2024/04/26
۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
داستان پليسي/ قهوه مسموم

داستان پليسي/ قهوه مسموم

مسعود در خانه خودش با سم مهلک سیانور از پادرآمده و عجیب آن‌که خود قاتل که مهمان مسعود بود او را به بیمارستان رسانده و تا وقتی که ماموران بازداشتش کردند، همانجا ایستاده بود.

دوات آنلاین-کارآگاه فیاض از پرونده‌های ساده و معمولی خوشش نمی‌آمد. دیگر به معماهای آنچنانی و پیچیده عادت کرده بود برای همین وقتی به او گفتند مامور پرونده‌ای شده که قاتل و مقتول و همه چیز دیگر ان مشخص است، احساس کرد کار عبثی را انجام می‌دهد او ان زمان خبر نداشت همین پرونده به ظاهر معمولی به چه ماجراهای پیچ و تاب‌داری تبدیل می‌شود.

 

ماجرا از این قرار بود که یک مرد 34 ساله به اسم مسعود در خانه خودش با سم مهلک سیانور از پادرآمده و عجیب آن‌که خود قاتل که  مهمان مسعود بود او را به بیمارستان رسانده و تا وقتی که ماموران بازداشتش کردند، همانجا ایستاده بود. کارآگاه از دستیارش ستوان رحیمی خواست متهم را برای بازجویی آماده کنند.میلاد ظاهری شیک و ترو تمیز داشت و اعتماد به نفس‌اش هم بالا بود او در جواب همان سوال اول با قاطعیت به سرگرد فیاض گفت بی‌گناه است و اصلا نمی‌داند به چه دلیل بازداشت شده است.

 

  • من از مسعود کمی طلب داشتم حدود 7 تومان.تلفن زد گفت پول آماده است من هم رفتم خانه‌اش. داشتیم گپ می‌زدیم و قهوه می‌خوردیم که یکدفعه حالش به هم خورد من هم رساندمش بیمارستان. خانه‌شان دیوار به دیوار بیمارستان مدرس است. بعد هم کارهایش را انجام دادم و یکدفعه به من  گفتند بازداشت هستم حالا هم که شما می‌گویید مسعود را کشته‌ام.

 

هرچند نظریه پزشکی قانونی هنوز نیامده ،تمام پزشکان بیمارستان هم‌عقیده بودند مسعود با سیانور کشته شده است پس ماجرا به همین سادگی که میلاد تعریف می‌کرد نبود البته از یک نظر حق داشت اگر او واقعا می‌خواست مسعود را بکشد چه دلیلی داشت قربانی‌اش را به بیمارستان برساند و همانجا منتظر بایستد.شاید برای رد گم کردن. به هر حال داستانی که متهم تعریف می‌کرد ظاهری منطقی داشت فهرست مکالمات او ثابت می‌کرد مسعود حدود سه ساعت قبل از مرگش با میلاد تماس گرفته بود.فقط می‌ماند دلیل بدهکاری که میلاد ادعا می‌کرد برای مقتول لوازم عکاسی وارد کرده بود. مسعود یک اتلیه شیک و کلاس‌بالا در حوالی اقدسیه داشت و در رشته خودش ادم سرشناسی محسوب می‌شد حداقل این‌که هر روز آگهی اتلیه‌اش در چند روزنامه چاپ می‌شد.

 

کارآگاه بعد از پایان بازجویی به این نتیجه رسید که باید خانه مسعود را تا قبل از این‌که همسرش از سفر آلمان برگردد و صحنه جرم را به هم بریزد تفتیش کند. آن‌طور که میلاد می‌گفت، روشنک-همسر متوفی-امشب حدود ساعت 4 به تهران می‌رسید.فیاض و دستیارش بدون اتلاف وقت حکم بازرسی را گرفتند و راهی محل حادثه شدند. خانه تر و تمیز بود بدون هیچ نشانه‌ای از سرقت یا اتفاقی شبیه به آن. فقط دو فنجان نیم‌خورده روی میز وسط هال دیده می‌شد.یکی از آنها مسموم بود.دو همکار تمام خانه را زیر و رو کردند اما به هیچ نکته مشکوکی برنخوردند و فقط فنجان‌ها را برای آزمایش فرستادند البته دسته چک مسعود را هم با خود بردند چون نوشته‌های دو ته چک نشان می‌داد مقتول قبلا هم مبالغ 5 و 8 میلیون تومان به حساب میلاد ریخته بود.

 

دو روز اول تحقیقات کند پیش می‌رفت حتی روشنک هم در بازجویی‌ها هیچ حرفی برای گفتن نداشت جز این‌که همه دوستان شوهرش را می شناسد و  مطمئن است میلاد جزو آنها نیست. دستیار مسعود در اتلیه هم ادعای خرید و فروش لوازم عکاسی را به کل تکذیب و کار را برای متهم سخت کرد ولی میلاد همچنان مهر سکوت بر لب زده و حاضر نبود از موضع‌اش یک دم هم عقب‌نشینی کند:"من چه می‌دانم با ان لوازم چه کار کرده شاید به یک نفر دیگر فروخته،شاید جایی امانت گذاشته من که مسئول این حرف‌ها نیستم."

 

فیاض حتم داشت این جنایت قطعا از مسائل مالی نشات می‌گیرد برای همین حساب بانکی متهم را بررسی کرد در یک ماهه اخیر سه نفر دیگر هم به حساب این مرد مبالغی بین 11 تا 15 میلیون تومان واریز کرده بودند در حالی که میلاد شغل ثابتی نداشت و خودش ادعا می‌کرد از این طرف و ان طرف برایش جنس می‌آید او هم به قیمت در بازار آب می‌کند.

 

روز سوم قبل از این‌که کارآگاه و دستیارش سراغ سه پرداخت‌کننده پول بروند نظریه پزشکی قانونی و نتیجه آزمایش فنجان‌ها امد.مسعود همان‌طور که از اول مطرح بود سیانور خورده بود.از فنجان‌ها هم در یکی قهوه تلخ ودر دیگری قهوه ،شکر و سم پیدا شده بود.فیاض نامه‌ها را که خواند ترجیح داد قبل از بیرون رفتن از اداره یک بار دیگر از متهم بازجویی کند.میلاد همان ماجرای قبلی را یک بار دیگر تکرار کرد البته با ذکر نکته‌ای تازه:"من معمولا قهوه‌ام را پرشکر می‌خورم.مسعود پرسید من هم همین را گفتم اما بعد پشیمان شدم و قهوه تلخ را برداشتم و او هم شکردار را اما نمی‌دانم یکدفعه چه شد اصلا شاید او می‌خواست من را بکشد.چون بدون این‌که بفهمد فنجان‌هایمان را عوض کردیم."

 

احتمالی که میلاد مطرح می‌کرد زیاد بیراه نبود چون دلیلی ندارد یک طلبکار بدهکارش را در حالی که دو قسط را پرداخت و برای پرداخت سوم هم اعلام امادگی کرده است،به قتل برساند.کارآگاه حسابی گیج شده بود و البته ستوان رحیمی از او سردرگم‌تر.به هر حال آن دو سراغ سه مردی رفتند که برایشان حکم سرنخ را داشتند.دو نفر اول مدعی شدند در جریان یک معامله با میلاد آشنا شده و حساب او پول واریز کرده‌اند نفر سوم هم اول همین را گفت اما 20 دقیقه بعد از این‌که فیاض و رحیمی از دفترش رفتند با موبایل ستوان تماس گرفت و گفت حرف‌های تازه‌ای دارد.

 

  • به این شرط حرف می‌زنم که کسی از ماجرا بویی نبرد این را هم که می‌گویم به این خاطر است که گفتید این وسط یکی کشته شده که حدس می‌زنم داستانش شبیه من بوده.من خیلی اتفاقی در خیابان با زن جوانی به اسم سایه آشنا شدم یعنی او تازه رانندگی یاد گرفته و بلد نبود پارک کند برای همین از من کمک خواست روز بعد دوباره او را دیدم و همین طوری آشنا شدیم و چند باری به دفترم امد تا این‌که وسوسه‌ام کرد بعد معلوم شد در خانه‌اش دوربین کار گذاشته‌ بود بعد از آن میلاد از من اخاذی کرد تا ماجرا را به زن و بچه‌هایم نگوید.من هم چاره‌ای نداشتم اگر ماجرا لو می‌رفت بدبخت می‌شدم.بهتر بود و سر و ته قضیه را با پول هم بیاورم.

 

کارآگاه تازه متوجه پشت پرده این پرونده شد.مسعود هم قربانی همین ماجرا شده بود و برای همین می‌خواست شر میلاد را بکند و خودش را خلاص کند ولی  قهوه را اشتباه خورده و کار خودش ساخته شده بود.ستوان رحیمی البته نظر دیگری داشت:"شاید سم را دقیقه آخر خود میلاد به قهوه اضافه کرده شاید مسعود تهدید کرده بود که می‌خواهد شکایت کند و میلاد برای همین او را کشت."

 

این فرضیه هم بیراه نبود اما وقتی به اداره رسیدند،رنگ باخت چون دستیار مقتول در راهرو منتظر آنها نشسته بود و به محض دیدن‌شان گفت سیانورهای آتلیه مفقود شده است.

 

  • سیانور در یک جعبه قفل‌دار بود برای چاپ و ظهور به کارمان می‌آید.کلید صندوق را فقط من و مسعود خان داشتیم امروز روشنک خانم خواست کرکره مغازه را بالا بزنیم من هم چشم گفتم چون یکسری از سفارش‌های مشتری‌ها مانده بود اما وقتی مشغول شدم دیدم سیانور نیست.خودم سه روز قبل از فوت مسعود خان خریده بودم.مطمئن هستم تمام نشده بود.

 

پس تهیه سیانور کار خود مسعود بود و او در واقع در چاهی افتاده که خودش ان را کنده بود.کارآگاه ماجرا را با رییس‌اش درمیان گذاشت تا ترتیب کارها برای دستگیری سایه داده شود چون این موضوع دیگر ربطی به اداره ویژه مبارزه با قتل نداشت البته فیاض قبل از این‌که گزارش نهایی‌اش را بنویسد یک بار دیگر از میلاد بازجویی کرد تا بفهمد مسعود چه طور به تله این اخاذی افتاده بود.متهم این بار راهی برای کتمان حقیقت نداشت و توضیح داد او مردان پولدار را شناسایی و به سایه معرفی می‌کرد و بعد طرح دوستی ریخته می‌شد سایه به عنوان مشتری به آتلیه مسعود رفته و نقشه‌اش را اجرا کرده بود.

 

روز بعد وقتی روشنک به اداره آگاهی رفت تا ببیند بالاخره پرونده قتل شوهرش به کجا رسید سرگرد ترجیح داد خودش در این‌باره حرفی نزند برای همین زن داغدار را روانه دادسرا کرد تا بازپرس با او صبحت کند.فیاض دو ماه باخبر شد سایه که در تمام این مدت فراری بود در شمال کشور به طرز مشکوکی فوت شده است.آیا او هم قربانی یک جنایت شده بود؟کارآگاه خیلی دوست داشت خودش این پرونده را دست بگیرد اما مقررات چنین اجازه‌ای نمی‌داد چون حادثه در شهر دیگری اتفاق افتاده بود.

 

نویسنده:ر-علوی

 

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.