2024/04/19
۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
دادگاه خانواده؛ شوهرم  با دختر دیگری قرار ازدواج گذاشته بود

دادگاه خانواده؛ شوهرم با دختر دیگری قرار ازدواج گذاشته بود

فهمیدم همسرم به اصرار پدرش تن به این ازدواج داده است و از قبل با دختر دیگری قول و قرار ازدواج گذاشته بود.

دوات آنلاین-افراد زیادی به دلیل موقعیت اجتماعی پدرم به خانه ما رفت و آمد داشتند غافل از این که وقتی در خانه تارهای بافتنی را بر یکدیگر گره می زدم افرادی پشت درها در حال گره زدن بر تارهای زندگی ام بودند.

 

«معصومه» 26 ساله که به گفته خودش حرف های مردم، بی اعتنایی همسرش و اجبار به ازدواج او را به دادگاه خانواده کشانده است، از داستان زندگی اش می گوید. «19 سال داشتم که خواستگاری ها شروع شد. از آن جا که پدرم در روستا مردی مشهور بود و من هم به دلیل حضور و تحصیل در شهر، سر و زبانی داشتم خواستگارانم کم نبودند. در 21 سالگی و بعد از گرفتن مدرک فوق دیپلم، پدرم تصمیم گرفت به یکی از خواستگارانم جواب مثبت دهد و بعد از معرفی کردن چند گزینه و بیان نظرش، دل به پسری دادم که یکی از آشنایان دور ما بود. همه چیز به ظاهر آرام بود که در آمد و شدها متوجه حرف های صد من یک غاز شدم و فهمیدم زن عموی کوچکم به دلیل این که پسرش، خاطرخواهم بوده شمشیر را از رو بسته است.»

 

وی ادامه داد: او هر جا که می نشست بحث های خاله زنکی و غیبت من نقل سخنش بود اما روزی که مهدی پسر عمویم سد راهم شد و خواست با من صحبت کند زمینه برای بیشتر شدن حرف و حدیث باز شد. او از عشقش به من گفت و خواست طلاق بگیرم و به عقد او درآیم. بعد از صحبتی طولانی و نصیحت کردن مهدی که من متاهل هستم و نمی خواهم زندگی ام را خراب کنم، با به راه انداختن جار و جنجال از خانه خارج شد اما با وجود این؛ رفت و آمدهایش به خانه ما زیاد شد و چون فامیل بود نمی توانستم کاری کنم.

 

زیاد اهل ترش رویی و بد خلقی نبودم غافل از این که دیگران این صمیمیت را به بدی برداشت می کردند. همسرم در شهر، رستوران داری می کرد و کمتر به خانه ما می آمد. در مدتی که عقد بودیم و حدود سه سال طول کشید فقط آخر هفته ها روز دیدارمان بود.یک روز وقتی همسرم و خانواده اش به روستا آمدند متوجه رفتار غضبناک مادر همسرم شدم و وقتی ماجرا را جویا شدم او از خیانت کردن من گفت و حرف هایی که از زبان مردم روستا به گوشش رسیده است! بعدها فهمیدم همسرم به اصرار پدرش تن به این ازدواج داده است و از قبل با دختر دیگری قول و قرار ازدواج گذاشته بود.

 

حرف های مردم هم بهانه ای شده بود تا دست به لجبازی بزند و برای تمام کردن زندگی، پدرش را مجبور کند همان طور که مرا به عقدش درآورده است، طلاقم را هم بگیرد. در درگیری های به وجود آمده صحبت های مهدی با همسرم تب ماجرا را تندتر کرده بود و از همسرم خواستم طلاقم دهد.با وساطت بزرگ ترها بعد از قهر طولانی و به اصرار و خواهش من زندگی مشترک را در شهر با همسرم شروع کردم و هر طور بود قانع شدم که فقط دلم گرم به زندگی خودمان باشد و به حرف مردم کاری نداشته باشم اما انگار صحبت های مردم و سرک کشیدن های آنان در زندگی ام تمامی نداشت و عشق سوخته همسرم گریبان گیر زندگی ام بود.

 

وقتی از اذیت و آزار همسرم می گفتم و کج خلقی هایش را برای خانواده ام بازگو می کردم پدرم که بنای زندگی ام را کج دید تصمیم گرفت با پدر همسرم صحبت کند تا به زندگیمان سر و سامان بخشد. پدر همسرم همیشه حمایتم می کرد و پسرش را مقصر می دانست اما همسرم آن قدر از نخواستن من گفت که تصمیم گرفتم تا پای کودکی به زندگی ام باز نشده است راهم را از او جدا کنم. هر چند خانواده ها موافق نیستند اما نمی توانم بیشتر از این تقاص نخواسته شدن را پس بدهم.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.