2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
زن زجرکشیده: پدرشوهرم هم کتکم می‌زد

زن زجرکشیده: پدرشوهرم هم کتکم می‌زد

یکی از این کتک ها به قدری شدید بوده که گردنش آسیب می بیند و تا امروز هم خوب نشده است.

دوات آنلاین-پنج سال پیش بهاره که تحصیلاتش را در رشته روان شناسی به اتمام رسانده بود، اعلام می کند میخواهد ازدواج کند. از آن جایی که به از دواج به شیوه سنتی علاقه بیشتری دارد آشنایان خواستگارهایی را معرفی می کنند.

 

در این بین حسین که در نیروی انتظامی شاغل است مورد قبول خانواده واقع می شود. رفت و آمد خانواده ها برای شناخت هم بیشتر می شود و بعد از دو ماه بهاره احساس می کند میان دو خانواده به لحاظ اجتماعی و فرهنگی سنخیت لازم وجود ندارد اما خانواده اش با این توجیه که حسین در نیروی انتظامی کار می کند و لابد از همه نظر مورد تایید است، او را قانع می کنند و بالاخره دو جوان عقد می کنند.

 

بهاره در آرزوی رسیدن به رخت عروسی و به فکر رزرو آتلیه است که واقعیت مانند پتک بر سرش فرو می آید. او داستانش را چنین تعریف می کند: «خانواده‌شان مردسالار بود و برای زن ارزش قائل نبودند. به خواسته های زن توجه نمی کردند و زن  را تنها وسیله ای برای برطرف کردن نیاز های جنسی

می دانستند و ابزاری برای رسیدگی به امور خانه، هر روز بیشتر متوجه اختلافات میشدم. خیلی با آن ها فرق داشتم و هر کاری کردم نتوانستم اوضاع را بهتر کنم، وقتی خانواده‌اش را دعوت به گفت و گو می کردم، می گفتند مشکل از توست خودت را درست کن، از پدرش که کمک می خواستم به من می گفت که تو باید تابع او باشی و نظر ندهی و خانواده خودم هم می گفتند این مسائل در دوران عقد طبیعی است و حل خواهد شد.»

 

حق نداشتیم کنار مردها غذا بخوریم

دخالت های خانواده و بخصوص پدرشوهر ، دختر جوان را به ستوه می آورد. زندگی در میان خانواده ای که زنها باید بعد از پذیرایی از مردهای خانه در آشپزخانه غذا بخورند برای او سخت و غیرقابل تحمل بود. شرایط آن قدر بد بوده که دخترک وقتی داستانش را تعریف می کند لحظه ای صدایش می لرزد و می گوید حتی یادآوری خاطرات آن روزها هم حالش را بد می کند.

 

خانواده بزرگی بودند که در یک خانه تک خوابه زندگی می کردند. چهار پسر و چهار عروس داشتند. زن و شوهرهای جوان زمان خواب و استراحت نمی توانستند راحت باشند و همه کنار هم می خوابیدند و عروس ها باید با همین شرایط کنار می آمدند. این جملات خاطرات بهاره از ۱۰ ماه سیاهی است که به عنوان عقد کرده حسین در میان این خانواده زندگی کرده است.

 

در این مدت چند باری از پدر شوهرش کتک می خورد. یکی از این کتک ها به قدری شدید بوده که گردنش آسیب می بیند و تا امروز هم خوب نشده است. همچنین همواره از طرف خانواده شوهر و بخصوص مردهای خانواده مورد تمسخر و توهین قرار می گیرد و سرانجام همسرش هم او را در خیابان کتک می زند و رها می کند.

این بار قهر حسین هر روز بیشتر می شود و یک ماه و نیم طول می کشد. همین مدت کافی است که بهاره تصمیمش را برای طلاق بگیرد.

 

۱۰۰میلیون بده تاطلاقت بدهیم

جدایی مان سه سال طول کشید خبری از او نداشتم، اول پدرش گفت 100 میلیون تومان بدهید تا طلاق بدهیم اما من وکیل گرفتم. حسین در دادگاه حاضر نمی شد تا این که رای به نفع من شد آن وقت به رأی اعتراض کرد و ادعای عدم تمکین کرد که رد شد. اما هر بار که شکایت یا اعتراض کرد باعث شد که کار بیشتر طول بکشد.»

 

بدترین خاطره بهاره از دوران اقدام برای طلاقش در آخرین روزهای آمد و شد به دادگاه خانواده شکل می گیرد. خانمی از کارشناسان قضایی چیزی را درباره شوهرش از او می پرسد. بهاره به کلمه شوهر معترض می شود اما زن بدون این که حال او را درک کند بر سرش فریاد می کشد که نام این مرد در شناسنامه توست و او هنوز شوهرت است. او حتی نگاهی به حال روحی دخترک نمی کند.

 

بهاره می گوید: «بیشتر از یک سال است که از او جدا شده ام. اوایل شرایط روحی بدی داشت از وقتی به عقد حسین در آمدم افسرده، منزوی و مضطرب شدم طوری که مدتی تحت درمان بودم اما  حالا به زندگی و درس برگشتم و به عنوان روان‌شناس در یک کلینیک کار می کنم.»

 

منبع: همشهری سرنخ

12jav.net

 

دیدگاه‌ها
ناشناس 1398/06/09
الهی شکر که از دست این مرد وخانواده اش راحت شدی .تبریک میگم وموفق وسربلند باشی

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.