2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
داستان‌های شاهنامه/ رستم آماده نبرد با تورانیان می‌شود

داستان‌های شاهنامه/ رستم آماده نبرد با تورانیان می‌شود

کاموس گفت: چرا از رستم می‌ترسی؟ من ابتدا دمار از روزگار او درمی‌آورم و سرش را می‌برم.

دوات آنلاین-به خسرو خبر رسید که چه بر سر ایرانیان در جنگ با تورانیان آمد. پس رستم را فراخواند و از او کمک خواست. سپس در گنجینه را گشود و بین سپاه تقسیم کرد و گفت: فریبرز را پیشرو سپاهت کن.

 

رستم پذیرفت و سپاه را آماده جنگ کرد و به فریبرز گفت باید آماده جنگ شود.

 

فریبرز به رستم گفت: قبل از آن آرزویی دارم که غیر از تو به کسی نمی‌توانم بگویم. تو میدانی که من برادر سیاوش هستم پس فرنگیس همسر او شایسته من است. سزاوار است که تو این را به شاه بفرمایی و مرا شاد کنی.

 

رستم پذیرفت و نزد شاه رفت و خواهش فریبرز را بیان کرد.

 

شاه گفت: باید با مادرم صحبت کنم.

 

پس هردو نزد فرنگیس رفتند و موضوع را گفتند. فرنگیس گریان شد و گفت: نمی‌خواهم رستم را آزار دهم ولی الآن دیگر من به ازدواج فکر نمی‌کنم.

 

رستم گفت: ای بانوی بانوان اگر پند مرا بشنوی بهتر است. فریبرز همسنگ سیاوش است و جفت مناسبی برای توست.

 

فرنگیس مدتی غمگین بود و سکوت کرد و از شرم پسرش سخن نمی‌گفت اما درنهایت پذیرفت. پس موبدی را فراخواندند و فریبرز و فرنگیس را به عقد هم درآوردند و سه روز هم از این ماجرا گذشت و روز چهارم لشکر به راه افتاد.

 

شبی توس در خواب سیاوش را دید که به او مژده پیروزی داد. از خواب برخاست و شاد شد و ماجرا را برای گودرز بیان کرد و آن‌ها شاد شدند.

 

هومان به پیران گفت که نباید صبر کنیم اما پیران گفت: شتاب مکن آن‌ها در کوه غذایی ندارند و مجبورند تسلیم شوند.

 

از طرفی از جانب افراسیاب سپاهی فراوان به آن‌سو آمد و فردی به نام کاموس که زور صد نره شیر را داشت سپاه را همراهی می‌کرد و خاقان چین هم با سپاهیانش به کمک آن‌ها رفت و به او مژده دادند که از کشمیر تا دریای شهد سپاهیان فراوان درراه کمک به آن‌ها مهیا شده‌اند. در سقلاب کندرو و در بیور کاتی و در چغانی فرتوس و کهارکهانی .

 

پیران شاد شد و به هومان گفت: باید به استقبالشان بروم.

 

توس و گودرز بدگمان شدند که چرا تورانیان خاموش شده‌اند و کاری نمی‌کنند و حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و هراسان از این بودند که اگر رستم نرسد تباه می‌شوند.

 

گیو گفت: چرا اندیشه را ناراحت می‌کنید خدا یار ماست.

 

روز بعد ایرانیان سپاه عظیمی را که برای کمک به تورانیان آمده بود دیدند و نگران شدند. گودرز اندوهگین شد و قصد خداحافظی با فرزندانش گیو و شیدوش و رهام و بیژن را کرد اما به او خبر دادند که سپاهی هم از سوی ایران درراه است. او دیده‌بان را نزد توس فرستاد و گفت: سپاه ایران فردا صبح می‌رسد.

 

خاقان چین به پیران گفت: سواران من خسته هستند باید کمی استراحت کنند. وقتی خاقان لشکر ایران را دید گفت: اینها که اندکند.

 

 پیران گفت اما دلیرانی دارند که بسیار استوارند. پیران گفت شما سه روز استراحت کنید و بعد جنگ را آغاز کنید و شب بعد شما استراحت کنید و ما با آن‌ها می‌جنگیم.

 

کاموس گفت: اینها اندکند چرا باید این‌قدر درنگ کنیم؟ همین حالا می‌توانیم کارشان را بسازیم. خاقان پسندید و لشکریان آماده شدند.

 

از سوی دیگر فریبرز که طلایه‌دار سپاه ایران بود به گودرز رسید و آن‌ها به گرمی یکدیگر را به بر گرفتن . گودرز از رستم پرسید و فریبرز گفت: او از پشت من می‌آید و گفته که فعلاً جنگ نکنیم تا او بیاید.

 

خبر ورود لشکریان ایران به پیران رسید. کاموس گفت : تو از رستم می‌ترسی؟ صبر کن تا من هنرم را نشانت دهم و دمار از روزگار رستم درآورم.

 

وقتی هومان و لهاک و فرشیدورد خبر آوردند که سپاه ایران آمده است و فریبرز فرمانده آنان است،  پیران گفت: فکرش را نکن اگر رستم نباشد باکی نیست ما کاموس را داریم. اما پیران بازهم در دل نگران بود.

 

وقتی خورشید زد کاموس آماده جنگ شد. از نزد گودرز سواری نزد فریبرز رفت و گفت که تورانیان آماده جنگ شدند. پس فریبرز آمد و به توس و گیو پیوست.

 

کاموس که لشکر ایران را دید به لشکریانش گفت: یال و برز و بالای مرا ببینید و نترسید و جلو بروید.

 

گیو که این سخنان را شنید عصبانی شد و تیغ کشید و کاموس را تیرباران کرد. کاموس سپر را پیش گرفت و با نیزه پیش آمد و بر کمرگاه گیو زد و سنان از کمر گیو افتاد. گیو جلو رفت و نیزه او را قلم کرد. توس که این صحنه را دید فهمید که او تاب تحمل جنگ با کاموس را ندارد. پس به یاری گیو رفت.

 

کاموس تیغی بر گردن اسب توس زد و توس بر زمین جست و پیاده به نبرد پرداخت. تا مدتی دو طرف به همراه سپاهیان‌شان می‌جنگیدند تا خسته شدند و هرکدام به‌سوی سپاه خود برگشت.

 

بالاخره رستم رسید. گودرز رویش را بوسید و اشک از چشمانش سرازیر شد. پس رستم گفت که رزم سختی در پیش است و به مشورت با گودرز و گیو و توس و دیگر بزرگان پرداخت و آن‌ها برای رستم از کاموس و شنگل و خاقان چین و از منشور و بزرگان توران سخن گفتند.

 

صبح روز بعد هومان خیمه‌های فراوانی دید و فهمید که سپاه کمکی به نزد ایرانیان آمده است. غمگین نزد پیران رفت و گفت: خیمه‌ای سبز با پرچم اژدها دیده‌ام به گمانم رستم آمده باشد.

 

پیران گفت: اگر او باشد که کار ما ساخته است و از کاموس هم کاری برنمی‌آید.

 

کاموس گفت: چرا از رستم می‌ترسی؟ من ابتدا دمار از روزگار او درمی‌آورم و سرش را می‌برم.

 

پیران کمی آسوده شد و نزد خاقان رفت و گفت: امروز من با سپاهم جنگ می‌کنم و تو پشت سپاه مرا داشته باش و کاموس گفته که من پیشرو باشم .

 

رستم به سپاهش گفت: در راه یکسره و بی‌درنگ به اینجا آمدم و به همین خاطر سم رخش کوفته شده است. امروز بدون من بجنگید تا فردا که حال رخش بهتر شود.

 

سپاه ایران آماده شد. رستم بر سر کوه رفت و سپاه توران و خاقان را دید و از زیادی آن به فکر فرورفت و از خدا کمک طلبید.

 

منبع: کافه داستان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.