2024/11/22
۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه / پادشاه شدن کیخسرو

داستان‌های شاهنامه / پادشاه شدن کیخسرو

کاووس گفت:باید هر دو با سپاهیان به دژی به نام دژ بهمن بروند. آنجا ایزدپرستان از دست اهریمن در رنج هستند هرکدام که اهریمن را شکست داد تخت شاهی را به او می‌سپارم.

دوات آنلاین-همه از آمدن خسرو به ایران باخبر شدند و گودرز وسایل استقبال از او را فراهم کرد. وقتی گودرز خسرو را دید به یاد پدر او سیاوش اشک از چشمانش سرازیر شد و او را در آغوش گرفت.

 

خسرو یک هفته در خانه گودرز ماند و سپس به راه افتاد. وقتی کیخسرو نزد کاووس رسید شاه بسیار شاد شد و به استقبالش رفت و از حال ‌و روزش پرسید و خسرو همه جریانات را از کشته‌شدن پدر و شکنجه‌های مادر و فرستادن او به کوه نزد شبانان و همه و همه را تا انتها و رسیدنش به ایران بیان کرد و بعد هم بسیار از گیو و شجاعت‌های او سخن راند و شاه بسیار از گیو خرسند شد و کاخی نیز در اختیار فرنگیس نهاد و گفت: هرچه دارم از آن توست.

 

خسرو به کاخ کشواد در اصطخر رفت و تمام پهلوانان به خدمت خسرو گردن نهادند به‌جز طوس نوذر که سرپیچی کرد. گودرز عصبانی شد و گیو را نزد طوس فرستاد و گفت به او بگو: در این زمان که همه شادند بهانه مگیر. چرا از فرمان شاه سرمی‌پیچی؟ اگر چنین کنی با تو می‌جنگیم.

 

گیو پیام را برد. طوس پاسخ داد بعد از رستم سرافراز لشکر من هستم. من نبیره منوچهر و فرزند نوذر هستم پس بر این کار رضایت ندارم که کسی از نژاد افراسیاب بر تخت نشیند. فریبرز که فرزند کاووس است سزاوارتر است تا خسرو.

 

گیو عصبانی شد و گفت: اگر سر از فرمان بپیچی با تو می‌جنگیم. تو خود به این خاطر شاه نشدی که سرت از مغز تهی بود کسی شایسته تخت شاهی است که با فر و هوش باشد .

 

گیو رفت و ماجرا را برای گودرز تعریف کرد. گودرز آشفته شد و با سپاهیان به جنگ طوس رفت. وقتی طوس آن سپاه و شکوه و عظمت را دید غمگین شد و با خود گفت: اگر من جنگ کنم از هر دو سپاه بسیاری تباه می‌شوند و این به سود افراسیاب است.

 

 پس مرد خردمندی را نزد گودرز فرستاد و پیام داد: این جنگ به سود ما نیست و افراسیاب از این فرصت استفاده می‌کند و به ایران می‌تازد.

 

کاووس هر دو طرف را خواست.

 

طوس به شاه گفت : اگر شاه تاج ‌و تخت را می‌خواهد واگذار کند باید به فرزندش فریبرز بدهد.

 

گودرز گفت: در جهان کسی چون سیاوش نبوده و خسرو هم فرزند اوست. در ایران و توران مردی چون او نیست. او از جیحون بدون کشتی گذشت درست مانند فریدون که از اروندرود گذشت. تو از نژاد نوذر هستی و چون پدرت تند و تیز و دیوانه‌ای اگر سلاحم همراهم بود تو را می‌کشتم.

 

طوس به گودرز گفت: تو از نژاد شاهان نیستی و پدرت آهنگری بیش نبود و به ‌فرمان ما بود که سالار شد.

 

گودرز پاسخ داد : از آهنگری ننگ ندارم انسان باید خرد داشته باشد. من از فرزندان کاوه آهنگرم که ضحاک را سرنگون کرد.

 

طوس گفت: تو فر و شوکتت را از ما یافتی اگر تو از نژاد کشواد هستی من شاهزاده و از نژاد نوذر هستم.

 

گودرز گفت: فریدون به خاطر کاوه بود که سرافراز شد و کاوه ستون شاهی او بود. مانند قارن عمویم و پدرم کشواد که همه برای استحکام پادشاهی کوشیدند.

 

سپس به کاووس گفت : دو فرزند را بیاور و ببین کدام سزاوارترند.

 

کاووس گفت: این درست نیست من هردو را دوست دارم اگر من یکی را انتخاب کنم دیگری از من کینه به دل می‌گیرد. باید کاری کرد که هیچ‌ کدام ناراحت نشوند. باید هر دو با سپاهیان به دژی به نام دژ بهمن بروند. آنجا ایزدپرستان از دست اهریمن در رنج هستند هرکدام که اهریمن را شکست داد تخت شاهی را به او می‌سپارم.

 

طوس و گودرز پذیرفتند .

 

صبح روز بعد فریبرز و طوس حرکت کردند. فریبرز در قلب و طوس پیشرو سپاه بود تا به دژ رسیدند. اما گویی زمین پر از آتش شده بود. طوس به فریبرز گفت: در اطراف دژ راه نیست و اگر باشد ما از آن بی‌خبریم. از این گرما بدن در زیر جوشن می‌سوزد. بهتراست برگردیم تو که نتوانی دژ را بگیری کسی دیگر هم نمی‌تواند. یک هفته در اطراف دژ بودند و به‌جایی نرسیدند پس با ناامیدی بازگشتند.

 

به گودرز خبر دادند که فریبرز و طوس بازگشتند و اینک نوبت شماست. پس خسرو به همراه گیو و گودرز و با سپاهیان به دژ رسیدند. خسرو نامه‌ای نوشت و پس از ستایش خدا گفت : ای بهمن جادوگر از خداوند بترس وگرنه من این دژ را تباه می‌کنم .

 

سپس نامه را به نیزه زد و به گیو داد و گیو آن نامه را به دیوار دژ کوبید. نامه ناپدید شد و ناگهان خروشی برخاست و دیوار دژ ترک خورد.

 

خسرو گفت : دژ را تیرباران کنند. بسیاری به خاک افتادند و پس‌ازآن روشنی سر زد و تیرگی‌‌ها ناپدید شد و دیوان رفتند و در دژ پیدا شد.

 

خسرو و گودرز داخل دژ شدند و شهری دیدند که پر از باغ و میدان و کاخ بود. خسرو گفت آنجا گنبدی بنا کنند و آذرگشسپ را در آن قرار دهند و موبدان آنجا باشند و به ستایش حق بپردازند. پس از یک سال خسرو با لشکریان به ایران بازگشت .

وقتی کاووس از فتح خسرو باخبر شد بزرگان را به استقبال خسرو فرستاد و فریبرز هم در میان آن‌ها بود پس روی فرزند برادرش را بوسید و او را بر تخت فیروزه نشاند و طوس نیز به استقبالش آمد و او را ستایش کرد و از گذشته پوزش خواست.

 

نزد کاووس رفتند و خسرو دست شاه را بوسید. کاووس دست خسرو را گرفت و او را به تخت نشاند و تاج بر سرش گذاشت و بسیار او را اندرز داد و همه بزرگان به شاه جدید تهنیت گفتند .

 

منبع: کافه داستان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.