2024/11/24
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ کناره‌گیری کیخسرو از پادشاهی و انتخاب لهراسب به‌عنوان جانشین

داستان‌های شاهنامه/ کناره‌گیری کیخسرو از پادشاهی و انتخاب لهراسب به‌عنوان جانشین

چون كيخسرو از شاهي دست كشيد ، لهراسب را نزد خود خواند. كيخسرو زبان به نصيحت باز كرد و گفت: زمان من ديگر به پايان رسيده تو اين سرزمين را با نيكي و عدا و داد همچنان سرسبز و خرم به آيندگان بسپار.

دوات آنلاین-بعد از عزلت گزینی کیخسرو پیکی نزد رستم رفت تا چاره جویی کنند. شش هفته از رسيدن پيك پهلوانان نزد رستم گذشته بود كه دو پهلوان به پايتخت رسيدند. به ايرانيان خبر رسيد كه جهان پهلوان ، رستم دستان با زال سپيد موي ، اينك مي رسند. چون اين آگاهي رسيد تمام موبدان و همه آن كسان كه از نژاد زرسپ بودند، بر اسب نشسته به سوي تهمتن شتافتند.

 

همه لباس هاي زرين و سيمين پوشيدند. درفش كاوياني را بال ها گشودند و پيشاپيش آن گودرز پير بر اسب نشست. پهلوانان چون با رستم روبرو شدند، سيل اشك از مژگان‌شان بر رخسار چكيد. گودرز با زال و رستم گفت: كيخسرو به گفتار ابليس گم كرده راه. شب وروز كسي او را نمي بيند هفته ها بر پاي مي مانيم تا مگر در به روي ما بگشايند. اي جهان پهلوان! كيخسرو ديگر آن نيست كه تو شاد و روشن روان ديده بودي. آن قامت چون سرو دوتا شده و گل سرخ رويش چون به زرين شده. نمي دانم چه چشم زخمي بر او رسيده كه گل رويش پژمرده و اگر ديو راه او زده باشد گيتي بر ما تباه خواهد شد .

 

زال دلير گفت: اي پهلوانان! كيخسرو از پادشاهي سير شده، برويم پندش دهيم.

 

سرداران به پيش و مردم بدنبال ايشان روانه بارگاه شدند. چون خبر به كيخسرو رسيد دستور داد از در، پرده برداشتند و براي سرداران جاي نشستن نهادند.

 

پهلوانان همراه با زال و رستم ، گودرز و طوس وارد شدند. كيخسرو چون آواي رستم را شنيد از تخت بر پاي جست و به سوي رستم روانه شد و او را در آغوش گرفت . از زال احوال پرسيد. زال پير پيش آمد و گفت تو شادان زندگی کن. پدر تو سياوش مانند فرزند من بود. چه بسيار شاهان ديدم، نديدم كسي را به اين خردمندي . به من سخني گفتند كه سزاوار تو نبود. چون آگاه شدم به تندي و سرعت بشتافتم. آمده ام تا رازي را بتو بگويم. از تمام ستاره شناسان و دانايان از هر كشوري خواستم تا اين راز سپهر را آشكار كنند و بگويند كه چرا تو از ايران زمين ، مردم و پهلوانانت بريده اي. در آن تلاش بودم كه پيام آور پهلوانان رسيد و گفت كه كيخسرو فرموده است كسي را بر او راه ندهند و چهره خود را از ما پوشيده ميدارد من چون اين سخن دانستم، چون عقاب به پرواز و چون كشتي بر آب بسوي تو شتافتم تا بپرسم چه چيز را از ما پنهان مي كني؟

 

چون كيخسرو سخنان زال را شنيد، گفت: اي پير دانا، هرچه گفتي پاكيزه بود. از زمان منوچهر تا اين زمان كسي از تو جز نيكي نشنيده است و رستم پيلتن همواره ستون كيان بود. سياوش را او پرورانيد. چون به جنگ دشمنان مي رفت، چه بسيار سپاهيان دشمن كه جنگ ناكرده مي گريختند. اگر از رنج هاي تو و خاندان تو ياد كنم، سخن فراوان خواهد بود. راست آن است كه آرزويي داشتم. آن آرزو را به درگاه يزدان عرض كردم. پنج هفته نزد خداي برپا بودم. از او راهنمايي خواستم. آرزو كردم روان تيره مرا روشن كند. از گناه من درگذرد و مرا با سعادت از اين جهان بدر برد. چنانكه از من رنجي در جهان در دل كسي باقي نماند.

 

اي جهان پهلوان! از آن ترسم كه غرور و تكبر روان مرا بتابد و چون شاهان پيشين بر درگاه خداوند عاصي شوم. اكنون خداوند هنگامي كه چشم من لحظه اي بخواب رفت خجسته سروش را فرمود تا به گوش من گفت پروردگارت تو را بخشيده و آماده باش كه هنگام رفتن است. پس ديگر در اين بارگاه مرا كاري نيست.

 

چون زال سخن كيخسرو را شنيد آهي سرد از جگر بر كشيد.

 

 

چون كيخسرو از شاهي دست كشيد ، لهراسب را نزد خود خواند. كيخسرو زبان به نصيحت باز كرد و گفت: زمان من ديگر به پايان رسيده تو اين سرزمين را با نيكي و عدا و داد همچنان سرسبز و خرم به آيندگان بسپار.

 

سرداران بزرگ سپاه ايران مثل رستم ، گودرز ، گيو ، بيژن ، گستهم ، فريبرز و طوس به همراه كيخسرو با تمامي لشكر، از دشت بسوي كوه روانه شدند. كيخسرو و سرداران سپاه ايران ، بر بلنداي كوه برشدند و در ستيغ آن ماندند و يك هفته به همراه كيخسرو بودند.

 

تمام سرداران و موبدان با خود مي گفتند: هيچكس چون كيخسرو دل از دنيا برنكنده و به جهان ديگر روي نكرده است.

 

روز هفتم چون خورشيد از كوه برخاست، بيشتر از صد هزار زن و مرد ايراني اشك ريزان او را بدرقه كردند. تمام سنگ كوه به گريه آمده بود.

 

سرداران به كيخسرو گفتند: چه رنجي از ما به تو رسيده است. چرا تاج شاهي را بدور مي افكني هر چه مي خواهي بگو تا انجام دهيم و از خاك ايران بيرون مرو. ما همه به درگاه خداوند نيايش مي كنيم تا يزدان پاك تو رابه ما به بخشايد.

 

كيخسرو لحظه اي فكر كرد و بعد موبدان را بخواست و گفت: آنچه پيش آمده همه خير و خوبي است. چرا بر آن گريه مي كنيد. خدا را سپاس گذاريد. چون روزي ديگر در پايان جهان ، ما به هم خواهيم رسيد. اينك از من بپذيريد و كوهستان را ترك كنيد و من را در اينجا تنها بگذاريد.  راهي كه بايد بپيمايم سخت دراز است و بي آب و گياه ، از اين راه همه نمي توانند بگذرند.

 

سرداران و سپاهيان و مردم با چشمان گريان ، كيخسرو را وداع كردند مگر طوس ، گيو ، فريبرز ، بيژن و گستهم.

 

كيخسرو راه افتاد و سرداران با او روانه شدند. يك روز و يك شب راه رفتند و زبانشان از خشكي بيابان و تشنگي فراوان ، ديگر در دهان نمي گرديد. ميان راه چشم‌شان به چشمه اي از آب افتاد به كنار چشمه رسيدند و فرود آمده ناني خوردند ، آبي نوشيدند و استراحت كردند.

 

كيخسرو به سرداران گفت : امشب در اينجا خواهيم ماند و از آن پس شما ديگر مرا نخواهيد ديد. همين امشب آنچه مي خواهيد بگوئيد و بپرسيد . فردا كه خورشيد تابان ، پرچم روشنايي را بلند مي نمايد و زمين چون طلا زري مي شود ، آن زمان روزگار جدايي من و شما خواهد بود . من از راهي كه آغاز كرده ام نتوانم برگشت .

 

آنها با هم سخن گفتند تا شب تيره فرود آمد. چون تيرگي همه جا را گرفت كيخسرو به نيايش برخاست. به آب چشمه سر و تن خود را پاكيزه كرد و به آيات خداي را به ياري خواند. چون نمازش به پايان رسيد به سرداران گفت: تا جاودان شما را بدرود مي كنم ، چون آفتاب برخيزد ديگر مرا بخواب خواهيد ديد. اي سرداران و ياران من ، چون من رفتم شما لحظه اي در اين دشت ريگ صبر نكنيد به هيچ چيز فريفته نشويد. اگر چه از ابر، مشك  تر بر زمين ببارد ، زود برويد چون از كوه بادي سخت خواهد وزيد، چنان كه شاخ و برگ و درختان را شكسته و خواهد برد. از ابري سياه برفي سنگين خواهد باريد چنانكه راه ايران زمين را نخواهيد يافت .

 

سرداران با اشك و آه با كيخسرو بدرود كردند.

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.