2024/11/24
۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
پیشنهادات ما
داستان‌های شاهنامه/ اولین نبرد رستم و مرگ منوچهر

داستان‌های شاهنامه/ اولین نبرد رستم و مرگ منوچهر

پدر یال و دست و سرش را بوسید و گفت : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می‌بینی که سر به ابر کشیده و حتی عقاب هم به نوک آن نمی‌رسد . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند و تاکنون هم سام نتوانسته انتقام پدرش را از آن‌ها بگیرد و اکنون نوبت توست...

دوات آنلاین-روزی رستم در بوستان با دوستانش به شادی می‌گذراند. زال به فرزندش گفت : دلیرانت را آماده کن و خلعت و سازوبرگ به آن‌ها بده و مهیای جنگ باش .

 

تهمتن برای خواب به‌سوی شبستان آمد ناگاه از خواب پرید و فهمید که پیل سپیدش رهاشده است و گمان می رود که به مردم گزند برسد. پس گرز نیای خود را برداشت و خواست به دنبال فیل خارج شود اما خدمتکاران گفتند این موقع شب صلاح نیست و جلویش را گرفتند ولی رستم آن‌ها را عقب زد و رفت .

 

فیل را چون کوهی خروشان دید به‌طوری‌که زمین زیر او مثل دیگ جوشانی می‌لرزید . تهمتن نعره زد و به سمت او رفت و گرز را بر سرش کوفت و فیل بر زمین افتاد. رستم بازگشت و خوابید . صبح روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید .

 

پدر یال و دست و سرش را بوسید و گفت : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می‌بینی که سر به ابر کشیده و حتی عقاب هم به نوک آن نمی‌رسد . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند و تاکنون هم سام نتوانسته انتقام پدرش را از آن‌ها بگیرد و اکنون نوبت توست که به کین خواهی نریمان روی . خودت را به شکل ساربانی درآور و تعدادی شتر نیز با خود ببر و نمک بارشان کن چون نمک برای آن‌ها باارزش است و وقتی تو را با نمک ببینند به استقبالت می‌آیند.

 

رستم راه افتاد و وقتی به نزدیکی کوه سپند رسید دیده‌بان آن‌ها را دید و به نزد سالارش رفت و گفت : کاروانی می‌آید فکر کنم بارشان نمک است .

 

سالار کسی را فرستاد تا از بار آن‌ها مطمئن شود و پس از اطمینان فرمود تا درها را گشودند و کاروان داخل شد و همه اطرافش را گرفتند و هرکس زر و سیم و جامه می‌داد و نمک می‌گرفت . چون شب شد زمان جنگ فرارسید و تهمتن و یارانش با تیغ و گرز و کمند همه را از پا درآوردند.

 

رستم در آن جای تنگ خانه‌ای دید که از سنگ خارا درست ‌شده بود و دری آهنین داشت پس با گرز بر آن زد و در را از جا کند و داخل شد . در آنجا سیم و زر فراوانی یافت و به یارانش گفت : گویا هرچه زر در دنیا است در این گنبد به‌کاررفته است .

 

نامه‌ای به پدر نوشت و شرح ماجرا بازگو کرد و پرسید که با زرها و جواهرات چه کند ؟ زال از خبر پیروزی رستم شاد شد و شترانی برای آوردن بار زر فرستاد . رستم کوه سپند را به آتش کشید و به زابلستان رفت . زال به پیشوازش آمد و بر او آفرین گفت. سپس رستم نزد رودابه رفت . مادر سینه‌اش ببوسید و او را گرامی داشت. زال نامه‌ای به سام نوشت و خبر پیروزی رستم را در کوه سپند داد . سام بسیار شاد شد و نامه‌ای با خلعت و زیور فراوان فرستاد و از آن‌ها تشکر کرد .

 

از سویی منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد و ‌گفت که دل به این تخت و تاج شاهی خوش مکن که بالاخره به سر می‌آید و همگی آخر کارمان خاک است . مواظب باش از دین خدا سرمپیچی .

تو مگذار هرگز ره ایزدی

که نیکی ازویست و هم زو بدی

ممکن است از توران و پسر پشنگ به تو گزندی برسد پس تو در آن زمان از زال و سام یاری بخواه و همچنین از پسر زال که پهلوانی است که شهر توران را از بین می‌برد. این بگفت و چشم بر هم‌نهاد .

 

پادشاهی نوذر

پادشاهی نوذر هفت سال طول کشید . وقتی سوگ پدرش به پایان رسید بر تخت شاهی تکیه زد و بار عام داد و به سپاه دینار و درم داد و بزرگان به پابوسی او آمدند .

 

مدتی از این ماجرا نگذشته بود که شاه طریقه بیدادگری پیش گرفت و رسم‌های پدر را به هم زد و با موبدان و آزادگان دشمنی کرد و دلش اسیر حرص و آز شد و به همین خاطر در پهنه فرمانروایی‌اش بزرگان دست به طغیان زدند و شورش در گوشه و کنار مملکت به پا شد .

 

نوذر شاه ترسید و به سام نامه نوشت که : دلگرمی من به توست . در پادشاهی من آشوب به پا شده است و به تو نیاز دارم .

 

وقتی سام به ایران آمد بزرگان به استقبالش آمدند و از بیداد نوذر سخن راندند و از سام خواستند که به‌جای نوذر بر تخت شاهی نشیند .

 

سام گفت : این پسندیده نیست که او را که از نژاد کیان است کنار بگذاریم حتی اگر بعد از منوچهر دختری جانشین او می‌شد من بازهم از او اطاعت می‌کردم. درست است که مدتی بیدادگری کرده است اما می‌توان او را به راه ‌آورد. من نصیحتش می‌کنم و شما بزرگان هم بیایید و طریق دوستی پیش گیرید و او را تنها نگذارید . بزرگان پذیرفتند .

 

وقتی سام به نزد شاه رفت نوذر او را در آغوش کشید و شاد شد . سام به او گفت : تو از فریدون به‌جامانده‌ای پس چنان باش که همه از تو به نیکی یاد کنند . نباید به این جهان دل ببندی که پایدار نیست. سام بسیار او را نصیحت کرد و نوذر پذیرفت و از اعمال گذشته اظهار پشیمانی کرد. پس سام او را با بزرگان آشتی داد و به‌سوی مازندران رفت .

12jav.net

 

پیشنهادات ما
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.