2024/11/23
۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
پیشنهادات ما
معرفی 10 رمان عاشقانه که حتما باید بخوانید

معرفی 10 رمان عاشقانه که حتما باید بخوانید

آخرین لیست را که متعلق به سال 2018 است برایتان انتخاب کرده ایم و از بین صد رمان مورد انتخاب کارشناسان دیلی تلگراف، عاشقانه هایش را بیرون کشیده ایم.

دوات آنلاین-اگر از آنهایی هستید که فکر می کنید عشق و نامزدی به این است که از صبح تا شب بروید پارک و سینما و بازار و کافی شاپ و یک گل دست تان بگیرید و با هم قرار بگذارید که در یک دشت پر از گل روی بالش ابر دراز بکشید و مثل قناری ها چه چه بزنید و خانه ای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان یک روز هم عاشق نبوده اید.

 

برای شما شاید بهترین کار، خواندن چندتا کتاب عاشقانه درست و حسابی باشد تا بفهمید این عشق و عاشقی اصلا چی هست. کتاب هایی که اینجا برایتان معرفی کرده ایم، از فهرست «صد رمانی که هر کسی باید بخواند» (100 novels everyone should read) روزنامه دیلی تلگراف است.

 

سنت انتخاب فهرست و لیست برترین ها و تاپ تن و صدتایی ها، البته سنتی قدیمی و سابقه دار است و اگر خوب بنگردید، انواع و اقسام لیست های دیگر را هم پیدا می کنید.

 

ما آخرین لیست را که متعلق به سال 2018 است برایتان انتخاب کرده ایم و از بین صد رمان مورد انتخاب کارشناسان دیلی تلگراف، عاشقانه هایش را بیرون کشیده ایم. البته جای عاشقانه های بی نظیری مثل «بر باد رفته» (مارگارت میچل) یا «وداع با اسلحه» (ارنست همینگوی) در این فهرست خالی است اما به هر حال همین هم خالی از لطف نیست و کتاب هایی را معرفی کرده که ممکن است گاهی اسمش از دست مان در برود. پس این شما و این هم ده داستان عاشقانه برتر (عددهای ذکر شده کنار اسم هر کتاب، رتبه اش در لیست صدتایی است).

 

آنا کارنینا (لئو تولستوی)

«خانواده های خوشبخت همگی مثل هم خوشبختند ولی خانواده های بدبخت، هر کدام بدبختی مخصوص به خودشان را دارند.»

 

این شروع غافلگیرکننده رمان است؛ رمانی که می گوید یکی از این بدبختی ها جستجوی عشق در مسیری غلط است. درست مثل آنا که تمام رمان را با بدبختی طی می کند و ما حتی نمی توانیم ذره ای با او همدلی کنیم یا حتی بعد از مرگش او را ببخشیم.

 

آنا از شوهرش و از زندگی در جمع اعیان روسیه راضی نیست. دل به وروسکی عاشق پیشه می دهد که بعدا معلوم می شود چه آدم بی بته ای بوده. با این انتخاب غلطش نمی تواند کنار بیاید و آخر خودش را سر به نیست می کند.

 

عشق، به خصوص عشقی چنین اشتباه و در مسیر غلط، بدجوری پدر درمی آورد و این را آنا کارنینا با تمام وجود درک می کند. معمولا بین منتقدها، اینکه این رمان را شاهکار تولستوی به حساب بیاورند یا «جنگ و صلح» را، اختلاف نظر است.

 

در جستجوی زمانه از دست رفته (مارسل پروست)

توی این رمان بلند هفت جلدی، چندتا عشق و کلی جمله قصار درباره عشق هست، در جلد اول داستان دلدادگی شارل سوان به اودت را می خوانیم که شارل برای سر درآوردن از ماجراهای معشوق بی وفایش، ساعت ها زیر پنجره اودت می ایستد.

 

در جلد دوم راوی بی نام قصه، دل به ژیلبرت، دختر شارل و اودت می بندد ولی بعد از بی توجهی ژیلبرت، با آلبرتین آشنا می شود. بعد از کلی ماجرا در جلد پنجم به او می رسد اما آلبرتین بی وفایی در پیش می گیرد و راوی قصه ما از غصه مریض می شود و هفتاد صفحه هذیان می گوید.

 

در جلد ششم است که راوی دوباره در خیابان به ژیلبرت سوان برمی خورد و فیلش یاد هندوستان می کند ولی ژیلبرت با دوست قدیمی راوی ازدواج می کند. در جلد آخر راوی می فهمد که ژیلبرت در جوانی دلباخته او بوده ولی او هیچ وقت اشارات عاشقانه ژیلبرت را درک نکرده است. یک جورهایی رمان، شرح این است که در مقوله عشق و عاشقی، لحظات چقدر سرنوشت ساز هستند. به جز این، کتاب درباره حسادت عشاق هم توضیحات خواندنی دارد.

 

جین ایر (شارلوت برونته)

خودش یک تجربه عاشقانه وحشتناک داشت. زندگی اش هم همینطور بود. نه از دوران معلمی اش خیری دید و نه از نویسندگی اش. مثلا همین داستان را مجبور شد با یک اسم مستعار مردانه چاپ کند. معلوم است که وقتی همچین آدمی بخواهد رمانی درباره مشقت های عشق بنویسد، چی از آب درمی آید.

 

جین ایر، در واقع خود شارلوت برونته است. نوانخانه ای که او در آنجا بزرگ می شود، مثل کودکی شارلوت است. شغل جین، یعنی معلمی هم همان شغل شارلوت برونته. دل بستن جین به اربابش آقای روچستر که بعدا می فهمیم همسرش را زندانی کرده هم همان ماجرایی است که سر نویسنده درآمد و ازدواج روچستر و جین در آخر عمر، وقتی که روچستر در آتش سوزی صورتش را از دست داده تاکیدی است بر رنجی که برونته و خواهرانش کشیده اند. رنجی که بسیاری از عشاق جوان هم آن را تجربه می کنند.

 

غرور و تعصب (جین آوستین)

«این حقیقت را همه دنیا قبول دارند که مرد مجردی با ثروت مناسب، باید به دنبال همسر بگردد.» یک شروع خاص دیگر، برای یک عاشقانه کلاسیک. خانواده بنت چهارتا دختر دارند. همسایه جدیدشان هم مرد جوان و پولداری است که مجرد است. واضح است که اولین نقشه خانم بنت، این است که یکی از دخترها را به او قالب کند.

 

جین، خوشگل و خانم است. الیزابت، نه زیاد خوشگل است و نه زیاد خانم اما باهوش است. آن دوتای دیگر هم خب، هستند. ظاهرا همه چیز دارد خوب پیش می رود که دوست از خود راضی آقای همسایه سر و کله اش پیدا می شود. خواندن رمان های آستین، رمان های بازاری را پیش چشم تان بی ارزش می کند. آستین یک داستان عاشقانه درجه یک تعریف می کند، بدون حتی یک کلمه احساساتی.

 

بلندی های بادگیر (امیلی برونته)

یکی دیگر از محصولات کارخانه ادبی برونته ها آن هم از طرف عجیب ترین و منزوی ترین خواهر از میان خواهران پریده رنگ برونته. این رمان داستان عشق آتشین هیتکلیف است و اینکه این عشق نافرجام چطوری سرانجام جماعتی را به گند می کشاند.

 

هیتکلیف کولی زاده ای است که پیش خانواده کاترین بزرگ می شود، خانواده ای که همه شان جز کاترین او را عذاب می دهند. هیتکلیف از کاترین خواستگاری می کند و برخلاف تصورش، از کاترین، تنها نقطه امیدش در زندگی هم جواب منفی می شنود. می رود تا با جیب پر پول برگردد اما وقتی برمی گردد که کاترین با یک آدم عوضی ازدواج کرده. از اینجا به بعد است که هیتکلیف از همه انتقام می گیرد، با خواهر شوهر کاترین ازدواج می کند و او را عذاب می دهد، بچه برادر کاترین را مثل یک حیوان وحشی تربیت می کند. دختر کاترین را که مرده مجبور می کند با دایی زاده وحشی اش ازدواج کند و ... بی رحمانه ترین چهره عشق را می شود در این داستان سراغ کرد.

 

مادام بوآری (گوستاو فلوبر)

اما همسر دکتر بوآری معروف، یک دختر شهرستانی و ساده است که آرزوهای زیادی دارد و مشتاق زیبایی، ثروت، عشق و جامعه ای سطح بالاست. نقطه اصلی داستان، همین ایده آل های خیالبافانه و جاه طلبانه اوست که با واقعیت های زندگی کیلومترها فاصله دارد. راهی که او به ذهنش می رسد رفتن از جاده خاکی و میانبرهاست. مثل آنا کارنینا، عشق را در جایی جستجو می کند که اصلا عاشقی در کار نیست و وقتی این را می فهمد که حسابی دیر شده و گند بالا آورده است و راهی جز خودکشی برایش نمانده. داستان با ازدواج شروع می شود و با مرگ تمام می شود و این وسط هم کلی توصیف هنرمندانه و جمله قصار درباره فرق ها و شباهت های عشق و حماقت می خواهیم

 

گتسبی بزرگ (اسکات فیتزجرالد)

این رمان برخلاف باقی کتاب های این فهرست که از همان اول کار میخکوبتان می کند، یک مشکل کوچک دارد؛ آن هم اینکه «گتسبی بزرگ» را اگر به عنوان یک داستان شاهکار دست بگیرید و توقع یک چیز فوق العاده را داشته باشید، متاسفانه رمان همین طور هی ناامیدتان می کند تا وقتی که به فصل آخر برسید و آنجاست که یکباره مات و مبهوت شکوه این داستان خواهید شد. برای اینکه نمک آن غافلگیری از بین نرود، قبل از خواندن رمان فیلمش را نبینید.

 

ما هم همین قدر می گوییم که جی گتسبی با اسم واقعی جیمز گست پسر جوان جاه طلب، بی سواد، رمانتیک و ماجراجویی است که بعد از جنگ جهانی اول توانسته با درجه افسری برای خودش میان اشراف نیویورک جایی دست و پا کند اما هنوز هم از درون غمگین است و نمادی به حساب می آید از نسل جوان هایی که از طرف بقیه درک نمی شوند و به قول نویسنده متعلق به «نسل از دست رفته» (یک چیزی معادل همان «نسل سوخته» خودمان) است. کافی است دل به کتاب بدهید و خودتان را توی شخصیت گتسبی ببینید و الی آخر.

 

دکتر ژیواگو (بوریس پاسترناک)

داستان زندگی یک پزشک شاعر به اسم یوری ژیواگو که در واقع داستان جامعه روسیه در نیمه اول قرن بیستم است. ژیواگو و همسرش تونیا، بعد از ازدواج در جریان جنگ جهانی از هم دور می افتند و باقی داستان، شرح تلاش این دو برای رسیدن دوباره به یکدیگر است.

 

پاسترناک 9 سال از عمرش را صرف نگارش این رمان کرد اما هیچ ناشر روسی حاضر نشد «دکتر ژیواگو» را چاپ کند و اولین چاپش در ایتالیا بود. می گفتند رنج های یک شاعر و معشوقه اش در برابر انقلاب بلشویکی چه ارزشی دارد.

 

وضع با اعلام او به عنوان برنده نوبل بدتر هم شد. کمونیست های خشمگین عقیده داشتند این حق شولوخف و «دن آرام» است که نوبل بگیرد تا جایی که پاسترناک مجبور شد از کمیته نوبل اعلام برائت کند. با این حال، هنوز هم تصویرهای رمان او از انقلاب 1917، سال های گرسنگی، ازدواج دکتر ژیواگو و فرار او و همسرش به سیبری فوق العاده است.

 

یوگنی آنگین

یوگنی، بچه خرپولی است که وقتی عمویش می میرد، برای سرکشی به ثروت او به روستایی می رود و آنجا با دختر زیبایی به نام تاتیانا برخورد می کند که خواهر زن دوست شاعرش است. طبعتا تاتیانا هم دل به یوگنی می دهد و دلبسته او می شود اما یوگنی بعد از مدتی از تاتیانا سیر می شود و می رود سراغ خواهرش اولگا که زن همان شاعر است. سر همین با دوست شاعرش دوئل هم می کنند ولی اولگا هم خیلی زود از چشمش می افتد و می رود شهر پی عیاشی خودش.

 

تاتیانا هم بعد از مدتی چشم انتظاری، عاقبت ازدواج می کند و راهی سن پترزبورگ می شود. بعد از چند سال گذر یوگنی آنگین به سن پترزبورگ می افتد و تاتیانا را با همسرش می بیند و این بار که تاتیانا سر و وضع مرفهی پیدا کرده دوباره به او پیشنهاد می دهد. تاتیانا هم که پایبند خانواده است او را از خودش می راند. باقی داستان چیز دندانگیری ندارد اما تاتیانا، محبوب ترین زن بین کل آثار ادبی روسی می شد.

 

رنج های ورتر جوان (یوهان ولفگانگ گوته)

ورتر اشراف زاده جوانی است که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای استراحت به شهر ییلاقی کوچکی آمده. او در یک میهمانی با شارلوت، دختر قاضی شهر آشنا می شود و یک دل نه صد دل عاشق او می شود.

 

شارلوت اما به مردی شریف (آلبرت) وعده داده شده است! مثلثی عشقی شکل می گیرد و همه چیز برای رنج کشیدن ورتر جوان آماده می شود و ...

 

این رمان (مثل «بابا لنگ دراز») در قالب نامه نوشته شده، نامه هایی که ورتر به دوستش ویلهلم می نویسد و در آن از حال و روز یک عاشق بینوا می گوید. خود گوته این کتابش را بیشتر از «فاوست» دوست داشت و می گویند ناپلئون عاشق این رمان بوده. شهرت کتاب در قرن هجدهم به اندازه ای بود که تا مدت ها مردان جوان به سبک ورتر لباس می پوشیدند و دختران به تقلید از شارلوت.

 

منبع: هفته نامه تماشاگران امروز

12jav.net

 

پیشنهادات ما
کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.