2024/05/06
۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
داستان‌های شاهنامه/ دل‌بریدن کیخسرو از دنیا

داستان‌های شاهنامه/ دل‌بریدن کیخسرو از دنیا

از آن ترسم در اين آخر راه به لغزش دچار شوم و مهر خداوندي از من جدا شود و به كژي وناداني و ظلم و خودپرستي و حرص و آز مايل شوم و چون درگذرم ، رواني تيره در آن جهان برايم باقي بماند.

دوات آنلاین-كيخسرو چون به ايران زمين رسيد كاوس هنوز زنده بود  و در همان زمان نيز به شاهي نشست  اما انساني مهربان بود و برخلاف كاوس دل با مردم داشت. چون كاوس درگذشت و امور كشورش بصورت كامل بدست او سپرده شد، نخستين كارش آزاد كردن جهن، پهلوان توراني بود كه سالها در زندان كاوس، بند به دست و پاي داشت.

 

كيخسرو به جهن گفت: اكنون برخيز و به سرزمين توران برو نگهبان آئين و كيش خدائي باش و بكوش تا دوستي و صلح ميان ما برقرار باشد.

 

در پي آن كيخسرو سرداران و بزرگان كشور را دعوت كرد. با آنها سخن گفت و دستور داد تا تمام زندانيان توراني را از زندان آزاد نمودند و به توران زمين فرستادند.

 

كيخسرو چون سالها بر او گذشت روزي با سرداران خود گفت: اي پهلوانان از شرق تا غرب ايران زمين در كوه و بيابان، در دريا و دشت بدخواهان را ادب كردم و خدا اين تخت و تاج را به پاس نيايش‌هايم به من مرحمت كرد. عمري دراز به من داد. هميشه تمام آرزوهايم برآورده شد و امروز بي گمان آرزوئي ندارم. از آن مي ترسم اكنون كه بي نيازي را احساس مي كنم و چيزي نمانده است كه بر آن دست يابم ، انديشه و خوي اهريمني در دل من وسوسه كند و روانم خودپرست شود و پس از عمري كه در راه راست و در جهت آرزوهاي مردم قدم برداشته ام ، بدكنشي همچون ضحاك شوم و يا چون جمشيد دل از مرحمت خداوند ببرم و آنگاه مرا با تور و سلم يكجا نام برند. پدران من مردمي نيك نبوده اند و امكان دارد از نظر اخلاق در معرض خطر باشم زيرا از يك سو، نژادم به كاوس مي رسانم كه پر از خودكامگي و دور از خرد و انديشه و ياد خداوند بود و از سوي ديگر  نژادم به افراسياب توراني مي رسانم كه هيچكس از او به جز كژي و جادوئي به ياد ندارد. روان من از آن دو سو، به بدي مايل است و از آن ترسم در اين آخر راه به لغزش دچار شوم و مهر خداوندي از من جدا شود و به كژي وناداني و ظلم و خودپرستي و حرص و آز مايل شوم و چون درگذرم ، رواني تيره در آن جهان برايم باقي بماند.

 

 من كار آن جهان را اندك نمي گيرم و تصميم گرفته ام از اين پس فقط در راه نيايش خداوند گام بردارم . از فرداي آن روز كيخسرو كمتر كسان را بار مي داد .

 

پهلوانان ايران چون طوس و گودرزو گيو، گرگين و ديگران نزد كيخسرو رفتند و گفتند: ما همه پهلوانان، دل به تو سپرده ايم و امروز تمام جهان از آن توست و نمي دانيم چه انديشه اي تو را به كناره گيري از جهان واداشته است. اگر ما گناهي كرده ايم كيفرمان بده. اگر دشمني در نهان داري به ما بگو تا سرش را برگيريم و يا سر در راه آن ببازيم.

 

كيخسرو گفت : نه من دشمني در گيتي دارم و نه شما گناهي كرده ايد. شما بمانيد و نيكو زندگي كنيد. يك هفته است كه در پيشگاه يزدان به نماز و نيايش پرداخته ام و به آنجا رسيده ام كه مي دانم در اين جهان بزرگ ، همه چيز ناپايدار است مگر يزدان پاك كه همه چيز از اوست و من ازشاهي گذشته و فقط به راه او خواهم رفت .

 

پس رو به پرده داران كرد و گفت: من ديگر كسي را نخواهم پذيرفت و كار من نيايش و نماز خواهد بود.

 

يك هفته گذشت و كيخسرو كسي را نپذيرفت. پهلوانان در انديشه شدند و با هم انجمن كردند و تصميم گرفتند تا سواري را به زابلستان نزد زال و رستم فرستاده و بگويند اي جهان پهلوانان داستان كيخسرو به اينجا رسيده است كه از درگاه يزدان راه گم كرده، در بر پهلوانان بسته و پنداري كه با ديوان نشسته است و مي ترسيم همچون كاوس ، ديوان از راه ببرندش ، شما پهلوانيد و داناتريد تا كار از كار نگذشته، خود را برسانيد و اين درد را علاج كنيد.

 

پيك بر اسب بادپا نشست و روانه زابلستان شد. موبدان و بزرگان همراه با پهلوانان ، بار ديگر از كيخسرو اجازه ديدار خواستند.

 

كيخسرو آنها را با محبت پذيرفت و هر يك را بر جاي خودشان بنشانيد. پهلوانان لب به گله گشودند و گفتند: از زماني كه راه را بر ما بسته اي، دلمان از غم ياراي تپيدن ندارد. اين راز را بر ما بگشا! اگر دريايي از غم باشد به نيروي خود خشك مي كنيم. اگر چون كوه باشد آن را بر مي كنيم. اگر دشمن باشد به خنجر دلش را مي شكافيم و اگر چاره غم تو از كمي گنج و مال است ، ما همه پاسبان گنج توايم ، هرچه داريم از آن تو. ما همه از رنج تو، دردمند و گريانيم.

 

كيخسرو گفت: چنين نيست. نه دشمن در كشور است و نه رنجي بر دل من رسيده. اين آرزوي دل من است كه به نيايش يزدان بپردازم. مي خواهم فقط با خدا باشم . اميد دارم كه آن آرزوي من برآورده شود. اندكي صبر بايد. چون به آرزويم رسيدم براي همه شما راز خود را بيان خواهم كرد. اكنون بازگرديد و شادمان باشيد و غم من نخوريد، زيرا من با خداي خود شاد و خوشحالم.

 

چون موبدان و پهلوانان رفتند، كيخسرو گفت تا بار ديگري پرده ها را فرو آويختند. آنگاه بر زمين نشسته رو به درگاه ايزد كرد و گفت: اي خداي برتر از آنچه كه در جهان و انديشه من هست راهنمائيم كن. اي كردگار سپهر كه نيكي و عدل و مهر به نيروي تو فروزان است دستم بگير و بسوي خود ببر. قبل از آنكه دل من به بدي مايل شود و از ديدار تو ترسان باشم.

 

كيخسرو پنج هفته همچنان خروشان و نالان در برابر خداي برتر بر پاي بود . نه شب خفت و نه روز آسايش گرفت. تا شبي به هنگام سرزدن ماه در آسمان ، از رنج به خواب رفت  اما جان و دلش بيدار و آگاه بود.  

 

در خواب ندائي شنيد كه مي گفت: اي شاه نيك اختر  اي نيك بخت كنون آنچه جستي همه يافتي.

 

سروش خجسته گفت : چون از اين جهان بيرون شوي پروردگارت تو را در كنار خود جاي خواهد داد. هر چه در دست تو هست به صاحبان آن بسپار. حق درويشان را به آنها باز بده و مردم را توانگر كن و بدان اگر بيدادگران از جهان نيز بگذرند، آشكار و نهانشان يكي خواهد بود و اژدهاي جهانخوار ظلم و ستم كه بر وجودشان چيره شده روانشان را درهم خواهد فشرد.

 

اكنون با بخشش به مردم و دادن حقشان ، آن اژدها را از پا درآور. جهان نيز بسيار بر تو نخواهد پائيد كه بر گذشتگان تو نيز بسيار نپائيده. چون همه چيز را بخشيدي و چنانكه آمدي ، بدان كه هنگام رفتن تو نيز رسيده است و پس از آن بي مرگ برخيز و بجائي برو كه يزدانت خواهد داد .

 

آن سروش خجسته سخن هاي نهاني ديگر هم بگفت ، چون سخنان سروش به پايان رسيد كيخسرو بيدار شد و خوابگاه خود را از عرق و اشك چشم پر آب ديد ، همچنان گريان ، ايزد را سجده كرد.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.