ناغافل مچ شوهرم را گرفتم
شوهرم تا توانست کتکم زد حتی دوستانش هم از پشت در اتاق می خندیدند و می گفتند فرزاد محکم تر بزن.
دوات آنلاین-اشتباهم این بود که قبل از ازدواج چشمانم را به روی رفتارهای غیرمتعارف مرد مورد علاقه ام بستم، اما بعد ازدواج در حالی که همه آن شور و هیجانات دوران جوانی با رسیدن به او فروکش کرده بود زمانی چشمانم را باز کردم و رفتارهای ناپسندش را زیر ذره بین گرفتم که کار از کار گذشته بود تا جایی که خودم نیز با حیله او در دام اعتیاد گرفتار شدم.
سارا جوان ۲۷ سالهای است که بنای زندگی اش را بر ستونهای عشقی لرزان و زودگذر گذاشت، در دادگاه داستان عشق نافرجامش را این گونه بیان کرد: پدرم کشاورز است و با این که وضعیت مالی خوبی ندارد اما برای تحصیل فرزندانش حساسیت زیادی داشت و همیشه برای من آرزوهای بلندی در سر می پروراند در حالی که هیچ علاقه ای به درس خواندن نداشتم و به دنبال حرفه آرایشگری بودم. سال سوم دبیرستان، پدر با وجود همه نداری برایم کتاب های کنکور را خریداری می کرد اما من درس و مدرسه را رها کردم تا به دنبال شغل مورد علاقه ام بروم.
پس از چند ماه توانستم مدرک آرایشگری را بگیرم و در یکی از آموزشگاه های شهر مشغول به کار شوم. هر روز در کارم بیشتر پیشرفت میکردم و وقتی با خانه مان در روستا تماس می گرفتم تا جویای احوال پدر و مادرم شوم، مادرم خبر از آمدن خواستگار جدید می داد اما من قصد ازدواج نداشتم. در محیط کار نیز چند بار گزینههای مختلفی مطرح شد اما بنا به دلایلی زیر بار نرفتم زیرا معتقد بودم حالا که تنها در شهر زندگی می کنم باید پولم را جمع کنم و ابتدا خانه ای بخرم و بالاخره توانستم با وام و پس اندازهایی که داشتم یک واحد آپارتمان در گوشه ای از شهر خریداری کنم. ساکنان طبقه پایین آپارتمان، سه پسر دانشجو بودند که برای تحصیل از شهری دیگر آمده بودند و در کنار درس، کار هم می کردند اما برخی از شب ها مهمانی های مختلطی می گرفتند و ...
یک روز گرم تابستان کولر خانه خراب شده بود و به دنبال کسی بودم تا نگاهی به آن بیندازد که در خانه همسایه پایین را زدم و از او خواستم کمکم کند او هم قبول کرد و بعد از چند دقیقه کولر درست شد. او را به خانه برای خوردن شربتی سرد دعوت کردم که جوان همسایه پذیرفت. از خودش گفت و از زندگی من پرسید. وقتی فهمید تنها زندگی می کنم لحن حرفش راحت تر شد اما صحبت های ما به همین جا ختم نشد. هنوز یک هفته از ماجرا نگذشته بود که زنگ خانه ام را زد. در را که باز کردم به همراه خانمی بود که می گفت مادرش است. بدون مقدمه وارد اصل مطلب شدند و از من خواستگاری کردند. من تا قبل از این قصد ازدواج نداشتم اما نمی دانم آن روز چه شد که برق خاص چشمان فرزاد، مرا جذب کرد و جواب مثبت دادم. قرار شد آخر هفته به خانه ما بیایند، همه چیز برای یک خواستگاری فراهم بود.
پدر و مادرم نیز از روستا به همراه برادرم آمده بودند اما در همان سوال های ابتدایی وقتی که مادرم از شغل فرزاد و موقعیتش پرسید او به مادرم اشاره ای کرد و با صدای بلند گفت ما وصله تن شما نیستیم. من که دلباخته فرزاد شده بودم به مادرم گفتم نظر من چیز دیگری است، من و فرزاد به همدیگر علاقه داریم که ازدواج با وساطت سر گرفت. فرزاد بیکار بود و به قول خودش درس می خواند و من هر روز به آرایشگاه می رفتم تا پول درآورم. او هر صبح به باشگاه ورزشی میرفت و عصرها را نیز در کلاس موسیقی یا با دوستانش میگذراند و انگار نه انگار که متاهل است و زندگی اش با شرایط مجردی باید متفاوت باشد البته اگر هم اعتراض می کردم دستش را به رویم بلند میکرد.مشاجره های ما بالا می گرفت در حالی که نمی دانستم دلیل اخلاق تند او چیست!
یک روز ظهر قبل از همیشه به خانه رفتم، در خانه باز بود و پنج جوان دور یک پیک نیک نشسته بودند و مواد مخدر مصرف می کردند. با دیدن این صحنه اعصابم به هم ریخت و سر فرزاد داد زدم اما او به جای این که عذرخواهی کند و عذر دوستانش را بخواهد موهایم را کشید و مرا داخل اتاق انداخت و تا توانست کتکم زد حتی دوستانش هم از پشت در اتاق می خندیدند و می گفتند فرزاد محکم تر بزن. آن روز به خاطر کتک خوردن از حال رفتم و وقتی چشمانم را باز کردم بدنم کبود شده بود و دستم درد شدیدی داشت، توجه نکردم.
شوهرم، فرزاد روزهای اول آشنایی و ازدواج نبود و به دلیل رفاقت با دوستان ناباب به معتاد تزریقی تبدیل شده بود که می خواست مرا هم معتاد کند و به هر شکل ممکن به خواسته اش هم رسید. از آن به بعد باید خرج خانه و مواد خودم و شوهرم را تامین می کردم چون او دنبال کار نبود. دیگر طاقتم طاق شده است و می خواهم از او جدا شوم. اشتباهم این بود که قبل از ازدواج، چشمانم را به روی رفتارهای غیرمتعارف مرد مورد علاقه ام بستم، اما بعد ازدواج در حالی که همه آن شور و هیجانات دوران جوانی با رسیدن به او فروکش کرده بود زمانی چشمانم را باز کردم و رفتارهای ناپسندش را زیر ذره بین گرفتم که کار از کار گذشته بود تا جایی که خودم نیز با حیله او در دام اعتیاد گرفتار شدم.
12jav.net