2024/04/23
۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
دادگاه خانواده/ شوهر نمایشگاه‌دارم ماشین‌هایش را از من بیشتر دوست دارد

دادگاه خانواده/ شوهر نمایشگاه‌دارم ماشین‌هایش را از من بیشتر دوست دارد

همسرم صاحب نمایشگاه بزرگ اتومبیل است که رنگ، نوع و حتی شماره شاسی و پلاک اتومبیل‌هایش را حفظ می کند اما به تاریخ ازدواج و تولدم که می‌رسد حضور ذهن ندارد.

دوات آنلاین-آخر به چه کسی بگویم که همسرم ماشین هایش را بیشتر از من دوست دارد و حتی تاریخ تولدم را نمی داند اما شماره شاسی خودروهایش را فراموش نمی کند.

 

زن جوان که از رفتارهای سرد شوهرش به ستوه آمده درباره زندگی غبار گرفته اش چنین می گوید: همسرم در ظاهر و پیش مردم فرد زحمتکش و فداکاری است اما در واقع این ظاهر قضیه است و در خانه اصلاً چنین نیست. سه سال است که با هم زندگی می کنیم و فقط در سال اول زندگی مشترک مان همسرم کمی به من توجه می کرد و گاهی یک شاخه گل برایم می خرید و بعد از آن همه فکر و ذهنش ماشین های لوکس و گران قیمت‌اش شد.

 

هر بار که خواستم با او درباره زندگی مان حرف بزنم مرا آدم نق نقویی معرفی می کرد که به جای شکرگزاری مدام از او ایراد می گیرم. همسرم صاحب یک نمایشگاه بزرگ اتومبیل است که در کمال تعجب رنگ، نوع و حتی شماره شاسی و پلاک اتومبیل هایش را یک به یک مثل بلبل حفظ می کند اما به تاریخ عقد و ازدواج و حتی تولدم که می رسد اصلاً حضور ذهن ندارد و یادآوری آن روزها را احمقانه می داند. روزهای اول زندگی مان که یک خانه و یک ماشین داشتیم دلچسب تر بود تا این که الان بیش از 30 ماشین داریم چون حداقل شوهرم بعد از این که به خانه بر می گشت با هم حرف می زدیم و چای می خوردیم. رفته رفته هر چه کار و کاسبی همسرم  بیشتر رونق می گرفت از آن طرف زندگی مشترک مان از رونق می افتاد. حسرت به دل ماندم که روزی همسرم از سر کار به خانه برگردد و به گرمی با من حرف بزند اما دریغ از یک سلام خشک  و خالی.

 

هر بار که از او می خواستم به اندازه ای که به ماشین هایش توجه می کند به من هم توجه کند عصبانی می شد که چرا این حرف ها را می زنم. به اعتقاد او همین که خانه، ماشین و زندگی لوکسی برایم فراهم کرده کافی است اما من به محبت نیاز دارم؛ چیزی که همسرم اصلاً آن را باور ندارد. هر چقدر سعی می کردم با نوع لباس پوشیدن و آرایشم نظر همسرم را به سوی خودم جلب کنم اما انگار نه انگار.

 

 کم کم افسردگی گرفتم و خانه مجللی که داشتم برایم مثل زندان شد.

 

وقتی از همسرم می خواستم کمی زودتر از نمایشگاه به خانه برگردد تا با هم قدم بزنیم خلق اش تنگ می شد که چرا من مانع کسب و کارش می شوم و حتی زمانی که پیش من می آمد مدام چرتکه می انداخت که اگر الان در نمایشگاه حضور داشت و دو معامله را جوش می داد فلان قدر کسب کرده بودیم.

 

 درست است که همسرم داشت برای آینده مان تلاش می کرد اما این چیزی نبود که من از زندگی و همسرم بخواهم پس محبت و عشق باید کجای زندگی مشترک مان باشد. وقتی دیدم که زندگی ام فقط ظاهر قشنگی دارد و از درون دچار پوسیدگی شده ایم از همسرم خواستم که به مرکز مشاوره دادگاه خانواده بیاییم تا شاید بتوانیم برای یک بار هم که شده به طور مفصل درباره زندگی مان صحبت کنیم و با راهنمایی مشاوران این مرکز برای ادامه یا قطع زندگی مان تصمیم بگیریم.

 

منبع: خراسان

12jav.net

 

کلید واژه
دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.