پیرمرد را به اداره اگاهی صادر کرد.

 

مریم و منصور وقتی به اجبار وارد اتاق فیاض   شدند به شدت عصبانی بودند و تهدید می‌کردند:"کار شما کاملا غیرقانونی است."،"از همه‌تان شکایت می‌کنیم."،"این خانم همسر شرعی من است."و...کارآگاه  با متانت به حرف‌های هر دو گوش داد و بعد با لحنی آرام و مطمئن گفت:"ما فعلا مشکلی با رابطه و نسبت شما نداریم موضوع چیز دیگری است این خانم متهم به قتل است."

 

منصور چیزی نمانده بود سکته کند مریم هم رنگ از رخسارش پرید و برای لحظاتی نتوانست حرفی بزند.سرگرد دستور داد مریم را به اتاق دیگری ببرند بعد شروع به صحبت با مرد کرد و از او سوالاتی درباره نحوه آشنایی‌اش با مریم و نوع رابطه‌شان پرسید.مرد که کاملا غافلگیر شده و از طرفی وحشت بر سرش سایه انداخته بود با جزییات همه ماجرا را تعریف کرد مریم در شرکت مهندسی او کار می‌کرد  و زنی مطلقه بود آن دو حدود یک ماه قبل با هم عقد موقت کرده بودند و در این مدت هم همه چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رفت. انها تازه دو روز بود از سفر برگشته بودند بعد از عقد راهی دوبی شده و مدتی را انجا خوش گذرانده و به خودشان استراحت داده بودند.کارآگاه  با شنیدن حرف‌های منصور فهمید مریم ربطی به این قتل‌ها ندارد او در زمان دو جنایت اخیر در ایران نبود از طرفی این زن در شرکت شوهرش کار می‌کرد و همه از ازدواج موقت انها خبر داشتند در حالی‌که قاتل سعی می‌کرد روابطش را با مقتولان پنهان نگه دارد.آیا حضور مریم در محدوده وقوع جرم ،عضویت او در باشگاه تیراندازی و انتخاب مردی مسن اما پولدار به عنوان همسر همه اتفاقی بود؟نمی‌شد به راحتی این را باور کرد از طرفی هم نمی‌شد اتهامی را به زن جوان نسبت داد او  مدرکی کاملا قانع‌کننده‌ای داشت که ثابت می‌کرد هیچ ارتباطی با جنایت‌ها ندارد.معما باز هم پیچیده‌تر شد.

 

سرگرد فیاض   قبل از آن‌که به منصور و مریم اجازه بدهد اداره را ترک کنند با دستیارش ستوان رحیمی  در گوشه‌ای از راهرو خلوت کرد هر دو می‌دانستند قاتل مثل شبه عمل می‌کند و هیچ‌کس جز خود قربانیان ائو را نمی‌شناسد حال آن‌که مریم در شرکت منصور کار می‌کرد و یک ماه قبل به عقد موقت او درآمده بود و این کار زن جوان با روش جنایتکار تیرانداز تفاوت زیادی داشت ضمن این‌که زوج عاشق‌پیشه بعد از عقد به دوبی رفته و تازه دو روز بود به ایران برگشته بودند اما هنوز برایشان عجیب بود که مریم تمام مشخصات موردنظرشان را دارد و ویژگی‌هایش با متهم فرضی مطابقت می‌کند.او تیرانداز ماهری است،طرف مقابل او  مردی ثروتمند و مسن است و  در خیابان میرداماد شرکتی را اداره می‌کند.اگر قرار بر قضاوت بود نه می‌توان گفت صددرصد مریم همان جانی زنجیره‌ای است و نه می‌شد او را کاملا مبری دانست.شرایط بغرنج و پیچیده‌ای بود.دو همکار به این نتیجه رسیدند که بهتر است چند سوال از منصور بپرسند شاید این طور اطلاعات‌شان کامل‌تر می‌شد.

 

پیرمرد حوصله‌اش سرآمده و حسابی کفری بود اما می‌دانست چاره‌ای ندارد جز این‌که به پرسش‌ها جواب بدهد ان هم کامل و دقیق و بدون جاانداختن موضوع و مطلبی خاص.بیشتر سوال‌ها درباره ازدواج‌اش با مریم بود و منصور با این‌که احساس می‌کرد دو همکار وارد حریم خصوصی‌اش شده‌اند همه چیز را تعریف کرد:مریم در شرکت من کار می‌کرد خیلی وقت بود که عاشقش شده بودم اما هیچ‌وقت نمی‌توانستم به چیزی که می‌خواستم برسم و او مثل شکاری گریزپا بود و من هم شکارچی ناکام.می‌دانستم مطلقه است وضع مالی زیاد خوبی هم نداشت یعنی زندگی‌اش خیلی معمولی بود بالاخره بعد از کلی اصرار قبول کرد صیغه‌ام شود.سه ماهه البته به یک شرط گفت باید در بارسلون برایش آپارتمانی بخرم من هم قبول کردم و ویکلم ترتیب کارها را داد پول آپارتمان برای من زیاد نشد.یعنی چیزی نبود که از عهده‌اش برنیایم یا این‌که روی دوشم سنگینی کند.مریم می‌خواهد از ایران برود می‌گوید از این کشور خاطره‌های خوبی ندارد شوهر اولش خیلی اذیتش کرده بود با خانواده خودش هم اختلافات زیادی دارد تا قبل از این‌که با من ازدواج کند تنها زندگی می‌کرد یک اپارتمان کوچک و معمولی در افسریه کرایه کرده بود من او را خیلی دوست دارم و امیدوار هستم بعد از تمام شدن صیغه راضی شود عقدمان را دائم کنیم شاید حاضر شوم با او به اسپانیا بروم."

 

کارآگاه  حسابی به هیجان آمده بود او قبلا به این نتیجه رسیده بود که قاتل به پولی کلان نیاز دارد و یکی از حدس‌هایی که درباره علت نیاز شبه تیرانداز زده ،این بود که او می‌خواهد کشور را برای همیشه ترک کند حالا منصور با حرف‌هایش ثابت می‌کرد مریم یکی دیگر از ویژگی‌های قاتل ناشناس را هم دارد فکری در سر فیاض   جرقه زد مگر مریم نمی‌توانست هم‌زمان که در عقد موقت منصور است پیرمردان دیگر را اغفال کند و کارهای جنایتکارانه‌اش را پیش ببرد تازه این ازدواج سرپوش خوبی روی اعمالش می‌گذاشت و باعث می‌شد از دایره مظنونان خارج شود.اصلا چه بسی در لحظات آخر وقتی زن جوان بار سفرش را بست خود منصور را هم راهی آن دنیا کند و پول کلانی هم از او به جیب بزند.مریم باید در بازداشت می‌ماند.فیاض   کاملا مطمئن بود این کار مطابق عقل و منطق است حتی اگر در آخر بی‌گناهی این زن ثابت می‌شد فعلا نمی‌توانست اجازه آزادی او را بدهد .باید درباره سفر دوبی هم تحقیق می‌شد.فیاض   به پیرمرد اجازه مرخصی داد البته صرفا برای اطمینان گروهی را موظف کرد او را شبانه روز زیرنظر داشته باشند نه این خاطر که سوء‌ظنی نسبت به منصور داشت بلکه به این دلیل که فکر می‌کرد ممکن است مریم قاتل نباشد اما منصور بی‌شک یکی از مقتولان بالقوه بود و شاید بیشتر از هرکس دیگری فعلا به مراقبت احتیاج داشت.

 

آن روز کار به پایان رسید و صبح روز بعد کارآگاه  فیاض   وقتی با گزارش بچه‌های تعقیب و مراقبت فهمید منصور به سفارت اسپانیا رفته است کمی گیج شد معنی این کار پیرمرد را نمی‌فهمید چه دلیلی داشت در شرایطی که همسرش که دیوانه‌وار او را دوست دارد به اتهام قتل سه نفر در بازداشت است او بخواهد ایران را ترک کند اگر این سفر طبق برنامه قبلی و به خاطر موضوعی ضروری بود چرا او دیروز حرفی در این‌باره به میان نیاورده بود؟قضیه داشت پیچیده می‌شد فیاض   دستور داد منصور همچنان زیرنظر بماند بعد به رحیمی  دستور داد به دادسرا برود و بازپرس را برای ممنوع‌الخروج کردن او قانع کند این کار تا ساعت دو بعدازظهر طول کشید و پس از آن دو همکار به خیابان میرداماد رفتند و مقابل شرکت منصور کشیک دادند البته کاری با خود نداشتند و منتظر بودند یکی از کارمندان را گیر بیاورند و از او تحقیق کنند بالاخره مردی جوان و خوش قد و قامت به تورشان خورد و او را بدون این‌که توجه مردم جلب شود سوار ماشین کردند و با هم به پارک ملت رفتند تا کمی صحبت کنند جوان حسابی ترسیده بود اما دو همکار به وی اطمینان دادند کاری با خود او ندارند و مسئله‌ای ساده است که اصلا نباید به خاطرش نگران شد.کارمند جوان در حالی‌که رو به بروی فواره‌های پارک ایستاده بود تمام اطلاعات شرکت را برای کارآگاه  و ستوان فاش کرد.منصور تقریبا ورشکسته بود قبل از سفرش به دوبی 8 نفر از کارمندان را تعدیل کرده و خیلی از فعالیت‌های تجاری‌اش را به حالت تعلیق درآورده و حتی دفتر را برای فروش گذاشته و البته گفته بود می‌خواهد جای کوچکتری در منطقه‌ای ارزان‌تر بگیرد.سرگرد به این اندیشید که پس چه طور فردی با این همه مشکل نقدینگی برای ازدواجی سه ماهه خانه‌ای در بارسلون می‌خرد و همراه تازه عروس یک ماه در دوبی می‌ماند و حسابی پول خرج می‌کند.آیا ماجرای آپارتمان اسپانیا حقیقت داشت؟آیا ان دو واقعا به دوبی رفته بودند؟آیا وضع مالی منصور خوب بود و او به دلیلی خاص می‌خواست ظاهرسازی کند؟هدف او از مراجعه به سفارت اسپانیا در این اوضاع و احول چه بود؟

 

کارمند جوان به دو مامور قول همکاری داد و قرار شد ریزبه ریز اتفاقات شرکت را گزارش بدهد او از پلیس بازی و هیجان‌هایش بدش نمی‌آمد و احساس می‌کرد برای بازی در نقش اصلی یکی از فیلم‌های جیمزباند انتخاب شده است.

 

ستوان که در قبلا با حدس زدن این‌که قاتل یک زن است در این پرونده خودی نشان داده بود این بار در مسیر بازگشت به اداره فرضیه دیگری بافت و به فیاض   گفت شاید مریم و منصور دست‌شان توی یک کاسه باشد و با کمک هم قتل‌ها را انجام می‌دهند.فیاض   در واکنش به این حرف دستیارش فقط ابرو بالا انداخت اما همین یک جمله در اعماق ذهنش ثبت شد و نتوانست از فکر آن بیرون بیاید.یک نکته دیگر هم در این ماجرا وجود داشت .در دو روز گذشته که مریم بازداشت بود گزارشی از قتل تازه نرسیده بود.بار دیگر همه چیز در اسیه‌ای از ابهام و تردید فرو رفت.

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.