طلاق بهخاطر مرگ گربه خانگی
مرد جوان: همسرم زیادی به گربههایش وابسته است. آنها را بیشتر از من و زندگیمان دوست دارد. از روز اول آشنایی تمام صحبتهایمان در مورد گربههایش بود و همه چیز به گربههایش ختم میشد.
دوات آنلاین-علاقه بیش از حد لیلا به گربههای خانگیاش، زندگی مشترکش را تحتتاثیر قرار داد تا جایی که پس از مرگ یکی از گربههایش تصمیم به جدایی از شوهرش گرفت.
این زن جوان که شوهرش را مقصر مرگ گربهاش میدانست، وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی اش گفت: از روزی که یادم میآید گربه داشتم. همیشه عاشق گربههایم بودم. وقتی نوجوان بودم دو گربهام فوت کردند. تا چند ماه افسرده بودم و نمیتوانستم مرگشان را تحمل کنم. تا اینکه از چند سال پیش سه گربه خانگی را بزرگ کردم. آن گربهها همه زندگی من بودند. روزی که با احسان آشنا شدم، او میدانست که چقدر روی گربههایم حساسم و آنها را مثل بچههای خودم دوست دارم. اوایل میگفت مشکلی با این قضیه ندارد و خودش هم حیوانات را دوست دارد، ولی وقتی نامزد کردیم متوجه رفتارهای عجیب و مرموزش شدم. سعی میکرد نشان ندهد ولی مشخص بود که از وجود گربهها ناراضی است. با این حال وقتی با او در این مورد حرف میزدم، میگفت مشکلی با این موضوع ندارد و میتوانم گربههایم را بعد از ازدواج به خانهمان ببرم. یک سال پیش زندگی مشترکمان آغاز شد و وقتی با احسان زیر یک سقف رفتیم، رفتارهای عجیب او بیشتر شد و من مطمئن شدم که او دروغ میگوید و از گربههایم خوشش نمیآید.
وقتی آنها در خانه راه میرفتند غر میزد و پرخاش میکرد. حتی چند بار دیدم که گربههایم را از روی مبل به پایین پرت کرد. خیلی ناراحت شدم و در این مدت سر همین موضوع با هم دعوا داشتیم. تا اینکه چند روز پیش از بیرون که به خانه آمدم دیدم یکی از گربههایم روی زمین حیاط افتاده و نفس نمیکشد. از آن روز تا الان تصور میکنم که مرگ گربه ام کار احسان است. با اینکه او در آن ساعت خانه نبود، ولی مرتب یاد رفتارهایش با گربههایم میافتم و تصور میکنم او گربهام را به پایین پرت کرده باشد. این فکر مرا عذاب میدهد و لحظهای رهایم نمیکند. خیلی با خودم کلنجار رفتم، تا اینکه در نهایت متوجه شدم دیگر نمیتوانم در کنار احسان زندگی کنم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسرم بیماری دارد. او زیادی به گربههایش وابسته است. آنها را بیشتر از من و زندگیمان دوست دارد. از روز اول آشنایی تمام صحبتهایمان در مورد گربههایش بود و همه چیز به گربههایش ختم میشد. در خانه اگر به آنها چپ نگاه میکردم دعوا به راه میانداخت. زندگی ما را به خاطر گربههایش جهنم کرد. در آخر هم به من تهمت زد که یکی از گربههایش را کشتهام. در صورتی که من در خانه نبودم. بیرون بودم که لیلا زنگ زد و گفت گربهاش مرده؛ ولی مثل دیوانهها توهم زده که من او را کشتهام. دیگر نمیتوانم این زن را تحمل کنم و میخواهم برای همیشه از او جدا شوم. وقتی آنقدر گربههایش برایش اهمیت داشت، نباید ازدواج میکرد.
در پایان قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست در فرصت بهدست آمده به یک مرکز مشاوره مراجعه کنند.
منبع: جام جم
12jav.net