2024/04/20
۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
نقشه‌شیطانی‌مردمعتاد برای همسرش

نقشه‌شیطانی‌مردمعتاد برای همسرش

چهار فرزند دارم و به جرم نگهداری شیشه‌ای که متعلق به شوهرم بود، زندانی شدم.15 ساله بودم که به اجبار با پسر همسایه ام ازدواج کردم.

دوات آنلاین-به اجبار پدر با ناصر ازدواج کردم. خدا می‌داند که وقتی در دفترخانه ازدواج بله را ‌گفتم صورتم زیر چادر سفیدم خیس از اشک شده بود، من پسر عمویم را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت، اما باید به حرف پدرم گوش می‌کردم و ...

 

نازنین 38 ساله که حالا به جرم حمل مواد مخدر زندگی اش را پشت میله های زندان می گذراند داستان زندگی خود را این گونه تعریف کرد:

 

چهار فرزند دارم و به جرم نگهداری شیشه‌ای که متعلق به شوهرم بود، زندانی شدم.15 ساله بودم که به اجبار با پسر همسایه ام ازدواج کردم. دو خواهر و سه برادر ناتنی دارم که از ازدواج دوم پدرم به دنیا آمده اند. تمام بدبختی من از وقتی که هشت ساله بودم و زمانی که مادرم از پدرم طلاق گرفت و با مرد دیگری ازدواج کرد شروع شد. او نمی‌خواست مرا ببیند و به همین دلیل دیگر سراغی از من نگرفت در حالی که  اگر او طلاق نمی‌گرفت و مرا تنها نمی‌گذاشت شاید این همه سختی و رنج نمی‌کشیدم و حالا این جا نبودم.به اجبار پدر با ناصر ازدواج کردم. خدا می‌داند که وقتی در دفترخانه ازدواج بله را ‌گفتم صورتم زیر چادر سفیدم خیس از اشک شده بود، من پسر عمویم را دوست داشتم و او هم مرا دوست داشت، اما باید به حرف پدرم گوش می‌کردم. زن 38 ساله که تمام دنیایش در بند زندان خلاصه می شود افزود: شوهرم عصبی، بد اخلاق و بیکار بود و وقتی از راه می‌رسید دنبال بهانه‌ای بود تا با کمربند یا مشت و لگد به جانم بیفتد. گاهی آن قدر مرا می‌زد که درمانده و خسته می شد و گوشه‌ای می‌نشست و گریه می‌کرد و می گفت که دست خودش نیست.

 

بارها از دستش شکایت کردم و پزشکی قانونی برایم استراحت نوشت و دادگاه دیه در نظر گرفت اما به دلیل رعایت حال بچه‌هایم راضی نشدم شوهرم به زندان برود و رضایت دادم. نازنین از گرفتاری خود در دام مواد مخدر نیز گفت. سال‌ها بود که تریاک مصرف می‌کردم و قبل از دستگیری رو به شیشه آوردم، با این که به اجبار ازدواج کرده بودم برای آینده ‌مان نقشه‌ها داشتم ولی اعتیاد هر دوی ما را نابود کرد. شوهرم باعث اعتیادم شد او یک همراه می‌خواست که پا به پایش مواد بکشد و غر نزند.

 

با بدبختی هم باید شکم بچه‌هایم را سیر می‌کردم و هم خرج اعتیاد خودم و شوهرم را درمی آوردم. از این و آن کمک می‌گرفتم. وقتی دیدم شوهرم می‌خواهد برای تهیه پول مواد مرا به کارهای دیگری بکشاند، بچه‌ها را برمی داشتم و در خانه‌های مردم کار می کردم. وقتی بچه ها بزرگ شدند، آنان را به اولین خواستگارهایی که وضعی بهتر از پدرشان نداشتند، سپردم. یک روز برای خرید شیشه به خانه یکی از موادفروشان رفتم که در راه برگشت به خانه، مأموران به من شک کردند و دستگیر شدم، قیافه‌ام داد می‌زد معتادم.

 

 حالا همه خود را کنار کشیده‌اند. انگار نه انگار مقصر هستند. پدرم مرا به خانه شوهر فرستاد تا جلوی چشم او و نامادری ام نباشم؛ ولی نمی‌داند که چه بدبختی برایم درست کرد، این ازدواج اجباری مرا به نابودی کشاند. او مرا با گریه راهی خانه شوهر کرد و حالا مرا از یاد برده و انگار نه انگار که مسبب بدبختی‌هایم است. او می‌توانست الگوی خوبی برای بچه‌هایش باشد تا راه زندگی درست را یاد بگیرند ولی از همان ابتدا فکر می‌کرد وظیفه پدر و مادر به دنیا آوردن بچه‌ها و تهیه یک لقمه نان بخور و نمیر است. یک روز فکر می‌کردم همه حرف‌های شوهرم درست است ولی حالا می‌بینم که مرا با اعتیاد به خاک سیاه نشانده و باعث شده است که زندانی شوم. او آن قدر توان ندارد که بتواند مرا نجات دهد و حالا دیگر تنهای تنها هستم.

12jav.net

 

دیدگاه‌ها

نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.