2024/04/26
۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
مشق صبوری در سرباز
گزارش حضور پزشکان خیر در روستاهای بلوچستان

مشق صبوری در سرباز

تیم پزشکی خیرین صاحب الزمان(عج) تازه اول راه است و در تلاش است تا هرآنچه در توان دارد برای خدمت به مردم این سرزمین به کار بندد. ما در تلاشیم تا در آینده نزدیک به سایر مناطق دورافتاده و نیازمند ایران سفر کرده و به مردم ایران زمین خدمت کنیم

دوات آنلاین-شدت گرمای خورشید هر ثانیه بیشتر و بیشتر می‌شود. ساعت کمی از 10:30 صبح گذشته اما آفتاب چنان داغ و تب‌دار است که انگار بی‌تاب‌ترین دقایق نیمه مرداد را تجربه می‌کنی. آسمان به قدری آبی و دم دست و زیباست که در توصیف نمی‌گنجد.

یک تیم 9 نفره متشکل از پزشکان خیر به سرپرستی دکتر «سیدمیثم حجازی»، حقوقدان، از تهران راهی جنوب شرقی ایران شده و قرار است به وضعیت بهداشت و سلامتی مردم محروم مناطق روستایی شهرستان سرباز در استان سیستان و بلوچستان رسیدگی کنند. سرباز زمانی به بزرگ‌ترین انبار مرکبات استان شهرت داشته است. سرزمینی که بزرگ‌ترین باغ انبه کشور را در خود جا داده و بالغ بر 500 هکتار از هزار و پانصد هکتار زمین زیر کشت انبه را در شهرستان سرباز قرار گرفته است. جغرافیایی که میزبان گونه نادر و رو به انقراض تمساح پوزه کوتاه، «گاندو» است.

روز اول، روز انتظار

تیم چابهار را به مقصد راسک ترک می‌کند. بعد از نزدیک به چهار ساعت رانندگی و گذر از کنار نخلستان‌ها و کوه‌های خیره کننده مسیر چابهار- سرباز به روستای پیشین می‌رسیم. جایی که دکتر «قمری»- چشم پزشک- از سایرین جدا می‌شود تا به بیمارانی که در بخش پیشین واقع در ۸ کیلومتری مرز پاکستان منتظر او هستند، رسیدگی کند. بررسی‌های قبل از سفر نشان داده است که در این منطقه تعداد بیمارانی که از ناحیه چشم مشکل دارند نسبت به بقیه بخش‌ها بیشتر است و حضور یک چشم پزشک متخصص می‌تواند بخش زیادی از مشکلات آنها مرتفع کند.

بعد از دکتر قمری، دکتر «سام مسلمی»، در روستای علی‌آباد از تیم جدا می‌شود. درباره‌اش زیاد شنیده‌ام. پرکار و خستگی ناپذیر. قبل از اینکه به سمت روستای بعدی برویم چند دقیقه‌ای دکتر مسلمی را زیر نظر می‌گیرم. به محض رسیدن به مرکز بهداشتی درمانی روستایی علی‌آباد، بدون کمترین اتلاف وقتی با کادر آنجا هماهنگ می‌شود و شروع به ویزیت بیماران می‌کند. با آنکه روی تابلوی مرکز بهداشت نوشته شده دارای تسهیلات زایمانی اما بخش زیادی از ساختمان نیمه‌کاره و قست‌هایی از آن نیز غیرقابل استفاده است. به نظر نمی‌رسید امکانات و تجهیزات زیادی آنجا باشد. جمعیت مراجعه کنندگان به نسبت زیاد بود. تقریبا هیچ زنی نمی‌گذارد عکس بگیرم و اغلب نیز دست کودکانشان را می‌گیرند و زیر سایه حضورشان مخفی می‌کنند تا سوژه عکس ما نباشند.

روی دیوار، کنار جایی که با کاغذ A4 سمت داروخانه را نشان می‌دهد، نوشته شده است: «داروخانه قمر مرکز بهداشتی درمانی علی‌آباد افتتاح شد. کلیه لوازم آرایشی بهداشتی و دارویی موجود می‌باشد. ساعت فعالیت داروخانه: 8 صبح الی 14 ظهر.» با خودم فکر می‌کنم چقدر سطح کیفیت زندگی و خدمات درمانی و بهداشتی از پایتخت تا روستای دورافتاده‌ای در جنوب شرق ایران متفاوت و غیرقابل مقایسه است!

 بر اساس شمارش سرانگشتی من در همان چند دقیقه توقف، 17 زن، 35 کودک و 15 مرد در سالن انتظار می‌کشیدند تا دکتر مسلمی ویزیتشان کند. مردی با تردید به طرف می‌آید و به زبانی که قدری بلوچی هم قاطی‌اش است می‌پرسد: «خانم دکتر شما از تهران آمدید؟»

می‌گویم: «من پزشک نیستم. اما آقای دکتر از تهران آمده‌اند برای ویزیت بیماران.»

مرد دستش را به آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: «خداروشکر پس دکتری که قرار بود از تهران بیاید و پسرم را معالجه کند، بالاخره آمد.»

نمی‌دانم چرا! اما می‌ترسم بپرسم مشکل پسرت چیست؟ چهره آفتاب سوخته و خسته مرد از هم بازشده است. می‌رود سمت در اتاقی که دکتر در حال ویزیت بیماران است.

ایستگاه بعدی کلات است. جایی که قرار است دکتر «امین‌الله شاهرخی»، فوق تخصص اعصاب كودكان و دکتر «الهام مقوصودلود راد» بیماران را ویزیت کنند. عصر که به منطقه کلات برمی‌گردیم درمانگاه کلات همچنان شلوغ و مملو از جمعیت است. انگار نه انگار که دو پزشک و کادر درمانگاه از صبح در حال ویزیت بوده‌اند. نزدیک اذان مغرب است. از بیرون در اتاق دکتر شاهرخی سرکی به داخل می‌کشم. دکتر در حال ویزیت کودکی است که باید برای معالجه حتما به مرکزی مجهزتری منتقل شود. جمعیت زیادی پشت در اتاق ایستاده‌اند. هر کدام با حداقل یک کودک، منتظر و نگران.

دکتر «شیمم فتاح»، «روح‌الله نوریان»، «پارسا چراغی‌پور»، «ایران چنیده» و «اوژان معدنچی» در بیمارستان ولایت مستقر شده‌اند تا با توجه به امکانات و مرکز بودن بیمارستان به مراجعه‌کنندگان آنجا خدمت کنند. آن بخش از بیمارستان که به تیم اختصاص داده شده است هم مملو از جمعیت منتظر است. ساعت نزدیک 10 شب است که بالاخره اولین روز کاری تیم به پایان می‌رسد. دکتر چراغی‌پور و دکتر مسلمی هنوز در اتاق عمل هستند. بقیه پزشکان یکی پس از دیگری وارد سالن غذاخوری بیمارستان می‌شوند تا کمی استراحت کنند و برای فردا آماده شوند.

روز دوم، روز بی‌پایان

تعداد زیادی از اهالی منطقه راسک، سرباز، پارود، جلال‌آباد، الله‌آباد و... به بیمارستان ولایت سرباز در 200 کیلومتری چابهار آمده‌اند. امروز به جز دکتر شاهرخی که در کلات مانده است بقیه اعضای تیم در بیمارستان مستقر شده‌اند.

حدود ساعت 9:30 صبح به طرز عجیبی بر تعداد بیماران افزوده می‌شود. آنقدر این صحنه برایم غریب است که برای چند ثانیه با خودم فکر می‌کنم واقعا همه اینها بیمار هستند!؟ به در و دیوار بیمارستان خیره می‌شوم و دنبال پوستر یا اطلاعیه می‌گردم که خبر حضور این تیم را به گوش مردم منطقه رسانده باشد؛ اما چیزی پیدا نمی‌کنم. یا لااقل من چیزی پیدا نمی‌کنم.

بعضی از کودکان پابرهنه در راهروهای بیمارستان دنبال هم می‌کنند و مشغول بازی هستند. عده‌ای دست پدر یا مادرشان را گرفته‌اند و بهت‌زده در میان جمعیت منتظر به اطراف نگاه می‌کنند. برخی از بزرگ‌ترها هنوز شک دارند که قرار است از امکانان معاینه و ویزیت رایگان بهره‌مند شوند. زنی میانسال، دفترچه بیمه به دست به سمتم می‌آید و به زبان بلوچی سوالی می‌پرسد. گیج و وامانده نگاهش می‌کنم و بعد از ده‌ها جفت چشمی که من و زن را می‌پایند، کمک می‌طلبم. مرد جوانی جلو می‌آید و می‌گوید: «خانم دکتر! می‌گه برای درد کمرم کجا باید بروم؟». به مرد نگاه می‌کنم. آهسته می‌گویم: «من پزشک نیستم. خبرنگارم. اما چند لحظه صبر کنید. الان می‌گویم.»

نگاه جمعیت منتظر بر من سنگینی می‌کند. نه اینکه آنها سخت و سنگین نگاهم کنند، نه! اما پیچیده شدن در حس ناتوانی از پاسخ و کمک به این مردم، موجب شده تا شبیه کسی شوم که بار سنگین بر دوشش گذاشته‌اند.

به سمت میزی که مریض‌ها جلویش صف کشیده‌اند می‌روم. دکتر «فهیمه مسلمی»، رییس بیمارستان ولایت شهر راسک واقع در شهرستان سرباز آستین بالازده و امروز در کنار تیم در میدان حاضر شده است. خودش شرح حال مختصر مراجعه‌کننده را می‌شنود، بیماران را طبقه‌بندی می‌کند و نوبت می‌دهد تا کار با سرعت بیشتری پیش رود.

می‌پرسم: «برای درد کمر کجا بروند؟»

خانم دکتر می‌گوید: «بگو بیاید اینجا، باید مطمئن شوم که مشکل دیگری ندارد. ممکن است علامت بیماری دیگری باشد.»

مردی در میان ازدحام جمعیت دفترچه‌اش را به سمت دکتر می‌گیرد و می‌گوید: «بدن درد زیاد دارم. پیش کدام دکتر برم؟»

دکتر مسلمی می‌پرسد: «تب هم داری؟ تهوع و خارش چطور؟ تازگی‌ها پاکستان نبودی؟»

مرد مستاصل پاسخ می‌‌دهد: «چند وقت پیش برای کار رفته بودم. الان یک هفته است که استخوان درد گرفته‌ام.»

دکتر می‌گوید: «کمی صبر کن. خودم معاینه‌ات می‌کنم.» سپس نجوا می‌کند: «امیدوارم چیکن‌گونیا نباشد. این پاکستان رفتن و آمدن اینها خیلی از اوقات دردسرهای زیادی همراه دارد. کاری هم نمی‌شود کرد. مجبورند گاهی برای تامین زندگی بروند و بیایند.»

می‌پرسم: «واگیر ندارد؟ نباید قرنطینه شود؟»

دکتر با لبخند دلگرم کننده‌ای می‌گوید: «نگران نباش! اتفاق بدی نمی‌افتد.»

به طرف زن دفترچه بیمه به دست برمی‌گردم. رو به مرد می‌کنم و می‌گویم: «بگویید برود آنجا. راهنمایی‌اش می‌‌کنند پیش کدام پزشک برود.»

می‌خواهم عکسی از کودکی که در آغوش مادرش است بگیرم. زن بلافاصله با چادر باقیمانده چهره پوشده با روبنده‌اش را می‌پوشاند. بقیه زنان هم به تبعیت از او همین کار را می‌کنند و پشت‌‌شان را به من می‌کنند. هیچ کس حرفی نمی‌زند، اما معلوم است که دوست ندارند در قاب تصویرم باشند. مردان نظاره‌گرند. واکنش خاصی نه به من و نه به رفتار زنان‌شان دارند. برعکس هم زنان و هم مردان برای عکس گرفتن از بچه‌هایشان اشتیاق نشان می‌دهند.

وارد اتاقی که دکتر مقصودلو راد در آنجا مستقر است، می‌شوم. او که روز گذشته به همراه دکتر شاهرخی در روستای کلات بیماران زیادی را ویزیت کرده، امروز در بیمارستان مستقر است و اینجا بیماران را می‌بیند. با خوشرویی با بیماران صحبت می‌کند و مهربانانه آنها را ویزیت می‌کند.

بیماری از سردرد و سرگیجه شدید شکایت می‌کند. دکتر آرام به همه حرف‌هایش گوش می‌دهد، سوال‌هایی را می‌پرسد، سپس نسخه می‌نویسد و سفارش‌های لازم را می‌کند.

در فاصله کوتاه خروج این مریض و ورود مریض بعدی، می‌گوید: «6 ماه داوطلبانه در منطقه خاش طبابت کردم. یک‌جوری عاشق سیستان و بلوچستان و مردمش شدم. احساس می‌کنم خیلی خوب مردم این منطقه و مشکلاتشان را می‌فهمم. مدام به این فکر می‌کنم که برای آنها چه کار می‌شود کرد. واقعا اعتقاد دارم که ریشه بسیاری از بیماری‌های این مردم بیکاری، فقر و عدم آگاهی است. خیلی از بیماران من واقعا بیمار نیستند بلکه از افسردگی شدید رنج می‌برند و این افسردگی باعث می‌شود جسمشان مریض به نظر برسد.»

یاد پوستری می‌افتم که دیروز در مرکز بهداشت علی‌آباد دیده بودم. پوستری که به نظر می‌رسید از هجدهم فروردین- شاید هم کمی زودتر یا دیرتر- (به مناسبت روز جهانی سلامت) روی دیوار نصب شده بود و در آن مخاطب را تشویق می‌کرد که در مورد افسردگی‌اش با مشاور صحبت کند.

دکتر مقصودلو پس از جمع‌بندی شرح حال بیماران بیشماری که ویزیت کرده، حالا متعقد است در منطقه بلوچستان کم‌خونی و سوء‌تغذیه بیداد می‌کند. اغلب ساکنان هم از مشکلاتی مثل سنگ کلیه و عفونت‌های ادراری که ناشی از کمبود آب سالم است، فشار و قند خون رنج می‌برند. سوء هاضمه هم خیلی رایج است.

او علت مراجعه اغلب زنان را دردهای مفصلی نامتناسب با سن آنها، می‌داند و می‌گوید: «بخش زیادی از بار زندگی بر دوش زنان است. اغلب آنها کارهای سنگین انجام می‌دهند و به دلیل زایمان‌های متعدد و عدم رعایت نکات بهداشتی و مراقبتی معمولا با دردهای شدید در مفاصل به دکتر مراجعه می‌کنند. اما مهم‌ترین چیزی که شاید خیلی کم به آن توجه می‌شود مشکلات روانپزشکی آنهاست. همانطور که بارها تاکید کردم افسردگی یکی از معضلاتی است که در این گوشه دورافتاده خیلی‌ها با آن درگیر هستند. به نظرم باید برای این بخش فکر جدی شود.»

پشت در اتاق دکتر مقصودلو راد تعداد زیادی بیمار منتظر هستند. هر یک در تلاش است تا زودتر از دیگری وارد اتاق شود. هم‌همه زیادی است و به سادگی نمی‌شود این ازدحام را سر و سامان داد. هرکس سعی می‌کند زودتر وارد اتاق شود. دکتر به همه اطمینان می‌دهد که حتما ویزیت خواهند شد البته به شرط اینکه نظم را رعایت کنند.

در گوشه‌ای از محوطه‌ای که بیماران در انتظارند، تعدادی کودک بین 5 تا 9 ساله روی زمین ولو شده‌اند و غرق خنده و بازی کودکانه‌اند. دختربچه‌ای در حال بازی با دمپایی‌اش است و مدام آن را در دهانش می‌کند. می‌خوام بروم جلو و آن را از دستش بگیرم اما نگاه میخکوب شده مادرش روی نگاه متعجبم، مانع از هر حرکتی می‌شود. چند پسربچه روی صندلی‌های انتظار مشرف به حیاط بیمارستان در حال بازی هستند. یکی دو تای آنها پابرهنه‌اند و دکتر سام مسلمی، جراح عمومی، که دیروز بخشی از زمانش را در مرکز بهداشت علی‌آباد و بود بخشی دیگرش را در اتاق عمل بیمارستان ولایت در سکوت به آنها نگاه می‌کند. به طرف دکتر می‌روم و از او درباره اوضاع می‌پرسم. می‌گوید: «از دیروز تا حالا 16 جراحی انجام شده چندتایی از آنها بیمار سرطانی بودند و نیاز به پیگیری و مراقبت‌های جدی دارند، اما بعید می‌دانم که این کار را انجام دهند. در حقیقت در توان این بیماران نیست که بخواهند پیگیری‌های لازم را انجام دهند. خوب! اینجا هم که امکانات محدود است. بیشتر از این کاری از دست ما بر نمی‌آید.» دوباره در سکوت به بازی بچه‌ها روی صندلی انتظار نگاه می‌کند و چیز بیشتری نمی‌گوید. منتظر است اتاق عمل خالی شود تا به بیمارانش برسد.

دکتر حجازی، سرپرست تیم پزشکی خیرین صاحب الزمان(عج) او (سام مسلمی) را پیش‌قراول و پرچم‌دار تیم معرفی می‌کند که از اولین روزی که تیم با هدف خدمت‌رسانی به مناطق محروم تشکیل شد، اعلام آمادگی کرد و در دو سفر قبل یعنی روستاهای دور افتاده میناب و بشاگرد دکتر شاهرخی، قمری، مقصودلو و چنیده را همراهی کرده است. انگار به همت هین جراح جوان تعدادی پزشک دیگر به این تیم پیوسته‌اند و حالا کادر کامل‌تری آماده خدمت رسانی شده است.

بهت‌زده‌ام. بهت‌زده‌ی فقر و کمبود امکانات مردمی که مهربانی و غم همسایه چشم‌های پرغرورشان است. بهت‌زده فراموش شدن یکی از تاریخی‌ترین بخش‌های سرزمین مادری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام. بهت‌زده پول‌هایی که مدام سر از ناکجاآبادها در می‌آورند و اینجا در این تکه از خاک داغ و تب‌دار ایران عده‌ای را چشم‌ انتظار یاری گذاشته‌اند!

نمی‌شود داروی ارزان‌تر بنویسید!

پیرزن به همراه دختر جوان وارد اتاق دکتر «شمیم فتاح»، می‌شود. پسربچه‌ای مدام داخل اتاق سرک می‌کشد و هر بار دکتر با خوشرویی به او یادآوری می‌کند تا باند گچی و آتل نرسد، نمی‌شود کاری برایش کرد و حالا هم بهتر است بنشیند و به پایش فشار نیاورد. پای پسر چند روزی است که احتیاج به گچ دارد و هنوز تجهیزات لازم برای انجام این کار نرسیده است.

در همین حین چند نفر با هم وارد اتاق می‌شوند. دکتر با خوش‌اخلاقی و شوخ‌طبعی وصف‌ناشدنی همه را به بیرون هدایت می‌کند. به یاری دکتر می‌روم. در اتاق را می‌بندم و سعی می‌کنم به شرح حال پیرزن گوش کنم. دختر در نقش مترجم عبارت‌های بلوچی را برای دکتر بازگو می‌کند. ویزیت پیرزن که تمام می‌شود نوبت به دختر می‌رسد. به نظر سالم و سرحال می‌رسد اما تقریبا در تمام نقاط بدنش احساس درد دارد. این شکایت از استخوان درد به ویژه در ناحیه کمر و پشت چیزی بود که اغلب مراجعه کنندگان تکرارش می‌کردند.

یکی از مراجعه‌کننده‌ها مرد جوانی است که نیاز تعویض مفصل کامل ران دارد. دکتر فتاح نامه‌ای می‌نویسد و او را به بیمارستانی در تهران معرفی می‌کند. مرد جوان اصرار دارد که عمل در زاهدان یا حداکثر یزد یا کرمان انجام شود؛ اما به نظر می رسد مشکل جدی‌تر از آن باشد که بتوان مریض را در یکی از این مناطق درمان کرد.

اتاق دکتر فتاح لحظه‌ای خالی از بیمار نمی‌شود. صدای هم‌همه مراجعه‌کنندگان بیشتر و بیشتر می‌شود. چند بیمار دفترچه بیمه به دست از لای در سرک می‌کشند، دکتر فتاح به یکی از آنها می‌گوید: «من که معاینه‌ات کردم. چرا دوباره برگشتی؟»

مرد پاسخ می‌دهد: «آقای دکتر پول داروها زیاد می‌شود، نمی‌شود یک داروی ارزان‌تر بنویسید؟»

قرصی بنویس که دردم آرام شود

در مجاورت اتاق دکتر فتاح، دکتر نوریان متخصص طب ورزشی، آرام و متین بیماران را ویزیت می‌کند و در مواردی نیز آنها را به دکتر فتاح ارجاع می‌دهد یا برای تجویز دارو و شیوه درمانی مناسب با او مشورت می‌کند. صبوری دکتر نوریان غافلگیرم کرده است. آنقدر با حوصله به حرف‌های بیماران گوش می‌دهد که باورم نمی‌شود. مراجعه‌‌کنندگانش هم متوجه مهربانی دکتر شده‌اند. برخی از آنها حتی مشکلاتی را با دکتر درمیان می‌گذارند که شاید در تقسیم‌بندی وظایف باید یکی دیگر از پزشکان تیم را به یاری طلبید. عده‌ای هم به نمایندگی از مریض‌های داخل خانه شرح حال آنها را برای دکتر نوریان بازگو می‌کنند تا شاید بتوانند کاری برایشان انجام دهند.

تعداد قابل ملاحظه‌ای از بیماران دکتر میانسال یا سالخورده هستند. همگی به دنبال گرفتن قرص و دوایی هستند که دردشان را تسکین دهد. دکتر نوریان با افسوس می‌گوید: «اغلب اینها نیاز به فیزیوتراپی و اصلاح حرکت دارند. می‌شود از شیوه‌های درمانی جایگزینی که اثرات بلندمدت‌تر و به مراتب بهتری نسبت به دارو دارد هم استفاده کرد اما متاسفانه نه زمان لازم را در اختیار دارم و نه امکاناتی که بشود به این مردم کمک کرد.»

دکتر نوریان نیز در جمع بندی کلی، عمده مشکلات مراجعه کنندگانش را در مشکلات عضلانی اسکلتی مانند گردن درد، کمر درد، زانو درد که همگی ناشی از کار زیاد و بی‌تحرکی بودند، تقسیم‌بندی می‌کند و می‌گوید: «خوشبختانه در این دو روز تنها یک مورد بیمار بسیار حاد داشتیم. کودکی با مشکلات تعادلی و ضعف عضلان که نیاز فوری به بستری داشت. اقدامات لازم برای ارجاع بیمار به تهران و بستری او انجام شد.»

وی در ادامه اضافه می‌کند: «با توجه به شرایط جغرافیایی و سبک زندگی مردم یکی از بارزترین دلایل مشکلات عضلاتی اسکلتی عفونت است. البته همه این مشکلات راه‌حل‌های خودشان را دارند ولی قطعا حضور یکی-دو روزه ما راه‌کار نیست و باید فکر جدی‌تری کرد.»

باز هم داروی ارزان

به سراغ دکتر ایران چنیده، جراح مغز و اعصاب و مراجعه‌کنندگانش می‌روم. اگرچه تفاوت معنی داری بین مراجعه‌کنندگان زن و مرد احساس نمی‌شد اما دکتر چنیده معتقد بود که زنان و کودکان بیشتر از مردان در معرض ابتلا به بیماری‌های جدی قرار دارند. او فقر غذایی، آنمی یا کم‌خونی شدید، بیماری‌هایی که ترکیبی از مسائل جسمی و روحی و روانی است، مشکلات گوارشی، مشکلات بهداشتی که منجر به بروز بیماری‌های عفونی شده را مهمترین مشکل مراجعه‌کنندگان می‌داند و می‌گوید: «در برخی موارد لازم بود برای تشخیص صحیح مشکل بیمار تصیمیم‌گیری درست به منظور انجام جراحی و جلوگیری از بروز فلج تدریجی ام.آر.آی (MRI) انجام شود اما امکانات موجود این امکان را از ما سلب می‌کرد. به ویژه که خود بیمار نیز به دلیل مشکلاتی مالی و دور بودن مرکز مجهز به تجهیزات عکس‌برداری و ام.آر.آی از انجام چنین پیگیری‌های سرباز می‌زد و اصرار داشت که با دارو دردش تسکین پیدا کند.»

در طول زمانی که در اتاق دکتر چنیده بودم، چندین بار پیش آمد که بیماران او نیز دفترچه به دست به او مراجعه کردند و از او خواستند تا دارویی ارزان‌تر برایشان بنویسد. دکتر هر بار تاکید می‌کرد که سعی کرده است تمام داروها را ایرانی و از میان دسته داروهایی که هزینه کمتری به بیمار تحمیل می‌کند انتخاب کند.

پایان یک روز طولانی

هوا کاملا تاریک شده است ولی هنوز تعداد نسبتا زیادی بیمار در انتظار نوبت برای ویزیت شدن هستند. تیم آخرین دقایق حضورش در سرباز را سپری می‌کند.

دکتر حجازی با افسوس می‌گوید: «ای‌ کاش می‌شد یک روز دیگر هم ماند و به این بیماران خدمت کرد اما چه می‌شود کرد!؟ کلی بیمار هم در تهران منتظر همین پزشکان هستند.»

از او درباره عملکرد تیم در این دو روز می‌پرسم. می‌گوید: «همه هدف ما خدمت به مردمی بود که از کمترین امکانات برای تامین هزینه درمان خود و فرزندانشان برخوردار بودند. خوشبختانه اداره کل بهزیستی استان و شهرستان سرباز، دانشگاه علوم پزشکی و مدیریت بیمارستان ولایت شهر سرباز برای به بار نشستن این هدف کمک و حمایت‌ زیادی کردند. در این سفر حدود 3 هزار و پانصد ویزیت انجام شد. چهار مورد جراحی گوش و حلق و بینی داشتیم و 12 مورد جراحی عمومی که از این تعداد پنج عمل جراحی مروبوط به بیماران سرطانی بود.»

وی در ادامه افزود: «تامین دارو یکی از بارزترین مشکلات و نگرانی‌های مردم بود، به همین دلیل تلاش کردیم تا جایی که در توان داشتیم بخشی از هزینه‌های مربوط به دارو را نیز تامین کنیم. در سفر قبلی که به بشاگرد داشتیم هم همین کار را انجام دادیم و توانستیم بالغ بر 15 میلیون تومان به تامین داروی نیازمندان بشاگرد اختصاص دهیم.»

حجازی در پایان می‌گوید: «تیم پزشکی خیرین صاحب الزمان(عج) تازه اول راه است و در تلاش است تا هرآنچه در توان دارد برای خدمت به مردم این سرزمین به کار بندد. ما در تلاشیم تا در آینده نزدیک به سایر مناطق دورافتاده و نیازمند ایران سفر کرده و به مردم ایران زمین خدمت کنیم.»

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.