2024/04/17
۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۹ فروردين
گفت‌وگو با دختر 17 ساله‌ای که به‌خاطر تلگرامی از خانه فرار کرد

گفت‌وگو با دختر 17 ساله‌ای که به‌خاطر تلگرامی از خانه فرار کرد

نمی‌توانستم از عشقم بگذرم برای همین تصمیم گرفتم فرار كنم. البته این نقشه فرار از قبل پیش‌بینی شده بود و با شهرام هماهنگ کرده بودم.

دوات آنلاین-می‌گوید 17 ساله است، اما سر نترسی دارد، آن قدر نترس كه مخفیانه و به بهانه خرید لوازم‌التحریر از یكی از شهرهای جنوبی راهی تهران شد تا به عقد پسری دربیاید كه هرگز او را حضوری ندیده بود.

 

ماجرای این عشق و عاشقی آتشین برمی‌گردد به یك‌سال قبل؛ زمانی كه فرناز یك پیام خصوصی در تلگرام دریافت كرد. فرستنده پیام پسر خوش تیپی به نام شهرام بود. اوایل شاید به قول خودش ماجرا شوخی بود، اما بعد از آن، چنان جدی شد كه به خاطر او راضی شد به همه چیز پشت پا بزند و از خانه فرار كند. زمانی كه گزارش ناپدید شدن او توسط خانواده‌‌اش به پلیس گزارش شد، هر چیزی تصور می‌شد به‌جز این‌كه دخترك خانه را به خاطر عشق ترك كرده باشد. مادرش به پلیس گفت: حتما بلایی سر دخترم آمده، امكان نداشت او بی‌خبر از من جایی برود. آنها به تمام بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های شهر سر زدند و نام فرناز را به قسمت اطلاعات گفتند، اما پاسخی كه می‌شنیدند، یكی بود؛ دختری با این مشخصات را اینجا نیاورده‌اند. آنها كه هنوز بر این باور بودند كه دخترشان تصادف كرده و احتمالا بدن بی‌جانش در گوشه‌ای تاریك و خلوت رها شده، از سوی پلیس باخبر شدند دخترشان در سودای عشق مرد افغان، شهرش را ترك كرده و مخفیانه راهی تهران شده است. دخترك 15 روز پس از این فرار همراه پسر مورد علاقه‌‌اش در خانه‌ای در حال ساخت در شمال پایتخت دستگیر شد.

 

*چرا فرار كردی؟

عاشق شده بودم. دل به پسری بسته بودم كه خانواده‌ام با آن مخالف بودند. نمی‌توانستم از عشقم بگذرم برای همین تصمیم گرفتم فرار كنم. البته این نقشه فرار از قبل پیش‌بینی شده بود و با شهرام هماهنگ کرده بودم. این را هم بگویم اسم اصلی‌‌اش شهرام نیست، اسمش حفیظ است، اما چون از اول خودش را شهرام معرفی كرده من‌هم به او می‌گویم شهرام.

 

*با شهرام چطور آشنا شدی؟

در یك گروه تلگرامی به  با او آشنا شدم. او در تلگرام به من پیشنهاد داد. اول قرار نبود با او دوست شوم. با دوستانم مدام مسخره‌‌اش می‌كردیم.  به خاطر نوع حرف زدنش، خیلی خنده‌دار حرف می‌زد. تماس‌های ما تصویری بود و ما هم كلی می‌خندیدیم و دستش می‌انداختیم، اما به خودم كه آمدم متوجه شدم دل به این پسر با آن لهجه مسخره باخته‌ام و نمی‌توانم دوری‌‌اش را تحمل كنم.

 

*بعد از این‌كه متوجه عشقت شدی چه كردی؟

به خانواده‌ام گفتم،اما آنها مخالفت كردند.

 

*علت مخالفتشان چه بود؟

بهانه‌های الكی. این‌كه او ایرانی نیست و اعتماد به غریبه‌ها درست نیست. این‌كه الان تو بچه‌ای و وقت ازدواجت نیست. این‌كه باید با یك نفر كه خانواده‌‌اش را بشناسی ازدواج كنی. آنها به هر چیزی فكر می‌كردند غیر از علاقه‌ای كه من به شهرام داشتم و نمی‌توانستم بدون این علاقه به زندگی‌ام ادامه دهم. شهرام هم كه از این ماجرا با خبر شد پیشنهاد داد به تهران بیایم و باهم عقد كنیم.

 

*تو به شخصی كه تنها در فضای مجازی ارتباط داشتی اعتماد كردی و نترسیدی ممكن است اتفاقی برایت بیفتد؟

من عاشق شهرام شده بودم، چطور  می‌توانستم به كسی كه این همه علاقه دارم بگویم نه. قطعا متوجه نمی‌شوید من چه می‌گویم چون طعم عاشقی را نچشیده‌اید!

 

*برویم به روزی كه به خاطر عشق‌ات به تهران آمدی. چه اتفاقی افتاد؟

شهرام آمد راه‌آهن دنبالم و باهم به خانه‌ای كه آنجا كار می‌كرد، رفتیم. خانه‌ای در حال ساخت كه چند كارگر دیگر هم آنجا بودند. فردای آن‌روز شهرام مردی را به ساختمان آورد و با دادن صد هزار تومان پول، ما را عقد كرد.

 

*در مدتی كه در تهران بودی از خانواده‌ات خبر نداشتی؟

نه. می‌خواستم با شهرام قاچاقی به كابل بروم و آنجا شناسنامه افغانستانی بگیریم و بعد به ایران برگردیم، اما باز هم دلم نمی‌خواست با خانواده‌ام در تماس باشم، چرا كه عاشق شهرام بودم. اشتباهی كه كردم این بود به یكی از دوستانم زنگ زدم و ماجرای ازدواجم و وضعیتی را كه داشتم، گفتم. او هم همه چیز را به پلیس گفت و ما لو رفتیم.

 

*الان می‌خواهی چكار كنی؟

شهرام شوهرم است و او را دوست دارم.   

 

منبع: جام جم

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.