2024/11/24
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه / سهراب در ابتدای لشکرکشی به ایران عاشق گردآفرید می‌شود

داستان‌های شاهنامه / سهراب در ابتدای لشکرکشی به ایران عاشق گردآفرید می‌شود

سهراب همین‌طور خودش را می‌خورد و نمی‌خواست کسی به رازش پی ببرد ولی عشق پنهان نمی‌ماند چون از عشق دختر رنگ به چهره سهراب نمانده بود.

دوات آنلاین-افراسیاب باخبر شد سهراب کشتی بر آب انداخته است و لشکری جمع نموده و قصد جنگ با کاووس شاه را دارد . شاد شد و هومان و بارمان را با دوازده هزار سپاهی روانه کرد و به آن‌ها سپرد که نباید این پسر پدرش را بشناسد تا وقتی رودرروی هم قرار گرفتند.

 

اگر رستم کشته شد ما به‌راحتی ایران را به چنگ آوریم و سپس در یک ‌شب سهراب را در خواب می‌کشیم اما اگر سهراب در نبرد کشته شد از رستم انتقام گرفته‌ایم . پس هومان و بارمان نزد سهراب رفتند با نامه‌ای از افراسیاب که در آن نوشته بود اگر ایران را به چنگ آوری دیگر سمنگان و ایران و توران یکی می‌شود و ما به تو کمک می‌کنیم .

 

سپاهیان به‌سوی مرز ایران رفتند . دژی به نام دژ سپید بود که ایرانیان به آن دژ مستحکم امید زیادی داشتند و نگهبان آن‌هم هجیر بود . گژدهم که از بزرگان آن دژ بود پسری به نام گستهم داشت که هنوز کوچک بود و دختری سوارکار و نامدار به نام گردآفرید داشت . وقتی سهراب نزدیک دژ سپید رسید هجیر با اسب به نزد او تاخت . سهراب شمشیر کشید و از نام و نژادش پرسید.

 

هجیر گفت : من در جنگ همتایی ندارم و نامم هجیر است و اکنون سر از تن‌ات جدا می‌کنم.

 

سهراب خندید و به‌سرعت جلو رفت و بعد از زدوخورد زیاد او را به زمین زد و خواست سرش را ببرد. پس هجیر غمگین شد و از سهراب زنهار خواست . سهراب پذیرفت و او را بست . افراد دژ وقتی آگاه شدند که هجیر اسیر است نگران و افسرده شدند. وقتی دختر گژدهم از موضوع آگاه شد خود را آماده نبرد کرد و گیسوانش را زیر زره مخفی کرد و جنگجو طلبید.

 

سهراب به جنگش آمد . ابتدا گردآفرید او را تیرباران کرد و سپس با نیزه باهم جنگیدند و گردآفرید نیزه‌ای به سهراب پرتاب کرد. سهراب خشمناک جلو آمد و با نیزه به کمربند گردآفرید زد و زره او را درید .گردآفرید تیغ کشید اما سهراب نیزه او را به دونیم کرد و خشمناک خود را از سرش درآورد به ناگاه گیسوان دختر پریشان شد .

 

سهراب جا خورد و شگفت‌زده شد و با خود گفت: زنان ایرانی که این‌چنین هستند پس مردانشان چه هستند ؟ پس او را با بند بست و گفت که سعی نکن از من بگریزی. چرا با من قصد جنگ کردی ؟ تاکنون شکاری چون تو به دامم نیفتاده بود.

 

گردآفرید به او گفت : ای دلیر دو لشکر نظاره‌گر ما هستند پس تو برای من ننگ و عیب مخواه. اکنون‌که دژ در تسخیر توست . پس لبخند معنی‌داری به سهراب زد و چشمانش سهراب را مسحور کرد . سهراب با او تا در دژ آمد و او را آزاد کرد.

 

گردآفرید خود را در دژ انداخت و به بالای دژ رفت و ازآنجا به سهراب گفت :ای پهلوان توران برگرد . سهراب گفت : من بالاخره تو را به دست می‌آورم. ای ستمکار تو به من قول دادی پس پیمان‌ات چه شد؟ گردآفرید خندید که ایرانیان همسر ترکان نمی‌شوند . من قسمت تو نیستم. تو با این یال و کوپال همتایی بین پهلوانان نداری اما اگر شاه کاووس بفهمد که تو از توران سپاه آورده‌ای شاه و رستم خشمناک می‌شوند و تو تاب رستم را نداری و شکست می‌خوری. دریغ است که تو بمیری بهتر است به توران برگردی.

 

سهراب گفت : امروز گذشت ما فردا جنگ را از سر می‌گیریم و بالاخره من تو را به چنگ می‌آورم. وقتی سهراب برگشت گژدهم نامه‌ای برای کاووس نوشت که سپاه زیادی برای جنگ نزد ما آمده است با پهلوانی که سنش بیش از چهارده سال نیست و من تاکنون کسی مثل او راندیدم نامش سهراب است و درست مثل رستم است . او هجیر را شکست داد و الآن هجیر اسیر اوست.

 

 گژدهم نامه را به پیکی داد و گفت از راه زیر دژ برو تا کسی تو را نبیند و سپس خود گژدهم و دودمانش هم از همان راه فرار کردند.

 

وقتی خورشید سر زد توران آماده جنگ شدند و سهراب نیزه به دست بر اسب نشست و در فکر آن بود که گردان لشکر را بگیرد و به بند بکشد اما وقتی قصد دژ کرد کسی را ندید و فهمید شبانه فرار کرده‌اند.

 

سهراب در به در به دنبال گردآفرید بود و افسوس می‌خورد که چنین دختر زیبایی را از دست داده است . عجب آهویی از چنگم رها شد . ناگهانی آمد و دلم را ربود و رفت.

 

سهراب همین‌طور خودش را می‌خورد و نمی‌خواست کسی به رازش پی ببرد ولی عشق پنهان نمی‌ماند چون از عشق دختر رنگ به چهره سهراب نمانده بود.

 

هومان باتجربه فهمید که او عاشق شده است پس در فرصتی به او گفت : نباید بیهوده به کسی دل ببندی . پهلوان نباید فریب بخورد. الآن تمام یلان ایران به جنگ ما می‌آیند و تو اول این کار را تمام کن بعد سوی کار دیگر برو . تو وقتی جهان را گرفتی همه پریچهرگان از آن تو هستند.  

 

از این سخنان سهراب بیدار شد.

 

منبع: کافه داستان

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها
ناشناس 1403/02/27
از دلیر مردی گردافرید خوشم اومد
ناشناس 1402/04/12
آخرشم رستم با یک ضربه سهراب رو زمین گیر میکنه و میکشه حیف این جوان که به دست پهلوان پدر کشته میشه
کیانا 1402/02/26
عالی بود وقتی خوندم که گرد افرید از دژ رفته اشکم در اومد خیلی زیبا بود مخصوصا اون قسمتی که سهراب برای بدست اوردن گرد افرید می ره دژ واقا از شما ممنونم🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بانو 1402/01/10
کلا به ادبیات علاقه دارم ولی داستان گرد افرید و سهراب خیلی قشنگ بود خیلی تو فارسی که خوندم عاشقش شدم ولی غمم گرفته چون تهش بهم نمیرسن کاش میرسیدن
ناشناس 1401/06/06
هیچوقت عشق های واقعی به هم نمیرسند😢🥺
منا 1401/02/26
درس سیزدهم فارسی دهم سانسور شده ی داستان سهراب و گردآفرید باتشکر.
نرگس 1401/02/09
خیلی قشنگه این داستان
فاطیما 1401/01/07
واییی چ خوب بود وقتی درسشو توی کتاب خوندم خوشم اومد ازش اومدم اینجا داستان کاملشو بخونم
دلسا 1401/01/03
واودلم سوخت واسه سهراب😭🤘🏻
ناشناس 1400/12/16
خیلی قشنگ بود راستی سهراب چقدر بدبخت بوده حداقل کاش به گردآفرید می رسید ☹️😐 این اولین درس فارسی که خیلی قشنگ

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.