دادگاه خانواده؛ زندگی تلخ با مسافری از آلمان
وقتی دختری به خواستگارش جواب بله میدهد همه امید و آرزوهایش را به خانه شوهرش میبرد و من هم به آرش دل بسته بودم، اوایل خیلی دوستش نداشتم اما کمکم عاشقش شدم آنقدر که فکر میکردم بهترین مرد دنیا است
دوات آنلاین-زن و مردی جوان به نامهای آرش وملیحه با داشتن دو فرزند تصمیم گرفتهاند از هم جدا شوند و برای اینکار در دادگاه خانواده شماره دو تشکیل پرونده دادهاند.این زوج جوان داستان زندگیشان را شرح میدهند.
پرده اول؛روایت ملیحه
وقتی دختری به خواستگارش جواب بله میدهد همه امید و آرزوهایش را به خانه شوهرش میبرد و من هم به آرش دل بسته بودم، اوایل خیلی دوستش نداشتم اما کمکم عاشقش شدم آنقدر که فکر میکردم بهترین مرد دنیا است.
امیدها و آروزهایم را به خانهاش بردم،جوانیام را به پایش ریختم و همه مهر و محبتام را نثارش کردم و البته از این کار پشیمان نیستم چون هنوز هم او را ادمی لایق میدانم مرد لایقی که اسیر اعتیاد شدهاست.
من و آرش در یک مهمانی که در خانه عمویم برگزار شد با هم آشنا شدیم. جشن فارغالتحصیلی پسرعمویم بود و آرش هم که از دوستان سعید بود برای این جشن آمده بود.
سعید خیلی از او تعریف کرد میگفت از بچههای خوب دانشکده است. از همان نگاه اول از آرش خوشم آمد و دوست داشتم ارتباطم را با او بیشتر کنم اما سعید و آرش با هم از ایران رفتند. در این مدت من هم زندگی خودم را داشتم و آرش را فراموش کرده بودم. تا اینکه 5 سال بعد او برگشت اما سعید ماند.
آرش میگفت نمیتواند خارج از کشور زندگی کند و میخواهد ایران باشد. میگفت در المان خیلی سختی کشیدهاست. یک ماه بود که آرش برگشته بود که رابطه ما کمکم شکل گرفت.او 5 ماه بعد از من خواستگاری کرد. سعید وقتی از این ماجرا باخبرشد که ما همه حرفهایمان را زده بودیم و یک هفته بیشتر تا عقدمان نمانده بود.
سعید خیلی مخالفت کرد و از من خواست با آرش ازدواج نکنم گفت آرش مرد زندگی نیست اما نتوانستم از او دل بکنم. به حرفهای سعید هم فکر نمیکردم به نظرم مسخره میامد. اجازه ندادم پدرم متوجه مخالفت سعید شود .به این ترتیب با هم ازدواج کردیم.
سه سال با هم زندگی کردیم و صاحب دو دختر شدیم.ارش گاهی کارهایی میکرد که من خوشم نمیامد،او مشروب زیاد میخورد و سعی میکردم ترکش بدهم اما نمیشد.به خاطر بچههایم تحمل میکردم. البته آرش خیلی مهربان بود و چیزی برای من کم نمیگذاشت.او اهل خانواده بود و همینها باعث میشد ایراداتش را نادیده بگیرم اما همه چیز به این مسئله ختم نشد. دخترانم 4 و 5 ساله بودند که متوجه اعتیاد شوهرم شدم. با این حال سعی میکرد برای ما چیزی کم نگذارد.
او نمونه یک مرد کامل بود و همه ما را خیلی دوست داشت. خیلی سعی کردم ترکش بدهم به او گفتم این اعتیاد زندگی ما را نابود میکند،نمیخواهم تو را از دست بدهم.هربار گریه میکرد و به من میگفت چقدر دوستم دارد و نمیتواند بدون من زندگی کند.
آنقدر این حرفها را میزد که کوتاه میامدم. با بچهها مهربان بود برای آنها وقت میگذاشت و بازی میکرد . مشکل مالی هم نداشتیم اما اعتیادش روزبهروز ما را از هم دورتر میکرد.ناراحت بودم به او گفتم همه سختیها را تحمل میکنم بیا دریک مرکز، ترکات بدهیم و دوباره به زندگی برگردی.جواب نمیشود.
تازه آن موقع بود که فهمیدم آرش از زمانی که در آلمان بود اعتیاد داشت. او اول به الکل اعتیاد پیدا کرده و سعید برای ترک دادنش خیلی زحمت کشیده بعد از ترک برای اینکه دوباره آلوده نشود او را به ایران فرستاده بود اما شوهرم بعد از یکی دوسال که در ایران مانده، به سمت مواد رفته بود.
آرش روزبهروز بیشتر در اعتیاد غرق میشد. ظاهرش هم همه چیز را نشان میداد و نمیشد پنهان کرد.تلاشهایم برای اینکه او اعتیاد را ترک کند به جایی نرسید.
ناچار از خانوادهاش کمک خواستم آن روزها پدر آرش بدحال بود. بیماری شدید قلبی داشت و من نمیخواستم وضعیتش را بدتر از این کنم موضوع را به برادرش گفتم و او خیلی با آرش صحبت کرد اما راضی نشد اعتیادش را ترک کند. با یکی از مراکز تماس گرفتیم تا او را به زور ببرند. آن روز برادر آرش هم بود.اولین بار بود که شوهرم را آنقدر ذلیل میدیدم و خیلی ناراحت بودم. یک ماه در آن مرکز ماند کاملا پاک شده بود وقتی برگشت ضعیف بود.
من خیلی به او رسیدگی کردم تا حالش بهتر شد. در همان روزها پدر آرش فوت کرد و این ضربه روحی یکبار دیگر او را به سمت اعتیاد برد. باز تحمل کردم چون دوستش داشتم اما حالا میخواهم ترکش کنم چون دوستش دارم او باید تنها بماند و بداند کارش چه عواقبی دارد. بچههای ما در حال نابود شدن هستند و من نمیتوانم ببینم دخترانم اینطور ازار میبینند. آرش راهی برای من نگذاشته و نمیتوانم با این وضعیت زندگی کنم.
پرده دوم؛روایت آرش
ملیحه از بهترینهای دنیا است و میدانم دیگر زنی مثل او را نمیتوان پیدا کرد. زنی سازگار و خانهدار که همه وجودش محبت است و میدانم در تمام سالهایی که با هم زندگی کردیم دوستم داشتهاست.
مادر خوبی برای بچههایم بود و همیشه از آنها خوب نگهداری میکند. روزی که ملیحه را دیدم ارزو کردم کاش زودتر با او اشنا میشدم از همان روز اول فهمیدم بهترین زن دنیاست.اما داشتم به آلمان میرفتم همه برنامهریزیها انجام شده و قرار بود با سعید پسرعموی ملیحه برویم.از سعید خجالت میکشیدم و نمیتوانستم به او بگویم از دخترعمویش خوشم امده و وقتی هم نداشتیم که بیشتر با هم آشنا شویم.
امیدوارم بودم تا زمانی که بتوانم در المان روی پای خودم،بایستم مریم ازدواج نکرده باشد و بتوانم با او رابطه برقرار کنم اما در آلمان گرفتار الکل شدم. سعید خیلی به من کمک کرد.
ما دوستان صمیمی بودیم او از برادر به من نزدیکتربود .توانستم ترک کنم دکتر روانپزشک آلمانی به سعید گفته بود من به خاطر دلتنگی اینطور شدم و پیشنهاد کرده بود به ایران برگردم. سعید هم با اصرار زیاد من را بازگرداند. وقتی به ایران امدم اولین کسی که سراغش رفتم مریم بود.ازدواج نکرده بود و من میتوانستم دوباره امیداور باشم همه چیز همانطور که فکر میکردم پیش رفت.
ما خیلی زود باهم ازدواج کردیم. یادم میآید آن روزها خیلی سعید نگران بود.بارها به من گفت نباید این کار را بکنم قول دادم شوهرخوبی برای دخترعمویش باشم. دستش به ما نمیرسید و نمیتوانست بیشتر از این مخالفت کند.ما با هم ازدواج کردیم و خیلی زود بچهدار شدیم. شاید خیلی رویایی باشد اما من واقعا زندگی بینقصی داشتم .
زن و دو دختر زیبا و مهربان داشتم. شغلی برای خودم دست و پا کرده بودم و همه چیز عالی بود.گاهی افکار عجیب به سراغم میآمد. ناامید میشدم وفکر میکردم زندگی تمام شده است همین افکار بود که من را به سمت مواد برد. اوایل خیلی کم میکشیدم اما بعد از مدتی افسردگی که داشتم شدیدتر میشد. میدانستم مریم اذیت میشود چندین بار سر این موضوع با هم جروبحث کردهبودیم.
مریم از دست من خسته شده بود میگفت ترک کن،نمیدانست نمیتوانم حتی وادارم کرد در یک مرکز بستری شوم باز نتوانستم.
مواد آرامم میکند کمک میکند با به بچهها و همسرم اسیبی نرسانم. من پدر خوبی برای دخترانم هستم هیچ وقت نگذاشتم آنها احساس تنهایی کنند. با اینکه اعتیاد دارم اما کار میکنم و برایشان پول به خانه میبرم تا آرامش داشته باشند اما مریم میخواهد من را ترک کند. او خوب میداند کسی به اندازه من دوستش نخواهد داشت اگر ارامش همسرم در این جدایی است تنهایی را تحمل میکنم. بچهها را هم به خودش میدهم. اما دوست دارم بداند این کارش باعث نمیشود من از اعتیاد دور شوم. من به بودن کنار همسرم احتیاج دارم اینطور به زندگی برمیگردم.
12jav.net