2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
طلاق به‌دلیل تنفر از مادرزن

طلاق به‌دلیل تنفر از مادرزن

از همان ابتدای زندگی از رفتارهای مادرزنم و دخالت های پنهانی اش خوشم نمی آمد. همسرم هر بار پیش مادرش می رفت بدون آن که خودش متوجه شود رفتارش عوض می شد.

دوات آنلاین-مرد جوان وقتی با باجناقش درددل کرد و از تنفرش نسبت به مادرزنش گفت، هرگز تصورش را هم نمی‌کرد با دستان خودش زندگی مشترکش را نابود می کند.

 

همسر این مرد وقتی متوجه درددل شوهرش شد و فهمید که او چقدر از مادرزنش بدش می آید، تصمیم گرفت برای همیشه به زندگی مشترکش پایان دهد.

 

این زوج هفته گذشته برای درخواست جدایی راهی دادگاه خانواده تهران شدند. وقتی قاضی دادگاه علت درخواست این زوج را پرسید زن جوان رشته کلام را در دست گرفت و در این باره گفت: ده ماه است که دارم با برزو زندگی می کنم در این مدت اختلاف و مشکل خاصی در زندگی مان نبود و برزو ادعا می کرد که در کنار من خیلی احساس خوشبختی می کند، همیشه از همه چیز راضی بود و من هم اختلافی با او نداشتم.

 

درست در زمانی که احساس می کردم در اوج خوشبختی هستم، حرف های شوهر خواهرم زندگی ام را نابود کرد. برزو همیشه ادعا می کرد در زندگی مشترک مان هیچ کمبودی احساس نمی کند، اما به شوهر خواهرم گفته بود که از مادرم متنفر است.

 

یک شب او سردرد دلش با شوهر خواهرم باز شده و گفته بود از همان ابتدای زندگی از مادرم متنفر بوده و به خاطر وجود او زندگی مشترک مان برایش عذاب آور شده است، در صورتی که مادر من زن بدی نیست و کاری به دامادهایش ندارد. خود برزو هم گفته بود بی دلیل از مادرم خوشش نمی آید.

 

شوهر خواهرم هم بعد از شنیدن این حرف ها، موضوع را به خواهرم گفته و خواهرم هم به من گفت. وقتی شنیدم به شدت شوکه شدم، باور نمی کردم شوهرم این طور آبروی مرا در خانواده برده باشد. او هر مشکلی هم داشت باید موضوع را با خودم در میان می گذاشت، نباید پیش دامادمان حرف می زد و مرا پیش آنها خجالت زده می کرد. ما ده ماه با هم زیر یک سقف زندگی کردیم و او در این مدت حتى یک بار هم نگفت که از زندگی با من راضی نیست یا وجود مادرم عذابش می دهد. او با این کارش آبروی مرا برد و من هم دیگر نمی خواهم در کنار چنین مردی زندگی کنم.

 

در ادامه شوهر این زن به قاضی گفت: آقای قاضی من فقط یك درد دل با باجناقم کردم. از همان ابتدای زندگی از رفتارهای مادرزنم و دخالت های پنهانی اش خوشم نمی آمد. همسرم هر بار پیش مادرش می رفت بدون آن که خودش متوجه شود رفتارش عوض می شد. از من ایراد می گرفت و می دانستم مادرش این حرف ها را به او می گوید. چون بارها جلوی خودم به شوخی ایرادهایی از من گرفته بود. برای همین یک شب که با باجناقم حرف می زدیم با او درد دل کردم و گفتم که از رفتارهای مادرزنم بدم می آید. اما او موضوع را بزرگ کرد و همه چیز را به همسرش گفت، این موضوع می توانست با صحبت حل شود. قبول دارم که اشتباه کردم ولی نه در این حد که پایمان به دادگاه خانواده باز شود.

 

همسرم به جای این که دلیل این تنفر را از من بپرسد و سعی کند مشکل را حل کند، به فکر جدایی افتاده است، برای همین من هم دیگر نمی خواهم در کنار این زن بی منطق زندگی کنم.

 

در پایان قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند ولی وقتی اصرار آنها را دید رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.

 

منبع: جام جم

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.