2024/04/27
۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
بازی سرنوشت/ درمرداب افیون دست و پا می‌زدم

بازی سرنوشت/ درمرداب افیون دست و پا می‌زدم

هنگامی که به سن 11 سالگی رسیدم دیگر درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که همه رویاها و آرزوهای کودکانه ام را سرکوب شده می دیدم

دوات آنلاین-پدر و مادرم هیچ گاه به خواسته های من توجهی نداشتند از همان دوران کودکی فردی عقده ای بار آمدم که آرزوها و رویاهای زیادی در سر داشتم اما برای سرکوب کردن این آرزوها وارد مرداب مواد افیونی شدم به طوری که دیگر در آخر خط زندگی قرار گرفته ام و ...

 

جوان 33 ساله ای که از شدت خماری توان ایستادن روی پاهایش را نداشت در حالی که مدعی بود خودروی برادرم را برداشتم تا پولی را که از او طلب دارم بپردازد در تشریح سرگذشت اسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: از زمانی که به یاد دارم پدرم همواره بیکار بود و هیچ مسئولیتی در قبال خانواده اش احساس نمی کرد البته مادرم می گوید او در زمان خواستگاری و چند ماه بعد از آن نزد دایی ام کار می کرد ولی بعد از ازدواج دیگر همان شغل را نیز رها کرد و خانه نشین شد! خلاصه آن چه من به خاطر دارم این است که مادرم همواره برای تامین هزینه های زندگی در شغل ها و مکان های مختلف یا در خانه های مردم کار می کرد.

 

هنگامی که به سن 11 سالگی رسیدم دیگر درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که همه رویاها و آرزوهای کودکانه ام را سرکوب شده می دیدم در آن سن و سال خیلی دوست داشتم مانند کودکان هم سن و سال خودم و در کنار خانواده به تفریح و مسافرت بروم، دریای خزر را ببینم و زیبایی های شمال کشور را با پوشیدن لباس های شیک و قشنگ تماشا کنم ولی این ها فقط رویاهایی بود که من از زبان دوستانم می شنیدم و حسرت یک روز مسافرت در کنار خانواده را در دل داشتم. بالاخره از دوران نوجوانی به شاگردی و پادویی پرداختم و خیلی از کارهای سخت را تجربه کردم تا بتوانم اندکی از هزینه های زندگی را در کنار مادرم تامین کنم چرا که من فرزند بزرگ خانواده بودم و برادرم چهار سال از من کوچک تر بود زمانی که وارد هجدهمین بهار زندگی ام شده بودم برای سرکوب کردن عقده های دوران کودکی و نوجوانی و با ترغیب دوستانم به مصرف مواد مخدر روی آوردم که همین موضوع سرنوشتم را تغییر داد.

 

از آن روز به بعد در حالی که دچار افسردگی شدید شده بودم با یک سری افکار باطل مانند «احساس آرامش» یا «فراموش کردن مشکلات زندگی» همچنان مقدار مصرف مواد مخدر را افزایش می دادم تا جایی که  دیگر مدام پای بساط مواد مخدر می نشستم و زمانی برای کار کردن نداشتم وقتی مدت ها بعد وضعیت من شکل اسفباری به خود گرفت به طوری که هیچ کس اعتمادی به من نمی کرد، برادرم آرام آرام جای مرا در خانواده گرفت تا بتواند هزینه های این زندگی بی سر و سامان را تامین کند. او هم درس و مدرسه را رها کرد و وارد بازار کار شد با وجود این برادر کوچکم اشتباه مرا تکرار نکرد و به جای همنشینی با دوستان ناباب یا نشستن پای بساط مواد مخدر فقط به کار و تلاش می اندیشید تا جایی که نه تنها هزینه های خانواده را می پرداخت بلکه موفق شد خودرویی نیز برای خودش خریداری کند این درحالی بود که من همچنان در مرداب مواد افیونی دست و پا می زدم و هر روز بیشتر در این منجلاب فرو می رفتم دیگر به انسان فرسوده ای تبدیل شده بودم که جز مواد چیز دیگری در زندگی نمی دیدم حتی به خاطرم نمی رسید که هر انسانی باید در سن جوانی ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد.

 

در شرایطی که همه مرا از خود می راندند من برای تامین مخارج اعتیادم به زمین و آسمان چنگ می انداختم ولی هیچ کس کمکی به من نمی کرد نقشه ها و ترفندهایم برای گرفتن مقداری پول از دیگران نیز لو رفته بود و همه مرا از خود می راندند طوری که انگار با یک «موجود خطرناک» روبه رو شده اند. دیگر چاره ای برایم نمانده بود تا این که با برداشتن خودروی برادرم ادعا کنم که او مبلغی به من بدهکار است و قصد پرداخت آن را ندارد حالا هم در حالی که احساس می کنم به پایان خط زندگی رسیده ام منتظر هستم تا خانواده ام به کلانتری بیایند و با گذشت از من این حلقه های آهنین از دستانم گشوده شود.

 

شایان ذکر است به دستور سرهنگ محمدصادق عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد) این پرونده در دایره مددکاری مورد بررسی قرار گرفت.

 

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.