2024/03/29
۱۴۰۳ جمعه ۱۰ فروردين
داستان پليسي ، جنایی و معمایی / برق طلا

داستان پليسي ، جنایی و معمایی / برق طلا

جسد در مخروبه‌ای در جاده خاوران پیدا شده بود، نیم سوخته و مثله شده. دو همکار وقتی جنازه را از نزدیک دیدند مطمئن شدند قتل در جای دیگری اتفاق افتاده و بعد جسد را به آنجا آورده و آتش زده‌اند.

دوات آنلاین-هوا انگار ایستاده بود، ساکن و بی‌حرکت. سرب و دود و بخار بنزین جایی برای اکسیژن باقی نگذاشته بود. ای کاش سرگرد فیاض ماسکش را برمی‌داشت و این طور به سرفه و نفس تنگی نمی‌افتاد ستوان رحیمی هنوز می‌توانست به جوانی‌ و ریه‌های پر توانش بنازد.

 

جسد در مخروبه‌ای در جاده خاوران پیدا شده بود، نیم سوخته و مثله شده. دو همکار وقتی جنازه را از نزدیک دیدند مطمئن شدند قتل در جای دیگری اتفاق افتاده و بعد جسد را به آنجا آورده و آتش زده‌اند. مقتول به احتمال زیاد و با توجه به بقایای موجود، لباس‌های رسمی به تن داشت بدون هیچ چیز اضافه‌ای حتی ساعت هم به دست نداشت. فعلا نمی‌شد هویتش را  فهمید.

 

کارآگاه با همان نگاه تیزبینآنهاش اولین سرنخ این پرونده را پیدا کرد از کنار جاده تا آن مخروبه، آسفالت نداشت و روی خاک سه رد لاستیک‌ تا دو قدمی جسد امتداد یافته بود.لاستیک‌ها سبک و کم قطر بودند وگرنه رد باید عمیق‌تر می‌شد. فیاض وسیله نقلیه قاتل را به خوبی شناخت.از همین سه‌چرخه‌های موتوری که در کوچه و خیابآنها جولان می‌دهند و راه را می‌بندند.ستوان هم یادش امد:"از همین‌ها که ضایعات جمع می‌کنند؟"

 

درست تشخیص داده بود اما مردی با آن کت و شلوار و پیراهن مرتب کجا و یک ضایعات جمع‌کن کجا ؟ آنها چه طور و چرا باید با هم مراوده داشته باشند که کار به چنین جنایت فجیعی بینجامد؟کارآگاه برای پیدا کردن جواب این سوال چندان هم بی‌تاب نبود و می‌دانست در مسیر تحقیقات پاسخی برای آن پیدا خواهد کرد.رحیمی طبق معمول به این پرونده هم زیاد خوش‌بین نبود آنها نه هویت مقتول را می‌دانستند و نه سرنخ درست و حسابی از قاتل داشتند شاید هزاران سه چرخه موتوری در تهران وجود داشت حالا از کجا باید معلوم می‌شد کدام‌شان برای عامل این جنایت است.

 

فیاض وقتی سوار ماشین شد به دستیارش دستور داد به جای برگشتن به اداره از حاشیه جاده با سرعت کم مستقیم به سمت پاکدشت برود چشمان او در طول راه دنبال مغازه‌ای بود که ضایعات خریداری کند بالاخره هم یکی را پیدا کرد و سراغ مغازه‌دار رفت.

 

مرد نحیف و لاغر بود و دندان دوپایه‌اش ،اولی از بالا سمت چپ، طلا بود. بدقلقی کردنش به نظر سرگرد چندان هم غیرمنتظره نبود این جور آدم‌ها سعی می‌کنند تا جایی که پای خودشان گیر نباشد هوای دور و اطرافیان‌شان را داشته باشند. کارآگاه اسم و مشخصات همه سه‌چرخه‌دارانی را که برایش ضایعات می‌بردند،می‌خواست و او می‌گفت آدم‌های ثابتی نیستند و او تقریبا هیچ‌کدام‌شان را درست نمی‌شناسد.

 

مرد دندان‌طلا وقتی فهمید موضوع قتل است و شوخی بردار نیست،این طور نشان داد که حافظه‌اش تازه به کار افتاده است.بعد از کمی این پا و آن پا کردن راستش را گفت:"فکر کنم دنبال کریم می‌گردید دیشب برایم ضایعات آورد. ته گونی‌اش خونی بود همان موقع هم شک کردم ولی به روی خودم نیاوردم."

 

مغازه‌دار نشانی خانه کریم را نمی‌دانست اما گفت:"هر روز حدود ساعت 7 غروب سر و کله‌اش پیدا می شود."

 

رحیمی نمی‌توانست باور کند،گره به همین راحتی باز شده است.رد لاستیک و گونی خونی مدارکی بود که کریم نمی‌توانست انکارش کند او آن روز پیدایش نشد و کاراگه و دستیارش همین اتفاق را دلیل دیگری بر گناهکار بودنش محسوب کردند آنها توانستند از طریق یکی از همکاران کریم نشانی خانه او را در قیامدشت پیدا و شبانه او را دستگیر کنند.

 

کریم تازه یک پراید مدل پایین خریده و چرخش را فروخته بود.این را هم می‌شد مدرکی دیگر علیه او به حساب آورد. مرد جوان در اداره آگاهی خیلی راحت به همه چیز اعتراف کرد البته نه به قتل بلکه به آتش زدن جسد.

 

  • من در شهرک غرب کار می‌کنم دیروز مردی یک گونی پر از بطری نوشابه به من داد آن را در سه چرخه گذاشتم آخر وقت ،داشتم برمی‌گشتم که پیش خودم گفتم بگذار داخل گونی را با دقت نگاه کنم.چون خیلی سنگین بود بطری را که دراوردم تکه‌های جسد را دیدم،ترسیدم و همه‌شان را اتش زدم.

 

حرف‌های کریم نه دور از واقع به نظر می‌رسید و نه متقن و غیرقابل تردید بود.صبح روز بعد کارآگاه و دستیارش ،کریم را به همان محله‌ای که می‌گفت گونی جنازه را تحویل گرفته است،بردند.او ساختمان را شناخت:"همین بود از همین در بیرون آمد."

 

آن ساختمان مجتمعی 28 واحدی بود و ستوان و فیاض پنج ساعت وقت صرف کردند و در تک‌تک واحدها رفتند تا این‌که مطمئن شدند مردی با مشخصات فرد موردنظرشان انجا زندگی نمی‌کند مدیر ساختمان حرف درستی می‌زد:"اینجا درش همیشه باز است شاید طرف چند ثانیه به حیاط امده و بعد برگشته."

 

سه نفری دوباره به اداره برگشتند و کریم این بار در حالی که بیش از قبل مورد ظن قرار گرفته و احتمال دروغ‌گویی‌اش بیشتر شده بود،به واحد چهره‌نگاری رفت و قیافه مرد ناشناس را مو به مو شرح داد.تصویر خوبی به دست آمد. صبح روز بعد دو همکار دوباره به همان ساختمان رفتند و عکس را به مدیر نشان دادند او طرف را شناخت:"برادر خانم کبریایی است.واحد 9 می‌نشیند.خودش تنها است و برادرش هر از گاهی سر می‌زند."

 

پس حق با کریم بود.خانم کبریایی زنی مطلقه و بیکار بود و خرجش را پدرش می‌داد . آن موقع هم خانه بود.کارآگاه بازجویی از او را در خانه شروع کرد و شکش نسبت به این زن بیشتر شد.صاحبخانه بدون این‌که بداند موضوع قتل در میان است وقتی چهره‌نگاری را دید و فهمید پلیس دنبال صاحب عکس است اعتراف کرد اصلا برادری ندارد:"این شوهرم است من بعد از طلاق ،صیغه منصور شدم به همه می‌گفتم برادرم است تا برایم دردسر درست نشود می‌دانید که چه می‌گویم."

 

کارآگاه و دستیارش هنوز گفت‌وگو با کبریایی را به پایان نرسانده بودند که تلفنی به فیاض خبر مهمی را دادند هویت مقتول شناسایی شده بود خانواده او بعد از دو روز نگرانی و دلواپسی به اداره آگاهی رفته و با دیدن عکس صورت جنازه او را شناسایی کرده بودند.جنازه برای مردی به نام اکبر مویدی بود.مردی که به گفته خانواده‌اش هشت ماه قبل زنش را طلاق داده بود.افسری که با کارآگاه تلفنی صحبت می‌کرد اسم همسر سابق اکبر را هم گفت:"لیلا کبریایی."

 

سرگرد سعی کرد در چهره‌اش تغییر حالتی ایجاد نشود.او بعد از قطع کردن تلفن به لیلا گفت:"به هر حال شما و منصور متهم به قتل هستید."

 

زن جوان شوکه شد:"قتل؟"

 

درست شنیده بود.

 

  • قتل شوهر سابق‌تان اکبر مویدی.

 

ستوان هم تا آن لحظه نام مقتول را نشنیده و از نسبت او با لیلا بی اطلاع بود بنابراین فعلا کاری به غیر از شگفت‌زده شدن نداشت. لیلا همراه کارآگاه به اداره آگاهی منتقل شد و رحیمی هم دنبال منصور رفت.آن دو همان روز سه بار بازجویی شدند هم جداگانه و هم در حضور هم بعد از مواجهه با کریم اما اتهام قتل را قبول نکردند.

 

منصور روز قتل در بیمارستان بستری بود،به خاطر یک حمله قلبی.پس انکارهایش واقعیت داشت البته او قبول کرد کریم را می‌شناسد:"چند بار این ضایعات جمع‌کن را دیده‌ام به او لباس دست دوم دادم دلم برایش می سوخت."لیلا هم کمی حاضر به همکاری شد:"روز قتل اکبر خانه من بود امده بود من را برای رجوع راضی کند اما من راضی نشدم و او با ناراحتی رفت ولی قتل کار من نیست."

 

به طور حتم کریم آن روز گونی جسد را از منصور نگرفته و دروغ گفته بود.فرضیه‌ای در ذهن کریم جرقه زد. ضایعات جمع‌کن از قبل منصور را می‌شناخت و او را در آن مجتمع مسکونی دیده بود برای همین هم توانست همه مشخصات را دقیق بدهد. پس احتمالا خودش قتل را انجام داده بود و می‌خواست گردن کس دیگری بیندازد اما او برای این جنایت چه انگیزه‌ای داشت؟ شاید سرقت.

 

لیلا وقتی عکس‌های جنازه مثله شده را دید،بخشی از فرضیه کارآگاه را تایید کرد:"اکبر همیشه زنجیر،ساعت و دستبند طلا داشت آن روز هم آنها را داشت وقتی هنوز زن و شوهر بودیم آنها را خریده بود چهار میلیون بابتش داده بود ولی در این عکس‌ها هیچ‌کدام شان نیست."

 

ورق دوباره برگشت.اول اتهام متوجه کریم بود اما بعد منصور و همسرش در مظان قرار گرفته و حالا دوباره کریم متهم شده بود او قطعا حاضر نمی‌شد به این راحتی قتل را گردن بگیرد برای همین فیاض شگرد دیگری را امتحان کرد و خیلی راحت توانست فروشنده پراید مدل پایین را پیدا کند.

 

او با پای خودش به اداره آگاهی رفت و ماجرای معامله با کریم را خیلی دقیق و واضح توضیح داد:"کریم بچه محل‌مان است وقتی فهمید می‌خوام ماشینم را بفروشم دنبال راهی بود تا آن را بخرد تا این‌که آن روز کار را تمام کرد و همه پول را هم اسکناس داد."

 

بررسی حساب بانکی کریم فاش کرد او هرگز به اندازه پراید موجودی نداشت پس این پول را ناگهانی به دست آورده بود. دیگر تردیدی در قاتل بودن کریم وجود نداشت فقط باید جزییات جنایت فاش می‌شد.متهم که با اعتراف خودش به اتهام جنایت در میت در بازداشت بود بالاخره بعد از دو هفته مقاومت به قتل هم اقرار کرد:"آن روز چشمم به آن مرد افتاد یک کیف داشت که احتمالا پر از پول بود زنجیر و ساعت طلا هم داشت تا خانه‌اش تعقیبش کردم و در همان پارکینگ خانه خفتش کردم مقاومت کرد من هم با چاقو زدمش جسد را به دستشویی پارکینگ بردم.یک اره خریدم و آن را تکه تکه کردم و در گونی لا به لای ضایعات ریختم.شانس آوردم هیچ‌کس به پارکینگ رفت و آمد نداشت و من را ندید بعد هم جسد را آتش زدم و طلاها را فروختم و با پولی که دزدیده بودم پراید را خریدم."

 

کریم هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد شناسایی شود اما وقتی پلیس سراغش رفت در مسیر خانه‌اش تا اگاهی فکر کرد و آن داستان خیالی را بافت و مطمئن بود این ترفندش می‌گیرد اما این بار هم حقیقت آشکار شد.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.