داستانهای شاهنامه / مرگ برادر کیخسرو بهدست سپاه ایران
شاه گفت: درراه کسی را میازارید و اگر کسی با تو نمیجنگد کاری با او نداشته باش و این را بدان که پدرم از دختر پیران پسری داشت به نام فرود که جوان و همسال من بود و الآن با مادرش در کلات است و او کسی از ایران را به نام نمیشناسد.
دوات آنلاین-توس و سپاهیانش آماده نبرد با تورانیان شدند و از کیخسرو اجازه رفتن گرفتند. شاه گفت: درراه کسی را میازارید و اگر کسی با تو نمیجنگد کاری با او نداشته باش و این را بدان که پدرم از دختر پیران پسری داشت به نام فرود که جوان و همسال من بود و الآن با مادرش در کلات است و او کسی از ایران را به نام نمیشناسد. او سپهدار بزرگی است پس شما از راه بیابان بروید که با او روبرو نشوید.
توس پذیرفت و رفت تا به دوراهی رسید که یکطرف بیابان و طرف دیگر کلات بود. توس به گودرز گفت: بهتر است از کلات برویم و بیجهت به بیابان نرویم. گودرز گفت: شاه تو را سپهدار لشکر کرد پس از فرمان شاه سرمپیچ.
توس گفت: فکرش را نکن. پس از راه کلات راه افتادند و درراه همه شهرها را سوزاندند و نابود کردند و فرمانهای خسرو را بهجا نیاوردند. به فرود خبر رسید که سپاهی از جانب برادرش به توران میآید. او درهای دژ را بست و نزد مادر رفت. جریره که خود از کشته شدن سیاوش دلی پردرد داشت به فرود گفت: برادرت پادشاه ایران است و به کینخواهی پدرت سپاه را به اینجا گسیل داشته است پس تو هم باید به کینخواهی پدرت کمر ببندی و با او همراه شوی. پس ببین که سالار ایرانیان کیست ؟ پیکی نزدش بفرست و آنها را مجهز کن و خود نیز با سپاهت آنها را یاری بده.
فرود گفت :من آنها را نمیشناسم به چه کسی پیام و درود بفرستم؟ جریره گفت : از بهرام و زنگه شاوران که از یاران پدرت بودند کمک بخواه و بی سپاه نزد آنان برو.
فرود پذیرفت و با تخوار به راه افتاد و به تخوار گفت: هرکس را میشناسی به من معرفی کن .
تخوار گفت: آنکه در جلوی سپاه با درفش بزرگ است توس است و درفش بعدی از آن عمویت فریبرز است و درفش ماهپیکر از آن گستهم است و بعدی زنگه شاوران است و در پشت او بیژن است. درفشی که از ببر است از آن شیدوش است و در پشت او گرازه هست. درفشی که پیکر گاومیش در آن است از آن فرهاد است و درفش گرگ پیکر از آن گیو است و درفش شیر گودرز کشواد است و درفشی که شکل پلنگ است متعلق به ریو است و در پشت او نستوه است و بعدی بهرام است.
توس وقتی آنها را دید بهرام را فرستاد تا ببیند آنها که هستند و برای چه میآیند و گفت: درهرصورت آنها را باید کشت .
بهرام به راه افتاد و از تخوار پرسید کیستید؟ آنها کمی سکوت کردند و بهرام غرید و دوباره سؤال کرد. فرود گفت : بیخود فریاد نزن. نه تو شیر جنگی هستی و نه من گور دشتی هستم. تو از من چیزی برتر نداری. سؤالی دارم که اگر پاسخدهی شاد میشوم و آن اینکه سالارتان کیست؟ بهرام گفت : توس است و از بزرگان گودرز و رهام و گیو و شیدوش و گرگین و فرهاد و گستهم و گرازه و فریبرز و بیژن و اشکش و زنگه همه با ما هستند.
فرود گفت چرا از بهرام نام نبردی که ما به او شاد هستیم. بهرام گفت : تو از کجا او را میشناسی؟ فرود گفت : مادرم گفته که بهرام از دوستان پدرم بود. بهرام گفت : تو فرزند سیاوش هستی؟ فرود پاسخ مثبت داد . بهرام گفت: نشان سیاوش را بر بازویت ببینم. فرود نشان را نمایاند .
بهرام به او کرنش کرد و فرود هم گفت که او هم کین سیاوش را به دل دارد و به خونخواهی سیاوش با آنها همراه میشود. بهرام گفت: پیامت را به توس میرسانم ولی توس خردمند نیست و زیاد به حرف شاه گوش نمیکند و آن زمان هم که خسرو تازه به ایران آمده بود بر او شورید و او را قبول نداشت و حالا هم به من گفته که شما را بکشم. حالا من نزد او میروم اما اگر من دوباره برگشتم تو جلو بیا و اگر کس دیگری بود جلو نیا که ایمن نیستی. فرود گرز گاوپیکر خود را به یادگار به بهرام داد و بهرام بازگشت و به توس گفت: او فرود فرزند سیاوش است و من نشان او را دیدم. او نیز در کینخواهی سیاوش با ما شریک است.
توس گفت : مگر او جز یک فرد بدگوهر است که مانند شاهان به او احترام کردی؟ او میخواهد ما را بفریبد. پس به دیگران گفت: نامداری میخواهم که سر از تنش جدا کند و برای من بیاورد. ریو داوطلب شد. بهرام گفت: از خدا بترس و از شاه شرم کن. او برادر شاه است. اما توس نپذیرفت. گردان زیادی بهسوی او تاختند اما بهرام به آنها گفت: او پسر سیاوش است و نباید با او بجنگید. وقتی آنها فهمیدند او کیست بازگشتند.
ریو بهسوی فرود رفت وقتی فرود او را دید کمان کشید و به تخوار گفت: گویا توس سخنان مرا باور نکرده است چون بهرام نیامد. ببین او را میشناسی؟ تخوار گفت: او ریو داماد توس است که چهل خواهر دارد و تنها پسر خانواده است. فرود گفت: هنگام جنگ نباید به چیزی فکر کرد.
تخوار گفت: تیری به او بزن تا توس پشیمان شود. اگر برادرت بفهمد که توس قصد جنگ با تو را کرده است ناراحت میشود.
فرود خدنگی به ریو زد و سر از تنش جدا کرد. توس که چنین دید به زرسپ گفت: باید بروی و انتقام او را بگیری. زرسپ راه افتاد و فرود نام و نشانش را از تخوار پرسید و او گفت: این پسر توس است که ریو همسر خواهرش بود و به کینه او آمده است.
فرود اسب را تازاند و تیری به زرسپ زد و او کشته شد. توس دلش خون شد و خود به راه افتاد. تخوار به فرود گفت: اگر او بلایی سرش بیاید دیگر لشکر نمیتواند به خونخواهی پدرت برود پس او را نکش و تیر به اسبش بزن . فرود نیز تیری بر اسب توس زد و او سرنگون شد و به لشکرگاه برگشت.
گیو از این خواری ننگش آمد و بهسوی فرود تاخت. فرود پرسید او کیست؟ تخوار گفت او همان گیو است که توران را تباه کرد و پیران را دستبسته بازپس فرستاد و برادرت را به ایران برد.
فرود تیری به سینه اسب گیو زد و او نیز سرنگون شد و بازگشت. بیژن پدرش را سرزنش کرد و خواست راه بیفتد که پدرش او را منع کرد ولی او نپذیرفت. گستهم هم به او گفت: نرو. زرسپ و ریو از بین رفتند و توس و پدرت هم ناکام شدند و برگشتند. اما بیژن نپذیرفت و گفت: من سوگند خوردم پس گیو زره سیاوش به او پوشاند و او سوار بر اسب رفت.
تخوار به فرود گفت: او بیژن پسر گیو است و گیو جز او فرزندی ندارد. تو به اسبش تیر بزن که شاه او را دوست دارد و نباید دل شاه را بشکنی. او ممکن است پیاده هم جنگ کند و تو با او نمیتوانی پیکار کنی.
فرود تیری بر اسب بیژن زد و او از اسب افتاد ولی بدون اسب عزم جنگ کرد و آن دو باهم درگیر شدند. فرود تیری دیگر زد ولی بیژن سپر گرفت و بعد تیغ کشید. فرود برگشت و بیژن او را دنبال کرد. فرود به دژ رفت و بعد در دژ بسته شد و از دیوار قلعه سنگ باریدن گرفت. بیژن خروشید شرم نکردی که فرار کردی؟ و بهناچار برگشت. توس قسم خورد که دمار از روزگارشان درمیآورد.
شبانگاه که همه خوابیده بودند جریره خواب دید که دژ آتش گرفته و غم دلش را پر کرد. بر بام دژ رفت و دید همهجا سپاهیان ایران هستند پس نزد فرود رفت و گفت: بیدار شو همه جا را دشمن اشغال کرده است.
فرود گفت: غم مخور اگر عمر من به سر آمده باشد کاری نمیتوان کرد. پدرم هم در جوانی کشته شد و عاقبت همه مرگ است پس خود را مجهز کرد و راه افتاد.
سپاه ایران به دژ حمله برد و نبرد آغاز شد و درنهایت همه تورانیان کشته شدند اما فرود همچنان میجنگید اما فشار بر او زیاد شد و بهسوی دژ رفت اما رهام و بیژن کمین کرده بودند و بیژن جلوی او را گرفت. فرود گرز را از میان کشید و خواست بر سرش بکوبد که رهام از پشت تیغی کشید و بر سرش کوفت و او را بهشدت مجروح کرد.
فرود بهسختی خود را به دژ رساند و در دژ بسته شد. مادرش او را در برگرفت و مویه میکرد. فرود گفت: تمام کنیزان من به دست آنان اسیر میشوند پس باید به بالای دژ بروند و خود را به پایین پرت کنند تا دست بیژن به آنها نرسد. این را گفت و مرد. کنیزان همگی به بالای دژ میرفتند و خود را به پایین میانداختند. جریره همه گنجها را به آتش سوزاند و تمام اسبان را کشت و بعد به بالین پسرش رفت و با دشنه خود را کشت.
وقتی بهرام به دژ رسید بسیار ناراحت بود و به بالین فرود رفت و با چشمان گریان به ایرانیان گفت: او از پدرش هم بدتر کشته شد. از کیخسرو شرم نکردید؟ گودرز و گیو هم رسیدند و اشک از چشمانشان جاری گشت و به طوس گفتند: تندی تو باعث پشیمانی میشود و از تندی تو بود که چنین جوان رشیدی مرد و حتی کشته شدن زرسپ و ریو هم به همین خاطر بود. توس هم ناراحت و پشیمان بود و دستور داد دخمهای شاهانه درست کنند و تن فرود را با مشک و کافور در آن قرار دهند و زرسپ و ریو را نیز در کنار او قراردادند.
منبع: کافه داستان
12jav.net