2024/03/28
۱۴۰۳ پنج شنبه ۹ فروردين
برای شوهرم مواد قاچاق می‌کردم
داستان زندگی زنی که 11 بار به زندان افتاد

برای شوهرم مواد قاچاق می‌کردم

من شدم مرد خانه و او هم شد زن خانه و به بچه داری مشغول شد. هر بار که برای خرید مواد می رفتم پسر کوچک ترم را هم با خودم همراه می کردم تا کسی به من شک نکند.

دوات آنلاین-زندگی اش پر از فراز و نشیب بود و به گفته خودش به جز سیاهی چیزی در زندگی قسمت اش نشد. کارنامه زندگی اش خط خطی است و در زندگی مشترک با دو شوهر و به اصطلاح سایه سرش، بیش از 11 بار زندان را تجربه کرد. از 12 سالگی طعم مواد زیر زبانش مزه کرد و تاکنون که حدود 50 سال دارد یک خط در میان اعتیادش ادامه داشته است.

 

حالا در کمپ به دوران سیاهش می اندیشد تا یک بار برای همیشه تصمیم درستی بگیرد و به زندگی عادی اش برگردد. او در خصوص زندگی دگرگون شده اش چنین می گوید: تازه خوب و بد زندگی را متوجه می شدم که مادرم فوت کرد. پدرم هروئینی بود و با ما کاری نداشت. دختر بزرگ خانواده بودم و سرپرستی 4 خواهر و برادرم روی دوش من افتاد. 12 سال بیشتر نداشتم که مجبور شدم روی زمین کشاورزی مردم کارگری کنم.

 

شب ها از فرط خستگی بی اختیار به خواب عمیقی فرو می رفتم و از درد کمر و پا مدام می نالیدم تا این که فکر کردم دوای دردهایم مواد است برای همین هر از گاهی از مواد پدرم کش می رفتم و هروئین مصرف می کردم. این کار را ادامه دادم تا در 14 سالگی بدنم به آن عادت کرد. هیچ کس در این چند سال از این موضوع با خبر نشد تا این که روزی پدرم مچم را گرفت و یک کتک مفصل مهمانم کرد. در 16 سالگی ازدواج کردم و ماجرای اعتیادم را هم به نامزدم گفتم و قول دادم دور مواد را خط بکشم و همین کار را هم کردم.

 

 تا  7 سال پاک بودم. شوهرم مقنی بود و برای کاهش درد و فرار از خستگی زیاد مواد مصرف می کرد. روزی به شوهرم گفتم اگر او اعتیادش را ترک نکند من هم مصرف موادم را شروع خواهم کرد.

 

با ترس و لرز جلو رفتم و با شوهرم که مشغول مصرف تریاک بود همراه شدم تا عکس العمل او را ببینم اما به هشدار و مصرف موادم توجهی نکرد و همین ماجرا باعث شد دوباره در باتلاق اعتیاد بیفتم. بعد از گذشت 2 سال، تمام پس اندازمان را دود کردیم و در این مدت صاحب دو فرزند شدیم و سومی را هم باردار بودم. چند النگوی طلا برایم مانده بود که آن ها را هم فروختم و با پول شان شروع به خرید و فروش مواد کردیم.

 

هر بار به همراه شوهر و دو فرزندم راهی یک شهر مرزی می شدیم و با خرید مواد و بستن آن دور کمرم به زادگاه مان برمی گشتیم و کسی هم چون خانواده و بچه همراه مان بود شک نمی کرد.

 

هر بار طمع مان بیشتر می شد و دوباره این کار را تکرار می کردیم. این ماجرا ادامه داشت تا این که روزی برای زایمان به زایشگاه رفتم و شوهرم راهش را کج کرد و به دنبال خرید مواد رفت. او در یک شهر مرزی گیر افتاد و راهی زندان شد. من ماندم با سه بچه قد و نیم قد و چون کسی حاضر نبود به من کمک کند مجبور شدم خودم دست به کار شوم و هر بار به بهانه ملاقات با شوهرم به شهر مرزی می رفتم و در زمان برگشت مقداری مواد با خودم می آوردم و با فروش آن چرخ زندگی ام را می چرخاندم. این کار ادامه داشت تا این که بعد از چند سال شوهرم از زندان آزاد شد و از تریاک به سمت هروئین تغییر مصرف داد. بعد از این اتفاق به نوعی جای ما در خانه عوض شد.

 

من شدم مرد خانه و او هم شد زن خانه و به بچه داری مشغول شد. هر بار که برای خرید مواد می رفتم پسر کوچک ترم را هم با خودم همراه می کردم تا کسی به من شک نکند اما خیالم باطل بود چون روزی با مقداری مواد گیر افتادم. بعد از آن هم چندین بار دیگر گیر افتادم و هر بار شوهرم با پرداخت جریمه و گذاشتن سند مرا از زندان آزاد می کرد. آخرین باری که از زندان آزاد شدم دیدم شوهرم همه زندگی ام را دود کرده است. 

 

بالاخره بعد از 17 سال زندگی مشترک، طلاقم را از شوهرم به همراه حضانت بچه هایم گرفتم و زندگی جدیدی را برای خودم شروع کردم. بعد از طلاق با یک خلافکار و قاچاقچی مواد آشنا شدم و با او ازدواج کردم. از شوهر دومم هم صاحب دو فرزند شدم و مثل سابق برای شوهر دومم مواد قاچاق می کردم. شوهر دومم چون قبل از من یک زن دیگر داشت فقط از من بیگاری می کشید و هر چقدر پول در می آوردم همه را خرج زن اولش می کرد. هفته ای یک بار با شوهر دومم راهی شهر مرزی می شدیم و مواد قاچاق می کردیم. در طول زندگی مشترکم حدود 11 بار به زندان افتادم. هر بار مواد را دست من می گرفتند و شوهرم قسر در می رفت و من تاوان گناه او را هم می دادم.

 

این ماجرای خلاف من و شوهر دومم ادامه پیدا کرد تا این که آخرین بار هر دو به جرم حمل مواد صنعتی گیر افتادیم و راهی زندان شدیم. بچه های مان بزرگ شده بودند و از عهده خودشان بر می آمدند. بعد از چند سال حبس کشیدن از زندان آزاد شدیم.

 

شب بعد از آزادی از زندان، زمانی که صبح از خواب بیدار شدم از شدت ناراحتی سکته کرده بودم و نصف بدنم فلج شده بود. بعد از این ماجرا چون شوهرم مرا فقط برای قاچاق مواد می خواست به حال خودم رهایم کرد و به دنبال زندگی اش رفت. با هر گرفتاری که بود زندگی ام را اداره کردم تا این که بعد از گذشت دو سال درمان شدم و به زندگی عادی بر گشتم.

 

شوهرم بچه ها را با خودش برده بود و دلم برای آن ها خیلی تنگ می شد. به خاطر غم و غصه این بار سراغ کریستال رفتم تا با این کار خودم را از شر غصه راحت کنم. 8 سال از شوهرم بی خبر بودم تا این که روزی دوباره دستگیر شدم و من را به کمپ آوردند. درست است که در مرحله اول خودم مقصر بودم اما در مرحله دوم شوهر دومم در حق من نامردی کرد و بدتر من را در لجنزار فرو برد. در واقع شوهرم به جای تکیه گاه مرا زمین زد.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.